خیلی وقتها شده که خودم رو رها میکنم توی خاطراتم؛ گفتهها، شنیدهها و وقایع گذشته و بیاختیار،
سعی میکنم که اونها رو با تمام جزییات به خاطر بیارم و مجسم کنم؛ جوری که تلخی و شیرینیشون
رو انگار که همون لحظه اتفاق افتاده باشن، با تمام وجود احساس کنم. یه حس آشنای دوست داشتنی
به من میده؛ یه نشئگی عجیب. بعد که بخودم میآم میبینم که ساعتها داشتم توی فضایی غوطه
میخوردم که مدتهاست که از عمرشون گذشته و تنها چیزی که دستگیرم شده، فقط و فقط همون
احساس نشئگیه.
شبیه به این رفتار رو هم توی اغلب روابط دوستانه و کاریِ روزانهام، توی محاورههای کوچه و بازار و
تاکسی، توی وبلاگهایی که میخونم و توی خانوادهام و خیلی جاهای دیگه، به وفور و وضوح
میبینم. خیلیها به نوعی تلاش بیشائبهای دارن که به یاد بیارن و همه چیز رو قیاس کنن با آرشیو
احساسات دیروزین خودشون و بالطبع آآآآه بکشن و یا شادی کنن.
همچین مسأله رو به صورت کلان هم میتونیم تعمیم بدیم به خیلی از رفتارهای عمدهی اجتماعیمون
که به هر دلیل اپیدمی شده. مثلاً این که اغلبمون خیلی با این مسأله حال میکنیم که هخامنشیان اجداد
ما بودن و دارای تمدن کهنی هستیم و کلی آثار باستانی داریم و... مسایلی از این دست.
نمیدونم که چنین رفتاری چهجوری توی خون خیلی از ما ایرانیها نهادینه شده و اصولاً توان تحلیلش
رو هم ندارم. به طور عام نمیتونم بگم که چیز خوبیه و حتی نمیتونم بگم که چیز بدیه. صرفاً یه
چیزیه که هست و به نظرم محرک اصلی خیلی از ویژگیهای فردی و اجتماعی ما هم محسوب میشه.
البته به طور شخصی عرض میکنم که این مسأله رو برای خودم چیز خوبی نمیدونم.
چند سالی هست که آموختم نگرشم نسبت به این مسأله این گونه باشه که اکثر وقایعی که به آدم
حادث میشه، محملیه که باید آدم از اون درسی رو فرابگیره و گر نه خود اون واقعه، چیزی نیست که
ارزش حمل کردنش رو برای سالیان سال داشته باشه. هر اتفاقی افتاد باید ببینیم که چه درسی میتونیم
ازش بگیریم و بعد خود اون رو رها کنیم. جوری رها کنیم که حتی یه ساعت بعد هم به خاطر نیاریم
که اون اتفاق چی بوده.
قطعاً خیلی آدم باید قوی باشه که به تمام و کمال بتونه این روش رو پیش بگیره؛ ولی همون مقداری
که تونستم این شیوه رو توی کارهام استفاده کنم، باعث شده که ذهنم به طرز خیلی خوبی خالی بشه؛
حواسم خیلی به خودم و به خصوص اکنونم باشه؛ از لحظههام لذت بیشتری ببرم؛ انرژیام چندین برابر
بشه؛ بهتر بتونم فکر کنم و تصمیم بگیرم؛ دوستان بیشتری داشته باشم؛ بهتر به روابط دوستانهام بپردازم؛
صادقتر باشم و خلاصه یه مشت خاصیت خوب...
مامان داره خفن پشتیبانی میکنه. پنج دقیقه پیش پرتقال آورد و حالا انار دون شده. واقعاً لذت بخشه
دیدن دونههای انار که ولو شدن توی سرخی آب انار و یه نمه هم گلپر روشون ریختن؛ به خصوص
احساس مزهی ترش و شیرینش... ممممم... دیوانه کنندهست سیستم...
چرا؟
لیشام: نه واقعاً چرا؟... ها؟... چرا؟...
|
|
بابا اينجا چه خبره؟! يه روز نيومديم شديم دهم!!!... اما افاضه فضل ـ ه ـ از سوي بنده: كلاً ملتي كه هر روزشون دريغي است بر ديروز هميشه دوست داره به گذشتههاش برگرده. اين طبيعيه... اما حس نوستالژيك كلاً خيلي حال ميده.. (درست استفاده كردم از اين كلمه؟!... جاش اينجا بود يا اون يه چيز ديگه است؟!) .. آقا كد هم كه گذاشتي ما وارد كنيم... هك كامنتي شدي جديداً؟!!! يا كلاست بالا رفته.
لیشام: با اين فضايي كه تا به حال بر كامنت دوستان عزيز حاكم بوده، اين چيزي كه شما نوشتين اشتباهه فرزام جان! درستش "نوشتالوژيك" هست... ضمن، تو خودت ميدوني كه من خيلي باكلاسم. پس چرا مجبورم ميكني كه ريا كنم، ها؟
|
|
آقا ما از بخارات فضايل در شده مربوط به امور نشئگي داريم از فرط بروز اين مفهوم ولو ميشويم. از آن جماعت بيدار هشيار، حافظان سرحدات صحت لغت فرس، حضرات كار كشته در امر خطير مذكور تقاضا داريم كه بي خيال! :)
لیشام: من چرا همچينك ميشم... بيگي منو... همچين و همچينك ميشم بيگي منو...
|
|
ساوجي خودتي!!
شما اصلاً هرجور عشقته بنويس نشئه بخون نئشه يا هرچي دلت خواست!... فقط فحش نده فحش بلدم!!!
لیشام: :)) ميشه يه چند تاش رو هم به من ياد بدي؟ جدي دارم ميگم! من از مثبتي، دارم ميپوسم، تصميم دارم كمي هم حرف بيتربيتي ياد بگيرم... بعدشم، اصلاً شما ميدونيد موحدي ساوجي كي كي ميباشن؟
|
|
تصحیح می شود
حالا که دقت ميکنم ميبينم حق با ريرا خانوميه که نميشناسمش و نشئگي درستتر به نظر ميآد. احتمال تکذيب اين صحبت وجود دارد. به هر حال فيالواقع اين موضوع به قدري مهم است که ميشود ساعتها نشست و به آن فکر کرد. (قال رضا مارمولک)
|
|
maman,,,porteghal...doonehaye anaar...what a great life...I would not leave her for the entire world
|
|
ای وای
ريرا راسـت ميگه انگار!! حالا مـن 12 سـاله از ادب و هـنر دورم، شـماها ديـگه چـــــرا؟ P:
لیشام: ضمن تشكر از كليهي ادبدوستان نشئهپرور كه تمام هم و غم خود را بر اين نهادهاند كه حرمت اين مفهوم الهي پاس داشته شود، بدين وسيله نتيجهي تحقيقات و بررسيهاي نشئهگون خودم را به عرض ميرسانم. اولاً كه بنده پيپي خوردم كه لغت نامأنوس از خودم دركردم! دوماً كه ريرا درست فرمودند كه لغت منتسب به مفهوم مذكور، نشأه يا نشئه است نه آن چه كه حقير در متن فوق انشا نمودم... كلاً حال داد. دور هم بوديم ,)
|
|
اممم... ميخوام يه تذكر آييننامهاي بدم اول اونم اينكه نشئگي درسته نه نئشگي يا ناشگي! (ملا لغتي كه ميگن همين منم!!)... دوم هم اين كه ليشام عزيز به نظر من هنر لذت بردن از لحظهها با همهي چيزاي درونشون انگار توي خون شماست! جداً خوشا به سعادتت!
لیشام: ممنون ريراي عزيز، بسيار ممنونم از تذكرتون و از نظر لطف شما به اين حقير. در اسرع وقت اصلاحات مقتضي مبذول خواهد شد. ان شاء الله. ضمناً، وقتي عبارت "تذكر آييننامهاي" رو خوندم ناخودآگاه شما رو در هيأت آقاي موحدي ساوجي ديدم D:
|
|
سلام ليشام عزيز. همان طوري كه فكر ميكردم فوقالعادهاي. خوش به حالت كه ميتوني اون طوري كه دلت ميخواد زندگي كني، رها باشي و... احساس ميكنم تو زندگي به هر چيزي كه خواستي رسيدي نميدونم اين هم يه نظره ولي اون چيزهايي كه خوندم تقريباً اين رو نشون ميده. اين كه آدم رها بشه خوبه ولي هر كسي نميتونه اين كار رو بكنه براي خود من خيلي سخته راستي يه درخواست ازت داشتم اگه برات مقدوره متن و معني ترانهاي كه شكيلا به زبان كردي خونده را ميخواستم
|
|
من كاملاً اين حس رو درك ميكنم، راستش برام يه جور بازي شده كه خيلي وقتها آزار دهنده ميشه! واقعاً چه خوبه كه آدم بتونه به معناي واقعي در زمان حال زندگي كنه!!
لیشام: خيلي خوبه ولي ظاهراً كه خيلي با اين وضعيت فاصله داريم... حداقل خودم اين جوريم...
|
|
نـتیـجه گـیری
ايـن که مـامـانهـاي ايـراني پـسرهاشـون رو خـيـــــــــــلــــــــــي تـحويل ميگـيرن... بـعـدشـم نـئشـه شـدن مـگه چه شـه؟؟ مـلت کلــي پـول مـواد غـيرقانـوني ميدن تا نـئشـه بـشن.. بـرو شـکر خـدا کـن که بـراي تـو مـجانـي در مـياد :))
لیشام: اي بابا... بعد ميگن زغال خوب تأثيرش بيشتر از رفيق نابابه... اما غافل از اين كه يه دوست خوب، تأثيرش از هر دو تاش بيشتره D:
|
|
نتیجه گیری
نتيجه ميگيريم که: 1. نئشگي که البته اينجوري نوشته ميشه چندان هم مضر نيست. 2. آدم با کوروش و داريوش هم ميتونه حال کنه (مثل خورزوق خان) 3. به مادرهاي انار به دست احترام بگذاريم. 4. دست به گاز نزنيم. 5.جيش بوس لالا. و...
|
|
< شخمزنون | آخرین نوشتهها | و هذا من فضل ربي >