جلو پنجره دست ساز شورلت نوا

۱۱ مرداد ۱۴۰۱ | خاطرات, ماشین آمریکایی | ۱ comment

مستحضرند رفقا که علاوه بر قورمه سبزی، ماشین آمریکایی هم دست و دل‌مان را می‌لرزاند. همین که اسم‌اش می‌آید، صدای‌اش را می‌شنوم، عکسی، فیلمی می‌بینم از آن‌ها، خاطرات، پشت هم ردیف می‌شود توی کله‌ی بی‌جنبه‌ی ما. یاد شورلت نوای مرحوم مغفورم می‌افتم که دقیقا بعد از ده سال در بهمن‌ماه سال ۹۶ از روی اشتباه و خامی فروختیم‌‌اش. این رقیق القلبی هم البته کار دست‌مان داده در مقاطعی. از غر و لند دور و نزدیک بگیر تا پول و وقت و عمری که صرف امور مربوطه نموده‌ام، که صد البته همه‌اش فدای یک لحظه پشت رول ماشین آمریکایی نشستن.
الان اراده‌ی همایونی‌مان بر این قرار گرفته که یک نمونه‌اش را به عرض برسانیم و در عین حال نتیجه‌اش را هم با عزیزان آمریکایی باز به اشتراک بگذاریم.
عارضم به محضر عزیزان که…
بهار سال ۸۹ بود. زمان دقیق‌اش را به خاطر ندارم. یک تصادف ملویی بنمودم در اتوبان کردستان به سمت جنوب. یک رأس دویست و شش را به رأس یک ال ۹۰ دوختم. از این که چه بلایی سر آن دو طفل معصوم آمد ـ که دست بر قضا رانندگان محترم، هر دو خانم بودند ـ بگذریم، می‌رسیم به بلایی که سر ماشین نازنینم آمد. گلگیر سمت شاگرد، به علاوه‌ی چراغ و جلوپنجره به خاک عظما رفت و کاپوت ماشین هم کمی تا شد.
پلیس شاکی بود که خسارت وارده به ماشین بنده تناسبی به خسارات وارده به آن دو تا ماشین دیگر ندارد. خوب البته شکایت ایشان هم محلی از اعراب نداشت طبعا.
نهایت امر بنده مقصر شناخته شدم و مراحل قانونی و بیمه و امور پسینی، به نحو مقتضی طی شد و ما ماندیم و یک ماشین آمریکایی صاف‌کاری لازم.
یک ماه و نیمی گذشت که بالاخره یک حضرت صاف‌کارِ فداکار، قبول زحمت کرد که ماشین را دست بگیرد. منطق صاف‌کارها در مواجهه با ماشین آمریکایی بر این اساس استوار است که همان زحمتی که باید صرف شود، برابری می‌کند با صاف‌کاری بنیادینِ سه رأس پراید. خوب البته خیلی هم منطقِ بی‌منطقی نیست. ولی خوب. نتیجه‌اش این می‌شود که من بی‌چاره، آلاخون والاخونِ درگاه جمیع صاف‌کارهای غرب و شرق گیتی شده بودم آن موقع.
همه چیز خوب و خوش پیش‌رفت تا رسیدیم به جلوپنجره‌ی ماشین.
آسیبی که جلوپنجره دیده بود قابل اصلاح نبود، به هیچ وجه. باید جایگزین می‌شد.
دوره افتادم در جلوپنجره فروشی‌های معتبر پایتخت. فابریک‌ش که نبود. یک نوع ایرانی‌اش همه جا یافت می‌شد که به معنای واقعی کلمه آشغالی بیش نبود. آبکاری افتضاح و تزریق پلاستیک افتضاح و ظاهر افتضاح و خلاصه همه چیزش افتضاح اندر افتضاح اندر افتضاح.
اصلا با خودم نتوانستم کنار بیایم که آن موجود بی‌هویتِ کریه المنظر را نصب کنم روی ماشین نازنینم.
این شد که ییهو از اعماق وجودمان اراده‌ای قلیان نمود که: اصلا خودم می‌سازم این پدر سوخته را!
سرتان را درد ندهم.
نشستم و از زوایای مختلف عکس‌ش را گرفتم؛ با کولیس و متر و خط کش و انواع روش‌های اندازه‌گیری، ابعاد آن مرحوم را درآوردم؛ و نهایت امر، یک جلوپنجره شورلت نوا را بر مبنای ورق تخته سه‌لا از اساس طراحی کردم و نقشه‌اش را کشیدم 🙂
نمونه‌ی اول را بر اساس ورق پلکسی گلاس سه میل طراحی کردم به عنوان پروتو تایپ که هم هزینه‌اش کمتر بود و هم دردسر ساختش.
طراحی هم به گونه‌ای انجام شد که همه اجزا مثل لگو به هم متصل می‌شود و تنها لازم است که در محل تقاطع‌ها چسب‌کاری به نحو مقتضی انجام شود. و در پایان من باب ضد آب کردن، سیلر و کیلر هم زده شود.
هنوز از کاری که کرده‌ام راضی‌ام و واقعا تجربه‌ی منحصر به فردی بود.
نتیجه‌ی کار هم به نظر خودم که خیلی خوب شد 🙂
حالا بعد از این همه سال می‌خواهم اصل فایلی که درست کردم را ـ اوپن سورس طور ـ این‌جا به اشتراک بگذارم تا سایر عزیزانی که احیانا ماشین آمریکایی دارند و احیانا ماشین امریکایی‌شان شورلت نوا ست، در صورت لزوم بهره ببرند. البته بلا به دور از جان خودشان و ماشین‌شان، ولی اتفاق است دیگر، شاید به کارشان آمد.
قطعا این طراحی جای بهبود دارد ولی دیگر نه وقتش را دارم و نه حوصله‌اش را.
این را هم می‌نویسم این‌جا که کسب درآمد از این طراحی و فایل به هر نحو از انحا ممنوع است. اگر خودتان جلوپنجره لازم بودید، نوش جان‌تان. استفاده کنید و دعای خیری به جان ما.

پ.ن. این متن را مدت‌ها پیش نوشته بودم. گیر کرده بود ما بین هزار کار مانده. الان که به لطف چیزی شبیه به کرونا که به حکم طبیعت ما را برای مدتی از برق کشیده، گفتیم به اشتراک بگذاریم تا ببینیم فردا روز بازی‌های پنهانِ در پرده‌ی روزگار چه نسخه‌ای برای ما پیچیده.

۱ Comment

  1. رحمت

    سلام . میخاستم بدونم میشه منم عضو فاوند بشم و به عنوان سرمایه گذار عمل کنم،؟؟

    Reply

Submit a Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *