حساب چشم من و بغض ابر را که یکی کنی،
خیستر از این نخواهی شد؛
تو هم بیا و کمی نزدیکتر بنشین،
قول میدهم که شوری اشکم،
آنقدری نیست که زلال آغوشت را بیفروغ کند…
حساب چشم من و بغض ابر را که یکی کنی،
خیستر از این نخواهی شد؛
تو هم بیا و کمی نزدیکتر بنشین،
قول میدهم که شوری اشکم،
آنقدری نیست که زلال آغوشت را بیفروغ کند…
از این که وبلاگ مرا هم لینک دادهاید، بسیار متشکرم.
من وبسایتم را هم ثبت کردهام. وبسایت من که نه!! وبسایت شیخ المنشاوی (خدایش بیامرزاد) http://www.minshawi.ir
لیشام: امیدوارم که در کارتون موفق باشین 🙂
راسـتش اورکات بـدون حـضور دوسـتانِ ساکـن ایران برای مـن صـفائـی نـداشـت دیگه!! اونـهائی که سر میزنـند هـم خـیلی یه در میون میـان و حـوصله آدم سـر میرفت 🙁
لیشام: اوهوم، همین طوره کیانوش جان، درک میکنم چی میگین 😐
:)) آقا این کامنتت هم از اون کامنتای تاریخی بودا… منم کلی خندیدم با اجازتون!
بغض ابر و چشم تو و زلال آغوش… مگر بیفروغ هم میتواند بود؟؟!!…
عجب…
انتظار پست زودهنگامتان را نداشتیم. جمیعاً منتظر بودیم فردا (که جمعه است) با سبدی از ماهیهای ریز و درشت ملاقاتتان کنیم (;
اما گویا این چند روزه تعطیلی پایی نداده که به ماهیگیری بروید و دلتنگیتان هم حتما از همین بابت است إن شاءَ اللّه
(و یا بالاخره دست مبارک به نوشتن آنچه در ذهن دارید رفتن آغازیده؟!!!)
لیشام: اتفاقاً همین جمعهای که فرمودید ـ که دیروز همین روزی است که الان هستیم ـ بر سواحل دریاچهی لتیان داشتیم با ماهیها معاشقه مینمودیم 🙂
🙂
I have been laughing since 2 hourse ago I read your comment… soooooooooooo funnnyyy 😉
حساب بغض تو رو با ابر و این چیزا یکی نمیکنم که هیچی! توی سرت هم میزنم… از این لوسبازیها هم از خودت در نیار… حرف دلتو عین آدم بزن بعدش بیا دور هم باشیم…
لیشام: فرزام جان! مدتی بود که این خدایار اجازه نمیداد حرف دلم رو مثل آدم بزنم و الان بعد از سالها این فرصت برام پیش اومده که بهت بگم: دوستت دارم :”)
فقط لطف کن و توی سرم نزن. من گناه دارم 🙂
چو آفتاب می از مشرق پیاله برآید ـ ز باغ عارض ساقی هزار لاله برآید
نسیم در سر گل بشکند کلالهی سنبل ـ چو از میان چمن بوی آن کلاله برآید
حکایت شب هجران نه آن حکایت حالیست ـ که شمهای ز بیانش به صد رساله برآید
ز گرد خوان نگون فلک طمع نتوان داشت ـ که بی ملالت صد غصه یک نواله برآید
به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود ـ خیال باشد کاین کار بیحواله برآید
گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان ـ بلا بگردد و کام هزارساله برآید
نسیم زلف تو چون بگذرد به تربت حافظ ـ ز خاک کالبدش صد هزار لاله برآید
لیشام: بسیار بسیار ممنونم کیانوش جان 🙂 خیلی بهجا بود. راستی! دیگه سری به این تاپیکهای مشاعرهی اورکات توی گروه حافظ نمیزنین؟ البته اون جا هم از دور افتاده. به جز معدودی از آشنایان، زیاد نمیآن اونجا…
امیدوارم به این غمگینی که نوشتی نباشی
لیشام: ممنون از شما 🙂
Love is in the air;)
گمان میبرم که این اشکها در فراق ماشین آمریکایی است و زلال آغوش هم صنعت تشبیهی است جهت رضایت مادر مکرمه!!!!!
لیشام: شما هم خوب میگیرین مطلب رو هااااا ؛)
agha chand vaght naboody hala ham ke bargashty asheghane minevisy!
che khabare?!
لیشام: خبری نیست عمو کامران. این تیکهای عصبی ما مسبوق به سابقه است. شما خودش را کنجکاو نکن…