دولت خاتمی ماتحت خودش را مورد عنایت قرار داد تا بتواند قوانینی را برای معافیت ممتازین کنکورها و مسابقات بینالمللی علمی و ورزشی مصوب سازد. تا آنجا که به خاطر دارم مسأله برای المپیادهای علمی دانشآموزی از پیش وجود داشت. به خیالشان این کار و گسترده کردن حوزهی شمول آن میتواند مشوق ماندن تعداد بیشتری از به اصطلاح مغزها در کشور باشد. آن موقع ناشکری میکردیم و زیرآبشان را میزدیم که آقا جان! این رفتنها به این ضمادها چاره نمیشود. کسی که رفتنی است، رفتنی است، حالا چه به لطف دولت اصلاحات، عزیزشان کنی و چه به یمن دولت کریمه، جرشان بدهی.
احتمالا میدانید که در پرتو عنایت دولت مهرورزی که بوی کرامتش آفاق را گرفته، دو سه ماه پیش کلیهی قوانین اینچنینی حذف شد. آن موقع فکر میکردم که المپیادیها را شامل نمیشود تا این که امروز در جمعی، از زبان یکی از همینها شنیدم که نخیرام! از این خبرها نیست! م.م.ه را لولو خورد! حالا دیگر پا کوبیدن زیر پرچم، فرض است بر همه.
گفتم که خوب، حالا که باید شما همه سرباز بالقوه باشید، در فعلیت آن چه کاری دستتان میدهند. گفت که گفتهاند پروژه میدهیم به شما که انجام دهید! در نگاه اول ظاهر داستان خیلی پرت نیست. نظامیون عزیز پیش خودشان فکر کردهاند که سیلی از جماعت صاحب عقل و دانش که جاری هستند، ما هم بیاییم مثلاً هزار عنوان پروژه تعریف کنیم، دو تایش هم جواب بدهد دوتاست. هزینهای که ندارد برای ما. اگر تا حالا سالی مثلاً صد تا سرباز میگرفتیم، بشود صد و دو تا به جاییمان برنمیخورد، از آن طرف خدمتی هم به نظام و کشور رساندهایم.
حالا تصور کنید یکی مثل دوستمان که دانشجوی دکترای بیوتکنولوژی است، فارغ از تحصیل که شد بیاید سرباز سپاه شود! بدیهی است که اگر بخواهند حداقل ارجی بنهند به علم این بندهی خدا، پروژهای که تعریف میکنند هم باید از تیرهی بیو باشد. سؤال این جاست که بیوتکنولوژی چه استفادهای میتواند در صنایع نظامی داشته باشد؟ منظورم این نیست که استفادهای ندارد؛ نخیر! بلکه منظورم این است که اگر استفادهای هم داشته باشد، ماحصلش چیزی شبیه بمب میکروبی است! اصلا این بیوتکنولوژی نظامی چیزی است که در سطح بینالمللی از فحش ناموسی هم بدتر است. فرض کنید که همین بیوتکنولوژی نظامی را بگیرید و به واسطهی همین مغزها یکراست بگذارید کف دست ارگانی مثل سپاه. این مغز که میتوانست برای خودش مغزی آکادمیک باشد، با این کار میشود تروریست اندر تروریست. کاری هم که طی آن چند سال سربازی برای خدمت به مملکت انجام داده مجبور است از رزومهاش بیرون بکشد تا مگر مقالههایش را این سوی و آن سو بپذیرند.
تصور دکترای فیزیک با تخصص هستهای، خود لطیفهای میشود با عناوین پروژههایش…
میخواستم خیر سرم یک جمعبندی هم بنویسم و در مذمت آن چیزی بگویم. پیش خودم گفتم که ای آقاااا این یکی دو هفته آن قدر ترهات شنیدهایم از مقامات عالیقدر که گوش ما و فلک هر دو لبریز است. برای مثل منی، صلاح نوشتن از ماهی و ماهیگیری است. اصلا ما را چه به تعقل در این مملکت گل و بلبل…
آقا دلم تنگ شده بود برات آمدم وبلاگت را خواندم
کجایی چه میکنی؟
با حال مینویسی!
بزودی میام زندان اوین دیدنت! (اگر از قبل خودم اونجا نبودم!)
کمپوت چی بیرام برات؟
لیشام: سلام آرش جان 🙂 دل ما هم برایت تنگ شده بود عزیز…
شما لطف دارین به ما آرش جان ؛) غصهی زندان اوین را هم نخور. پیش از ما خیلی هستند که توی نوبتند، حالاحالاها نوبت من و شما نمیشود، فعلاً کمپوتها را بیاور همین بیرون با هم بزنیم توی رگ، تا زندان هم که خدا بزرگ است ؛)
خدایار یعنی واقعا عاشقتم! 🙂
لیشام: عشقولانه درکردنهای سیاسی ممنوع! اگر هم راستکی هم باشد، این خدایار خودش مکان دارد، به آن جا رجوع بفرمایید، حالش را ببرید D:
امام را دعا کنید
مطربا پرده بگردان و بزن راه عراق . . . که. . نازک طبعم و طاقت نیارم/ گرانیهای مشتی دلق پوشان
پـیوست: نــمی دونم از کی تاحالاست که هروقت روی آدرست کلیک میفرماییم چـشممان به جـمال ِ چـشم و ابروی سـمت چـپ سرکار روشن میشـه :))
با کاوه موافقم…سریعتر!
خدمت اخوی عزیزم جناب لیشام! جسارت من را بپذیر و پرونده این پست را ببند که احوالات پریشان همدردان امثال مرا پریشانتر میکنی و ضایغات خیالات بیهوده ما را افزون. لذا از محضر منورتان تقاضا داریم که قلم لاهوتی خود را بر مدار شادمانی بگردانید و از خیالات بیهوده و باطل بپرهیزید (حتما در خاطر دارید چه وقت عزیزی را برام پسر عممان و عمو قدرت – که از همین سرداران رشید سپاه بود – و دیگر اقوام و آشنایان، “مصرف” کردیم و آخر سر رستگاری را در ماهیگیری و تماشای بهار و طبیعت یافتیم.) که حقی ما از سهم قلمتان به گردنتان داریم و اگر در حین تحمل این حقوق منتشره در قلم و گردنتان دچار رفتگی شصت پا در چشم نمیشوید – و میدانم که نخواهید شد – مرحمت فرموده سنگینی این پست را با سبکی پستی دیگر جبران فرمایید. مخلص صفای شماییم!
جناب فرزام.
تقصیر من چیه که آیه با إن الله شروع شده است!
اگر از معنای آیه “دست بالا گرفتن” و “تقسیم بهشت” و… دریافتهاید، که سخت علاقمندم بفرمایید: چگونه قرآن تفسیر میکنید یا چگونه به احوال درونی مردم پی میبرید و چگونه از عالم غیب باخبرید و…
من از همون دوران مدرسه نفهمیدم چرا ما اگه بکشیم میشه جهاد اکبر و اصغر، دیگران اگه بکشند میشه جنایت. ما اگر کشته شویم میشیم شهید، دیگران هلاک…!!!!…
«««آقا اینجا رسمه آدم یه چیزایی بگه آخرش هم چند تا تیکه عربی بیاد که تیریپ مذهبی و اینا بشه؟! معمولاً هم با ان الله شروع میشه و پای خدا رو میکشن وسط و حالی به حولی دیگه؟»»»
اما جناب محمد! خیلی دست بالا نگیرید خودتان را که دیگران را به روز قیامت حوالت دهید. این سپاه امروز که شما از در دفاع و تقدیس آن درآمدهاید به فرض که در دورانی که نهایتاً دو سالش مقدس بوده است، جانفشانیها کرده و افتخارها آفریده و باب بهشت بر خود گشوده باشد، این روزها کاری ندارد جز ساخت و ساز و بالا کشیدن اراضی بلاتکلیف و ثروت انباشتن و گردن کلفت کردن.
اگر هم عملیات نظامی کند جهاد نفس که هیچ، حتی جهاد فیزیکی در راستای مام میهن به شمار نمی رود… یا به کنترل مردم داخلی دست مییازد و یا خارج از مرزها با نیروهای چریکی اسلامی نرد عشق میبازد.
حال این که شما کلیددار بهشت شدهاید و تقسیم اراضی و ساخت و ساز بهشت را از همین دنیا آغاز کردهاید بحث دیگری است. اما فراموش نکنید که صدامیان هم همینها را در گوش داشتند و حتی ملا عمر هم با همین وعیدها مردانش را به میدان جهاد اکبر و اصغر و اوسط و غیره میفرستد.
این مجاهدین جهاد اکبر این روزها حتی نمیتوانند با شکم خودشان جهاد کنند چه رسد به چیزهای دیگر. فرماندهان سپاه و… بعضاً به بشکه بیشتر شباهت دارند تا یک نظامی کارآزموده چه رسد به مجاهد!! دوست عزیز مزاح نفرمایید…
جناب آقای کاوه! تفاوت شرح داده شده شما را مغلق و مغشوش میبینم. ما یا آنان؛ ما یا شما؛ من یا ما؟!
البته که لیاقت شما بیش از اینها است.
تعالی و بزرگمنشیها را چه ارتشی، چه سپاهی، چه بسیجی، من در فلان حمله و فلان عملیات نمیبینم. خیلی کوچک وحقیر است که برای بیان بزرگی کسی مثل امام علی از نهروان و خیبر و… و ضربهای که زد و دشمنی که ترسید و… بگویم. تفاوت میان جهاد اکبر و اصغر است.
اینها (آنهایی که ما با بیدانشی و کماطلاعی، بزرگ و متعالی یافتهایم) مجاهد جهاد اکبر بودهاند و گر نه چهبسا فلان مارشال و فلان ژنرال و… که خیلی کارآزمودهتر میجنگیدهاند و تاریخ پر است از جنایتهای اینها.
چرندیات کیهانی هم که به زعم شما به کارتان نمیآید. چرندیات کلاً به کار کسی نمیآید. چه کیهان بگوید، چه من و چه شما.
انظر الی ما قال و لاتنظر الی من قال
شرمندهام که با کلماتم و نقل قولهایم نکتهای ارزشمند به دایرهی استدلالاتتان نیفزودهام. وانگهی، هرگز در پی این هم نبودهام. مرا چه به این کار؟!!!
آری با شما موافقم. بالاخره رفتار ما، منش ما، گفتارمان، عقایدمان، قضاوت خواهد شد.
إن الله یحکم بینهم یوم القیامه فیما کانوا فیه یختلفون
همان مجلسی که مصوب میسازد و سپس معذب؛ مکدر؛ مشوش و…………… میسازاندمان!!!!
لیشام: از میان اینها که فرمودید مجلس مشوشساز را نیک میدانیم که چیست ؛) البته به شرط آن که ز مجلس سخن بدر نرود D:
جناب آقای محمد! نه تنها تعریف ما از تروریسم فرق دارد بلکه در تعهدات هم فرقمان از زمین تا آسمان است! در تفاوت ما همین بس که تمام حجم احساس و تفکر ما در این چند جملهای که اینجا نوشته میشود بروز میآید و نه گوشی را میآزارد و نه به گوشی میرسد، اما آنانی که داعیهدار تقوی و علم دار تشریفات شریعتند، خدایی دارند که به زور و خشونت هم که شده کارش را پیش میبرد و هدفی که “صفت” متعالی را یدک میکشد در این مسیر باید به هر “وسیلهای” به چنگ آید! من تا به حال نه توی گوش کسی زدهام و نه شده در جامعه کسی را به واسطهی رفتاری هر چند نادرست مورد تخطئه و تحقیر قرار دهم. لیاقت من بیش از مقایسه شماست و مباد که مخاطب تایید و تشویق کلماتتان باشم! همان سپاهی که شما از آن حرف میزنید ـ که یقیناً عزیزان مصفایی در میان جمعشان حضور دارند که بی تکلف تظاهر و بی توکل به سیره شیطان، اندیشه خدمت دارند ـ حتی به تاریخ آنچه که آنرا دفاع مقدس مینامد نیز پایبند نیست و تحریفش میکند! همین عملیات حمله به اچ ۳ که ثبت تاریخ است که کاری بس بزرگ بود با همت چند افسر جوان و خوش فکر ارتش انجام گرفت و احسنت و مرحمت والیان دستگاه، ماند برای سپاه و بسیج! از آن چرندیات کیهانی تحویلم ندهید که این تفرقه انداختن بین دوستان و خوشنود کردن دشمنان است (دشمنانی که خود ساختهاید و از مرتع بیبرنامگی و احساساتیگری فربه کردهاید)! حرف از ماندن به هر بهایی ولو دروغپردازی و بتتراشی است. نه من با این کلمات ضربهای به پیکر نیمهجان جوش و خروش از خروش افتادهی متوهمان عاشق جنگ و بزن بزن میزنم و نه شما با کلماتتان و نقل قولهاتان نکتهای ارزشمند در باب محق بودنتان به دایرهی استدلالاتم افزودهاید. من و شما هم چند صباحی بار این آدمیت سرشار از شرمساری و دروغپرستی را بر دوش خواهیم کشید و خاک ما شاید سالی و چند سالی دیگر خوراک آنان باشد که بر این خاک گام میزنند. سپاه هم مثل من و شما چند صباحی دل میشکند و سر میشکند و چون شمایی از در تمجید و ستایشش در میآیید و بعد از کتک زدن مخالفان از در آن حالتی که سرفرازی میدانیدش بیرون میروید و آن زمان تاریخ قضاوت میکند کلام مرا و گامهای ترا! زمانی پیری میگفت بهترین شیوه برای نشان دادن پوچی چیزی آن است که از آن بد دفاع شود. لذا دفاع از محبوبان و قهرمانان و سرداران فکریتان را به خودتان وا میگذارم! والسلام علی من اتبع الهدی
سلام. دفعه قبل واقعاً درست گفتید که ما شاکله تفکرمان بسیار با هم متفاوت است.
