دل من و این همه برف نیامده

۱۰ آذر ۱۳۸۵ | تب نوشت | ۱۲ comments

آسمان که می‌گیرد، حس ناخواسته‌ای است در من که لحظه‌های باریدن را آرزو کنم. مرا به تب می‌کشاند و چند دقیقه‌ای یک بار، به سوی پنجره می‌خواند. پرده را کنار می‌زنم و به آسمان تب‌گرفته سلام می‌کنم و با امیدی وصف ناشدنی نشانه‌های باران و برف را از روشنایی‌ها و خیسی کوچه‌ها سراغ می‌گیرم. می‌اندیشم که چگونه است که از پس این همه سال، انتظاری چنین کودکانه رنگی از کهنگی به خود نگرفته و ذوق اولین قطره‌ی باران، اولین دانه‌ی برف، این‌چنین مرا دیوانه‌وار، از پی خویش می‌کشد؛ حال آن که دیگر از مدرسه‌ای هم خبری نیست تا به امید تعطیل شدنش، دعای برف بالای بیست سانت کنم.

قرابتی است عجیب میان دل من و این همه برف نیامده…

۱۲ Comments

  1. آزاده

    عالی نوشته بودید، هر چند که خیلی دیر خوندمش، اما منو برد به همون روزهای غریب مدرسه… به همون ۲۰ سانتی‌متر برف‌های نیومده و حسرت تعطیلی وسط هفته! عجیب دلم گرفت

    Reply
  2. Darya

    my friend. living in sweden (you know north of the earth) I have the exact same dream… this sweet nice global warming has brought us this amazing climate. and its so sad… so sad

    Reply
  3. کیانوش

    جـناب خـدایارِ گرامی مگه کجا رفته؟؟

    لیشام: آخ اسمش رو نیار که دلم براش یه ریزه شده D:
    رفته ترکیه واسه یه هفته، البته فرستادنش ترکیه…

    Reply
  4. سانی

    روزای برفی رو دوس دارم

    Reply
  5. کیانوش

    مالِ دلِ بی‌دغدغه است لـیشـام جـان!! مام اون زمـان که دغـدغه نـداشتــیم وقـت برای گــپیدن با بــرف و بارون زیاد داشـتیم 🙂
    نـصف شـب تـو حـیاط زیر بـرف یا بارون قدم زدن کـلی حال می‌داد؛ الان ولی…

    لیشام: چی بگم والا! ولی خوب نتیجه می‌شه گرفت که شاید، بی‌دغدغه بودن آدم‌ها به خودشون برمی‌گرده. ولی هر چی که هست، خوب چیزیه ؛)

    Reply
  6. مژده

    خب لیشام جان بگو بالاشهری یا پایین شهر تا ببینم آرزوت برآورده شد یا نه…

    لیشام: آخ نگو آرزو که دلم خونه از دستش D:

    Reply
  7. saeed

    da punzdah sal pish ehtemalan amir khalaj bood ke be asemoon niga kard o ye chizi gof tu maye haye ey kash in abra ba barfeshun emshab talappi boiftan payin

    Reply
  8. المیرا

    وای خدایا همین دیروز صبح تو توچال داشتم دعا می‌کردم اون برف‌ها تو خونه ما هم باشند و دقیقا بعد از ظهر دیروز من و برادرهام داشتیم پشت بوم خونه برف بازی می‌کردیم. خیلی خیلی عالیه. هرچند امروز صبح ماشین نتونست از خونه خارج بشه و من پیاده مسیری طولانی اومدم تا به تاکسی برسم اما راه رفتن تو برف یک حس دیگه‌ای داره.
    خدایا بازم ببارون
    الهی شکر
    http://blog.360.yahoo.com/elmira_r_r
    هرکاری کردم تو قسمت url نتونستم وارد کنم ثبت نمی‌شد بلد نیستم احتمالا

    لیشام: اوهوم 🙂 هم نظرم با شما، خدایا! سپاس‌گزاریم 🙂
    اشکال از صفحه‌ی منه که اجازه نمی‌ده لینک‌های مثل وبلاگ‌های یاهو ۳۶۰ توی بخش یو.آر.ال وارد بشه. از این بابت عذر می‌خوام. فعلاً هم نمی‌تونم وقت بذارم و درستش کنم. تا ببینیم بعدا چی کارش می‌تونم بکنم…

    Reply
  9. فرزام

    ناز بشی تو بلا!!
    اما این برف آخری ما فهمیدیم که پایین شهری هستیم. این همه برف اومد هیچی ننشست.

    لیشام: من در غیاب خدایار واسه هیچ کی ناز نمی‌شم، بی‌خود تلاش نکن D:

    Reply
  10. دریا ناز

    من همیشه این حس رو نسبت به بارون دارم شاید به خاطر دروغ مولف کتاب فارسی کلاس اول دبستان

    Reply
  11. MEMOL

    برف همیشه سفیدی
    همیشه پاکی
    همیشه بوم خالی نقاشی رو به یادم میاره
    حسی که همون لحظه تازه ست
    هر دفعه هم تکرار میشه بازم تازه ست

    این سن و سال نمی‌خواد
    تعطیلی نمی‌خواد
    تو هر لحظه می‌تونه تجربه بشه

    Reply

Submit a Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *