روزنوشتهای لیشام
زندگی فرآیندی است سیفون لازم
دستشوییِ محل کار، مکانی است ناچار از زندگیِ کاری هر کارمندِ کلاسیکی و صد البته که بنمایهی این ناچاری، شوق رهایی. سرشار از شوق بودیم چندی پیش و اندر آمدیم به مکانِ ناچار. در را بستیم و تا سر گرداندیم به عزمِ کار و زار، دیدیم ای دل غافل! صحنه نافرم آباد است. در دل از...
رای دادن بهتر است
فردا به حسن روحانی رای خواهم داد. برای مردمی ـ که به هر دلیل ـ در تمام حرکتهای تاریخیشان، نیازمندِ حضورِ پیشوایی بودهاند که در سایهاش، آگاه و ناآگاه، سینه چاک کنند و علیه جور و ظلم زمان بشورند، هر بهانهای که بتواند بارقهای باشد برای فراگیری این آموزهی اجتماعی...
و عید یعنی همیشهی همین حالا
بستهی نان سنگک را از فریزر بیرون میآورم و سر صبر روی گاز گرم میکنم. از حواس پرتی، یکیشان را خیلی شیک میسوزانم. بابا ساعتها است که در خانه تنها بوده و از وقتِ ناهارش به افق بابا گذشته است. بابا، بابای بیتاب و گرسنه را میآورم و پشت میز نهارخوری مینشانم؛ به قول...
کاغذگری طهران
آدمی باید کرمهای وجودش را جدی بگیرد. اگر نگیرد، جایی میریزدشان که نباید. داستان گلخانهی خیاردرختی برایام حکمِ کرم داشت. البته حُکماً خیاردرختی بیشباهت به کرم نیست؛ ولی خوب! اگر همان موقع جدیاش نمیگرفتم محتمل بود میزدم به کار کشت ماریجوانا؛ که البته حالا که...
…
برگهایی از خاطرات را باید تندتر از همیشه ورق زد و رد شد. باید تندتر ورق زد تا مبادا نگاهات فرصت گره خوردن داشته باشد با نگاهی، لبخندی و شاید گریهای، حک شده در ناکجای ذهنات. نه این که بد باشند. نه این که احساس خوبی را زنده نکنند. چیزی دارند در خودشان که انگار آدم...
کوفتی به نام سی.اس.آر
بیناییام که ابرآگین... هوای زندگی، ابرآلود... روزها نیز کمابیش ابری... حالی میشوم... ابر اندر ابر اندر ابر... در این احوال، آدم خزیدناش میگیرد؛ که بخزد کنجی، که بخزد توی رخت خواب، که بخزد در تاریکترین عمق تنهایی و هی به چیزهای زندگیاش، چیزهای ذهناش بگوید: باشد...