از وقتی این جمله شما را خواندهام “بیوتکنولوژی نظامی را بگیرید و به واسطهی همین مغزها یکراست بگذارید کف دست ارگانی مثل سپاه. این مغز که میتوانست برای خودش مغزی آکادمیک باشد، با این کار میشود تروریست اندر تروریست.” بارها از خودم پرسیدهام چرا؟! مگر سپاه چیه؟! این جمله امام را به یاد میآورم که “اگر سپاه نبود کشور نبود”، به آن بزرگانی که در سپاه بودند و با سپاه بودند و ازسپاه به لقای محبوب رفتند، فکر میکنم و بعد جمله شما…
تروریست؟!!!!!! سپاه و تروریسم؟!! حتماً تعریف ما از تروریسم خیلی با هم فرق دارد. خیییییییییییییییییییلیییییی
لیشام: سلام به محمد عزیز.
شک نکنید که نه تنها مبنای فکری ما متفاوت است بلکه حتی جهانبینی ما نیز عمیقاً فرق دارد…
و اما سؤالی داشتم. ساخت جنگافزارهایی که کاربردی جز کشتن و ویرانی ندارند را چه مینامید شما؟ این نگفتم که آن چه که غربیون میکنند را مبرا کنم. آنها هم سنگ ترور را به سینه میزنند، اما شاید سیاستمدارانهتر…
آن زمانی که جنگ ناخواسته رخ نمود، حالا میشد توجیهاتی گفت که در فلسفهی وجودی سپاه و امثالهم. در این هم شکی نیست که قطعاً به قول شما بزرگانی بودند که خالصانه در این میان، جنگیدند، شهید شدند یا ماندند. دستشان را میبوسم و یادشان را عزیز میدارم. نکته در روحیهی جنگ ستیزی است، در دیدگاهی است که به جای مانده است و پایانی برایش متصور نیست. نگاهی که انگار همهی ارکان و عرصههای زندگی مظهر جنگ است، باید کشت و خون ریخت، ویران کرد و نابود ساخت تا ناحقی از پای درآید و حقی سربرآورد و این میسر نمیشود مگر به دستیابی آنچه که ما را در جنگ و کشتار سرآمد همه سازد. صیانت از کشور، اسلام و مسلمین بهانهی دردناکی است برای خون به دلها کردن، اشک از چشمها ریختن، فقر را افتخار نمودن و هزار و هزار نکتهی دیگر. چه فرق میکند آن کودکی که در موشکباران قانا مرد و آن یکی که در حیفا. حالا گیرم که اسراییلیان وحشیانهتر کشتند، که کشتند. اگر بمب میکروبی ابزار ترور نیست، پس چیست؟ تجلی عزم مسلمین؟…
سالها پیش در یکی از کلاسهای دانشگاه، نظامهای مدیریتی کشورهای راقیه تدریس میشد. همان هنگام استاد کلاس به صحرای کربلا زد و نکتهای گفت که هنوز هم آویزهی گوشم است. حدیثی نقل میکرد که میگفت: بترسید از روزی که دیگران بر اجرای دینتان از شما پیشی بگیرند. مثالش را هم این نظامها میآورد که چگونه بدون اسلام ورزی، موازین اسلامی را رعایت کردهاند. نیاز به فسفر سوزاندن زیادی نخواهد بود که کشورهایی همچون سوییس را متصور شویم که در پناه دوری از هر گونه سیاستورزی، بدون داشتن تشکیلات نظامی چشمگیر، کشوری را اداره میکنند که وزیرانش چون مردمی عادی، میان ملت، رفت و آمد دارند…
