لیشام
جلو پنجره دست ساز شورلت نوا
مستحضرند رفقا که علاوه بر قورمه سبزی، ماشین آمریکایی هم دست و دلمان را میلرزاند. همین که اسماش میآید، صدایاش را میشنوم، عکسی، فیلمی میبینم از آنها، خاطرات، پشت هم ردیف میشود توی کلهی بیجنبهی ما. یاد شورلت نوای مرحوم مغفورم میافتم که دقیقا بعد از ده سال در...
به نام نور
مادرم امشب، این عکس را فرستاد از سفرهی یلداییاش. با کلی آرزویِ خوب و حرفِ خوب و حسِ خوب و یادِ خوب و هرچه خوب. خستگیام ریخت لحظهای قلبم تپید از شیرینیِ آن همه خوبِ مادرانه و لبخند و لبخند و لبخند و لبخند نگاهم را کشیدم به پنجرهی بیپرده و لغزیدم به آن دورترین...
دریغ از این همه ناباوری…
این ناخودآگاه لعنتی، در اولین روز عید از راه نرسیده، دستم را گرفت و برد به آستانهی اتاق همیشگی بابا و در را باز کرد... «سلام بابا» را کشید از زیر زبان و عمق وجودم بیرون و پرت کرد به فضای آن اتاق حالا خالی... جای خالی بابا انگار هنوز خالی نبود در عمق این ذهن لعنتی،...
اندر حکایت وجنات جدید لیشام دات کام
بالاخره پروژهی بازِ چندین ساله به لطف کاویانی آنلاین به انجام رسید و وبلاگم به خانهی جدید مهاجرت کرد 😊️ قصه از سال ۸۳ تقریبا شروع شد. آن موقعها وبلاگ داشتن و وبلاگنویسی روی بورس بود. خبری نبود از این شبکههای اجتماعی فیسبوک و اینستاگرام و امثالهم. هر چه بود همین...
دلم گرفته بابا…
خوابت را میبینم با همان حال شیدایی فارغ از غوغای جهان انگار کودکی باشی که شیطنت از چشمانش میبارد میپرسم: من کیام بابا؟ با لهجهی کردی میگویی: تو آقا لیشامی و بلند میخندی بابا من اعتراف میکنم که از حال خوشت خیلی سوء استفاده میکردم من اعتراف میکنم که به زور...
یاد ایام نوجوانی فرمودیم
دستمان که به حوالی حلقهی قانونی هم نمیرسد گفتیم یک معاشقهای با حلقهی مینی بفرماییم که حسب آنچه ملاحظه میفرمایید، فرمودیم 😊️😇️ این یک سال و چند ماهی که بپر بپر دوشنبههامان به راه است یک احساسِ کودکِ درون طوری در وجودمان جفتک میاندازد که نگو! البته یک جاهایی هم...