شناور روی آب میلرزد و امواج ریزی ایجاد میشود؛ معنای مشخصی دارد: ماهی دارد با طعمه بازی میکند. برای لحظهای شناور به زیر آب کشیده میشود؛ این هم معنای مشخصی دارد: ماهی طعمه را در دهان گرفته و اگر زود نجنبم بعد از بازی کردن با طعمه و خوردن آن، قلاب را رها میکند … و آن گاه است که باید نخ را بکشم. نخ را به طرز فجیعی بکشم. لازم نیست فکر کنم که دارد آن پایین چه اتفاقی میافتد؛ مهم آن است که نخ را به موقع بکشم …
نخ به طرز فجیعی کشیده میشود … و لحظهای بعد …
لبخند شادمانی روی لبهایم مینشیند. تقلای ماهی برای آزادی در امتداد نخ بالا میآید و به دستانم میرسد. لرزش تلاشش با کوتاه شدن نخ آرام میگیرد. آرام و آرامتر …
قزلآلاست … کوچک است. وول میخورد هنوز. نخ را بالا میآورم و با دستم ماهی را میگیرم. لیز و لزج است. به طرز چندشآوری لیز و لزج است. آقای قلاب سقف دهانش را شکافته و از وسط پیشانیاش بیرون آمده. همه جای سرش خونیست. سعی میکنم قلاب را بیرون بیاورم. ماهی را محکم میگیرم و قلاب را به زور بیرون میکشم. تلاشم را میکنم تا آسیب کمتری ببیند اما خون و انواع و اقسام مایعاتی که نمیدانم چیست از خلل و فرج سرش بیرون میزند. ماهی نفس نفس میزند …
قلاب بیرون آمده و تکههایی از گوشت و لختههایی از خون نیز به آن چسبیده است. ماهی باید زجر کمتری بکشد. باید سرش را به سنگ زد تا زودتر بمیرد. ماهی را محکم میگیرم و سعی میکنم که سرش را به سنگ بزنم. تق … تق … بعد از دو ضربه، ماهی از دستم سر میخورد و میافتد. ماهی تقلا میکند میان سنگها و من هجوم میبرم و یکبار دیگر ماهی را میگیرم و دوباره … این فرآیند سه بار تکرار میشود. سنگها خونی شدهاند و ماهی هنوز زنده است و جان میکند …
دیروز،
در کمال آرامش،
با تمام شادمانی،
اولین ماهی زندگیام را گرفتم …
مردشور اون شکم متعفنتو ببرن که از جنایت کردن لذت میبرید. در این کره خاکی ۱ درصد انسان واقعی وجود داره بقیه باید برن به درک
برات متاسفم احمق عوضی کثافت که جر اون شکم کثیفت به هیچ چیز دیگه ای فکر نمیکنی
به این فکر نمیکنی که اون ماهی بیچاره حق زندگی داره احساس داره(آره احساس داره اگه نمیدونی بدون که ماهی یکی خیلی بیشتر از تویه کثافت احساس و درک داره)
با وجود آشغالهایی مثل شما رو زمینه که هیچ موجود بیجاره ای آسایش نداره برات واقعا متاسفم
اولین بار که موجودی را کشتم ۱۱ ساله بودم با تفنگ بادی یک قمری را در جا کشتم اولش وجدان درد گرفتم حالا که برای خودم بزرگ شدهام پیشرفت کردهام با اسلحه شکاری گراز میزنم و گوسفند سر میبرم چه کیفی وای!!! توهم میتونی تا گوسفند کشتن یاد نگیری مرد نمیشوی البته ماهی برای شروع بدک نیست
سلام، پس چرا از ماهی و ماهیگیریت عکس ننداختی؟
لیشام: به جاش از این سری آخر که رفتم ماهیگیری عکس انداختم. توی پست بعدی هم قصهاش رو نوشتم.
سلام. خوبی؟ لیشام یعنی چی؟ میای پیشم؟
ایـنجا یـجور بـاتوم کـوچیک هـست مـخصـوص کـشـتن ماهی… صـد در صـد تـضمـینـی ماهی خود را فـقط با یک ضـربه و بـدون درد خـلاص کـنیـد…. اندازه کـف دسـته، بـگو تـولـدت کی هـسـت برات یـکی کادو بـفرسـتم ،)
لیشام: لطف میکنی کیانوش جان! بنده متولد یازده بهمن میباشم D: حال میکنی چه دوست پررویی داری؟!
