دایی باقر خوران

۲۶ شهریور ۱۳۹۰ | خاطرات, دوستان, شادمانه, شکم سرایی | ۴ comments


(برای دیدن عکس‌های بیشتر، روی عکس بالا کلیک کنید)

دعوا کردن‌ها و دل و قلوه درآوردن‌ها و گیس کشیدن‌های کاری، دانشی است که سهم هر حلقه‌ای از هم‌کاران نمی‌شود؛ این که همه‌ی این‌ها اتفاق بیفتد و باز بعد از سال‌ها، هم‌چنان به‌ترین دوستان باشید برای هم. باور دارم که توسعه‌ی این دانش، کارِ هر جمعی نیست. کافی نیست که فقط عالم و عاملِ کار باشی. بی دل‌سوزی نمی‌شود؛ بی هم‌دلی و هم‌راهی نمی‌شود؛ بی گذشت نمی‌شود…

این اعاظم صاحب اعتبار که می‌بینید بخشی از آن حلقه‌ی هم‌کاران‌اند که گفتم. به طرفه العینی ۱۲ سال گذشت از آن موعد که کار را بهانه کردیم و دور هم گردآمدیم. در حساب سن و سال ما، عمری است برای خودش. اعتبار ـ تو بخوان شکم ـ هم به قول یکی از همین رفقا، چیزی نیست جز حاصل انباشت دانش که از بخت بد، قرعه‌ی فالِ منِ بی‌چاره این چنین شد که شدیم بی اعتبارترینِ ایشان، ظاهرا.

چشم خمار و چشم‌انداز ارتفاعات لشگرک مجملی است از حدیثِ مفصلِ یکی از دایی باقر خوران‌هایی که رفقا هماهنگ فرمودند؛ حالا این حدیثِ مفصل چیست فعلا بماند تا شاید سال‌ها بعد گفته آید در حدیث دیگران 🙂

محل حادثه: جاده‌ی فشم

زمان وقوع: یک‌شنبه‌ی هفته‌ی پیش، بیستم شهریور

حادثه‌دیدگان از راست به چپ: علی‌رضا کاظم‌پور، هادی نیلفروشان، جواد حکیم‌زاده، بنده، فرزان نیکپور، حامد کمالی، صادق پیمان‌خواه؛ جای باقی دوستان هم سبز 🙂

۴ Comments

  1. آذرگون

    خوش تیپ نرین فرد این عکس، استاد بنده جناب دکتر نیل فروشان هستند…عزیز دل!
    هر چند بنا به غیبت های زیاد بنده ناچار به حذف درس ایشان شدم

    Reply
  2. .

    نفر دوم از سمت راست
    قیافه‌اش آشنا می‌زنه!
    یه نفر شبیه همین آقاهه دوازده سیزده سال پیش
    معلم قرآن ما بود!
    دبیرستان نمونه‌مردمی دانش
    که سال بعدش شد دولتی
    جالبه که اسم این آقاهه هم که پایین نوشته شده
    با اسم معلم قرآن ما یکیه!

    لیشام: همونه 🙂

    Reply
  3. عمار

    عجب همتی!

    حسودیمان شد ….

    Reply
  4. Sadegh

    Kheili ba safayi Baradar

    Reply

Submit a Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *