تورقم میگیرد؛
در لالوی روزنامهها و پیوج اینترنت میچرخولم؛
بلکه خبری بپیداید؛
تا وجودم را شاید
نخشخاید…
دیگر امروزها،
خبرها بای دیفالت خشخاییدنیاند.
قحطان چیزهای خوب است گویا.
در گوراگور هر سولاخی که خبری پپخشد،
جز رنگولانههای فقر و فساد و جنگ و نفرت
نمیچشمید و نمیگوشید.
آه،
به تنبان کدامین منجی
توانیم چنگولیدن؟
همه چیز میخستانگولنگد آدمی را…
سلام، حالتون خوبه؟ این زبون جدیده؟ انصافن که مخترعش جزو بشیریت آی کیو بالاست… به تنبان کدامین منجی / توانیم چنگولیدن؟ D:
ولی نچنگولید… بابت حفظ آبرو هم که شده از مقوله نجات پرت میشوند…
لیشام: سلام جناب یواشکی 🙂 ما که نمیدانیم مخترعش که بوده ولی هر که بوده، بنده نبودم P: و البته از اولش هم معلوم بود که منظورتان بنده نیست D: به هر ترتیب خوشحالیم از آشنایی با شما
از خدایار به فرزام
(لیشام این پیام به معنی کامنت نیست)
پیغامتو گرفتم با سر و جان شتافتم وبلاگتو بخواندم……. ……م
به خدایار!
پرشین بلاگ رو مگه خبر نداری پوکوندن! باید با پسوند ir بری به جای com … فدای تو!
انـصافـن دلمان تـنگیده بود برای دوستان
اومدیم سلام و درودی عرض کنـیم به هـمه از طرف خـودم و کـودکی جان
لیشام: سلام و عرض ارادت به کیانوش عزیز و کودکی جان 🙂 ما هم مدتها بود که مفتخر به درک حضور شما نشده بودیم اینجا و متعاقباً دلمان تنگ شده بود برایتان. اوضاع به کام هست که ایشالا؟ اصل حالتان که خوب است؟ امیدواریم که در تسلسل شنگولیدن گرفتار باشید P:
به به چه تغییر! چه بزرگ!! زبونتم که عوض!!! جالب نوشتیده بیدی! خوشگوارا بگذرانید روزگارا!!!!!
@ فرزام
چرا نمیشه رفت تو سایتت؟
لیشام جان! من هر روز بیشتر به این نتیجه میرسم که تو از دست رفتندیدندی!…. البته باید برعکس باشه. ولی نمیدونم چرا اینجورکی شده… هر چند بازم معتقدم که: جیگرتو…! ولی خداییش نکن همچین!
D:
امیدوارم شعرتان را مسؤولین فرهنگ و ادب فارسی نخوانند. دیشب فردوسی خوابهای پریشان میدید. بالاخره فهمیدم علتش را… ولی نوشته جالبی بود
لیشام: ممنونم مریم عزیز 🙂
اما در ارتباط با خواب پریشان حضرت فردوسی باید عرض کنم خدمتتان که این خواب پریشان از این یکی دو خط نیست قطعاً. ایشان عین همین هزار سال را خواب پریشان دیدهاند و روی ویبره بودهاند. نه از آن که ناخلافانی چون حقیر آمدهاند از روی توهم گاه و بیگاهشان، در حوزهی ادب پارسی رشحات نامربوط از خودشان ول دادهاند، بلکه از آن روی که ایشان یحتمل دچار عذاب وجدان شدهاند که کاش عجم زنده نمیکردند بدین پارسی که ماحصلش بعد از چند قرن بشود امثال الف نونی که ادب پارسی که سهل است، کلا ادب را به جوراب چپش حساب نمیکند چه رسد با باقی ملزومات…
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو…
نفس بریده از مهابت این شب دیجور
روان تنیده از چکاچک شمشیر
کنون در این میانه جهالت و تزویر
که جامههای آدمیان پلشت شهوت قدرت
سزد به دلم آرزوی رویت آفتاب؟
پسین این لیالی بیرخ مهتاب؟
****
هلا ای خاطرات روزان کودکیم
و ای یادهای یاران بیغم و دلشاد
شاید که بودنتان در این وادی سوزان
امید واههای است، خرم و سرسبز
از پس این صحرای تفتیده هر روز
معاش و سیاست و خلاصه اخبار!
به مناصبت انطشار مرغومه جدید حزرطعالی خشطک احالی مهترم فرحنگستان ادب پارسی تا اتلاع سانوی به حالط نیمه افراشته وروچولیدز
عزیزم واقعیته
هوشمند غرونگولیدی!
با سلام. What language are you speaking guys
لیشام: هلو دیر میم.کاف 🙂 وی آر اختلاطینگ این پارسینگلیسرکاوا لانگیوجه (!)
آفرین لیشام. خیلی خوب نوشتهای
من یک سوال دارم: همیشه سرکار دکتر میردورقی که مشاعره میکردید یک بیت شعر را با حالت حماسی (!) میخواندی که به نظرم مصرع اولش این بود “تاب دو زلفت کن فیکون شد” بقیهاش چی بود؟ از بس که این شعر را از تو شنیدهام هر جا که لیشام میبینم یاد این شعر خواندنت هم میافتم.
لیشام: لطف داری سهیل جان و این که انصافاً کف کردم که چهطور این شعر یادت مانده. اصل بیت این گونه بود: تاب دو زلفت دو نون کن فیکون شد ـ گفت گرفتار شو، شدیم گرفتار. ممنون از یادآوریات 🙂
آه از باژگونگیدن در خزارژوی ناخشکار روزگاران کژمدارندگارنده
ای لیشام جان بلکل …مت باداباد
لیشام: ای امیر خان خلج! چاکریم 😡
MEMOL جان شما لطف داری… ممنونم 😡
قشنگ بود 🙂
:)) بسیار مشعوف شدیم از این دست نوشته مدرن!
به پریسا بنگر همه خستنگولی آدمی از تنت برون رود
و خنده بر لبانت همی نقش بندندی
ز کنج صومعه حافظ مجوی گوهر عشق
قدم برون نه اگر میل جست و جو داری
لیشام: برون خرام و ببر گوی خوبی از همه کس
سزای حور بده، رونق پری بشکن P:
چرخولیدیم و کنکاوشیدیم و تنبانی بیاستاویزیدیم و حالا سندی بجستاریم که خشتکمان بپرچماندند…
لیشام: ارادتمندیم کیوان جان 🙂 دلمان تنگیدنتان میگیرد، گاهی