جهت اطلاع دوستانی که در مذمت سایر دوستانی که نوشتهاند آن دسته از دوستانی که گوسفند میکشتند دوستان بدی هستند عرض کنم که: دوستان گرامی! امروزه روش کشتن حیوانات (البته منهای ماهیگیری) در دنیای پیشرفته، طوری است که حیوان بدبخت کمترین زجر را بکشد و اصولاً نفهمد چه بلایی به سرش اومده و وقتی چشمشو باز کرد ببینه دیگه مرده!! مثلاً برای کشتن گاو در کشتارگاه اول ایشان را بیهوش میکنند و یا یه جوری میکشند که در سیم ثانیه به دار فانی بشتابد. البته این حرفا واسه ما که هنوز آدمامون رو یه جوری میکشیم که دهنشون سرویس بشه و دل ما خنک، خیلی زیاده… البته ماهیگیری مستثناست!!! لیشام جان دستت درد نکنه!! ای ول…
قلاب رو اگه فــجیـع هـم نـمیکشیدی مـاهی رو میگـرفتی… آشـخور بازی درآوردی دیـگه، ایشالا بار دیـگه جـبران کـن 🙂
لیشام: بیتجربگیه دیگه … مثل بسکتبال بازی کردن یه آدم ناشی میمونه. دست به توپ بزنه خودش رو تابلو میکنه … چشم!! دیگه نخ رو خیلی فجیع نمیکشم …
بابا بیخیال فتح خیبر که نکردی یه ماهی گرفتی دیگه این همه سفرنامه زائر شرق نوشتن نداره که اوناییم که در مذمت کارتو نوشتن باید بشون گفت: ببخشید اگه ماهی نگیریم و گوسفند نکشیم اون وقت باید چی زهر مار کنیم؟ ما ایرانیا همیشه از همه چی ناراضی هستیم
لیشام: اردتمندیم داش علی! معلمومه که فتح خیبر نکردی وگر نه میگفتم بهت که ماهیگیری زیاد هم فرقی نداره D: … یا حق
من نمیفهمم زجر کشیدن و مردن یک جاندار دیگر جلوی چشم بعضیها چه لذتی میتونه داشته باشه؟ مثلا عروس و دامادی که ایستادهاند و گوسفندی را زنده زنده جلوی پاشون سر میرن که برن خوشبخت بشن!! واقعاً که ….
لیشام: اصولاً گوسفند زنده رو سر میبرن نه گوسفند مرده رو … حالا منظور شما از “زنده زنده” چی بود الله اعلم … بدم نمیومد لحظهای که میخواین از توی ظرف خورشت یه تیکه گوشت قلمبه رو ـ اعم از گوسفند، مرغ یا هر چیز دیگه رو ـ بردارین و روی برنج بذارین، محکم بزنم پشت دستتون D:
می خواستم به دوستانی که انتقاد کرده اند بگم به شرطی انتقاد شما منصفانه است که شما گیاه خوار باشید در غیر اینصورت خود شما هم طرفدار کشته شدن حیوانات برای منافع انسان هستید.
یعنی کشتن و زجر کشیدن یک موجود زنده انقدر برای تو لذت آور بود. واقعا که! کاش ما انسانها کمی بخود میآمدیم و میفهمیدیم که هر موجود زندهای که خدا آفریده حق حیات داره
لیشام: خوب این موضوعیه که چشم بسته هم میشه غیبش رو گفت!! البته بنده تا بدین پایه اهل هنر و ظرافت نیستم ولی این سمت قضیه هم هست که بعضی از این موجودات زندهای که فرموده بودین علاوه بر حق فوق، حق خورده شدن هم دارند و چون زنده زنده خوردن اونها کمی سخت و احتمالاً چندش آوره، لذا اول باید اونها رو کشت و بعد خورد. خیلی مجرد برخورد کردین. نگرش شما درست نیست. بدیهیه که من از کشتن موجودات لذت نمیبرم. ولی از خوردنشون خیلی لذت میبرم، به خصوص ماهی.
سلام و عرض ارادت به تو ای بیرحم. ای مزدور. ای بی مروت. خوشت میاد با سنگ بزنن توی سرت؟ یا با سرت بزنن توی سنگ؟ دوست میداری تیغ سه سر فرو کنن توی دهنت از ملاجت بزنه بیرون؟ و البته با عرض معذرت بگم اون غزل یه چیز دیگه و ایض” یه نفر دیگه است. اونی که شما گرفتین احتمال” قزلآلا بوده نه غزلآلا!!! (آقا مخلصیما!!)
لیشام: واااااو! چه سوتی کبیری!! فردا ردیفش میکنم … تو حس بودم دیگه، خودت که میدونی … به هر صورت ممنون …
لیـشام جـان درود… برو شـکر خدا کـن که در یک کشـور آزاد زندگی میـکـنی، اگه ایـنجا بـودی برای اینجور تفریح کردن دادگاهـیت میـکردن!!!… از شـوخی که بـگذریم، اون حـسی که وقـت بالا کـشیدن مـاهی از آب به آدم دسـت میـده با کـمتر چـیزی قابل مـقایـسه اسـت!.. مـنهم یکبار یادمه با یه قلاب الکی تـو ســد کـرج تـنها ماهـی گـروه رو شـکار کـردم که الـبته اونهم کـوچیک بـود و انداختیـمش تو آب دوباره ولـی آی کـر کـری خـوندم بـرای جـمع که نـــگو….
خدا ده هزار سال است که دارد تلاش میکند که به من و تو حالی کند که چقدر از ما انتظار دارد. مثلا میگوید فلان طور بهتر است و فلان چیز را هم میتوانی بخوری. حالا ما خر خودمان را میگیریم که ای بابا چقده بدیم! ما بدیم قبول دارم. اما نه به این دلیل، بلکه به این دلیل که در باره خودمان طبیعی فکر نمیکنیم و بیشتر یک سری تعاریف مجرد هستیم تا آدمهای واقعی.
هرگز لذت عبور از راههای ناآشنا را نخواهی چشید …
راستش امور ما انگار ردیف شدنی نیست به این راحتیا!…نمیدونم چی قراره بشه اصلا انگار یه طوری شده که زندگی داره همینجوری مارو می بره جلو اولین باره که حس میکنم انگار مهم نیست من چه تصمیمی میگیرم هر چی بخواد بشه خودش میشه!…شایدم اونقد از دست و پازدن خسته شدم که خودمو بی اختیار سپردم به جریان رود…در هر صورت این مدت اینقد شرایط به طرز شگفت انگیزی هی تغییر کرده که خودمم پاک گیج شدم…شما علی الحساب دعا یادتون نره تو این روزای عبادت…ممنون
talkh neveshti….! …adam delesh yejoori mishe… albate man inghada delnazok nistam vali ghabool kon avalin mahie zendegito badjoori delkharash gerefti!… albate tajrobe nakardam vali labod lezat dare ke lezat bordi! bedoone choob ke boode in dafe bedoone gholab ham begirin ba toor!
لیشام: سلام ریرای عزیز، ممنون از لطف شما. همینجوریش هم که داشتیم بدون چوب میگرفتیم، شکاربانی اومد بند و بساطمون رو جمع کرد، دیگه چه رسه با تور … اوضاع و احوال خودتون چه جوریاست، ردیف شد امورتون یا نه؟
tabrik migam, moteasefam ke naboodam ke bebinam
لیشام: سلام آرمیتای عزیز، راه گم کردین گویا که سری هم به حقیر زدین … کلاً دیروز جای همهی دوستان، خصوصاً شما خیلی خالی بود. نمیدونید که من از این خدایار چهقدر لجم میگرفت. هر بار که قلاب میانداخت یه ماهی کوچولو هم بالا میکشید. فکر کنم یازده دوازده تایی گرفت. ولی من کلاً دو تا ماهی گرفتم. اولینش هم همونی بود که قصهاش رو نوشتم و دومیش از همین ماهی ریزها بود. نبودی که ببینی مردم با چه تجهیزات و کبکبه و دبدبهای اومده بودن و حتی یه ماهی ریز هم نگرفتن. در حالی که من و خدایار داشتیم بدون چوب ماهیگیری میکردیم …
سلام…… دوباره تبریک میگم. انسانیم دیگه! میتونیم از سایر موجودات برای تفریح استفاده کنیم. من هم وقتی تئوری قضیه رو مرور میکنم دلم نمیاد ماهیگیری کنم ولی هر وقت قلاب بدست میگیرم و میرم به سمت محل ماهیگیری یادم میره….. ولی حال داد!
لیشام: خدایار عزیز! واقعاً دیروز به من خوش گذشت… این که میبینی نوشتهام کمی زهرآلوده، به خاطر حال خرابی بود که موقع نوشتن داشتم وگرنه خیلی دلم میخواست شنگولانه بنویسم. من هم مشکلی ندارم با ماهی گرفتن. به هر صورت نعمتیه که باید استفاده کنیم و لذت ببریم. گاهی اوقات آدم، بی آن که دلش بخواد، حال و هوایی رو پیدا میکنه که نباید … بهت اطمینان میدم که از ماهیگیری دیروز کمال لذت رو بردم … ایشالا دفعههای بعد