چند خطی نوشته بودم در باب سایر نکات ولی نه حالی به ما مانده و نه خیری میبینم در بال و پر دادنشان. گمان کنم که اگر هر کداممان، دل به دانستههامان خوش کنیم، صلاح خویش را بیشتر پی گرفتهایم. شما به حرف امام باش و ما هم به افسون گل سرخ…
و من الله التوفیق و علیه التکلان
مباحثی که درآن مجلس جنون میرفت _ ورای مدرسه و قال و قیل مسأله بود
لیشام: م م م… کدوم مجلس رو گفتی؟
do they define the projects or it is ok if biotech students themselves give some project suggestions? because if student them selves may suggest, they can actuelly come up with brilliant ideas. R u planning to move out? if not, why not? take care
لیشام: هیچ برنامهای فعلاً ندارم دریای عزیز و نمیدونم چرا ولی شاید کم کم برنامهای داشته باشم. شاید…
ایست گروهان سوم
به چپ چپ، از راست نظام، خبـــــــــــــــــــــــر دار.
چه خبره، اون ته صف چی داره بلغور میشه شماها آدم بشو نیستین
بیشینن
برپا
بیشینن
برپا
.
.
۱۰۰ بار
.
.
.
۲۰۰ بار
.
.
حالا خوبه حتماً باید عرقتون در بیاد تا درست شید.
(سرگروهبان شب که نگهبانی یه حال مشتی بهشون بده از پا درد نتونن بخوابن)
این داستان واقعی است!!
لیشام: حالا شخصیت اول خودتی یا تو ته صف بودی؟
یه وقت یکی والدهاش دچار انحراف است با سیکل هفتهای یکبار به این میگویند اصلاح طلب. یه وقت این سیکل میشود هر روز این یکی میشه آبادگر.
این از اون مـوضوعـاتی است که مــن بایـد تــرجیـحن در بـابـش ســخـنوری نـکـنم تـا آتـیش به پا نــشه D:
واردی که خـودت ؛)
لیشام: ما مخلصیم کیانوش جان 🙂 هر طور که شما بفرمایین ؛)
لیشام جان! اشتب کردی خفن! خاتمی بیچارهی بینوا با اونی که این حرفا رو زده فقط چند تا حرف ناقابل الفبا مشترک داره و البته چند تا تیکه لباس! و البته ما هم تایید نکردیم. فقط گفتیم همین که داری راست راست راه میری خداتو شکر کن و گرنه ممکن بود دانشمندا رو دستگیر کنن به زور بفرستن تحقیقات اجباری!!!… که البته خب برای خود ما که فرقی نمیکرد جز اینکه مطمئن میشدیم روی ماه شما و خدایار و بقیه رو همیشه رؤیت میکنیم و نمیتونید تشریف ببرید بلاد کفر!
در ضمن بسی حظ بردیم از فرمایشات جناب کاوه در باب تکامل تاریخ و دایناسورها و غیره…
لیشام: فرزام جان! بگویم که خاتمی هم از این حرفها زده. خودت هم میدانی که روی یکی دو حرف این طوری نمیشود گفت که حالا طرف چهطوریهاست. این الف نون هم اگر یک حرف درست زده باشد با کمی ارفاق میتوان این یکی را به حساب گذاشت. درد آن جاست که ماشاء الله ایشان به منبع وصلند. بگذریم…
این تشبیه رخ ماه که فرمودید خیلی به ما چسبید P:
این جناب بی-اچ-ال اول ثابت کند که در زمره “موجودات” است کمی به ما دلگرمی میدهد! بعدش هم هر چند تا لینک امضا خواست برایمان بفرستد. اگر کسی اعتراض دارد خوب برود اعتراض کند. اما اعتراض ویرچوال، یعنی اینکه با هویتی مشکوک که کاملا باب میل اصحاب چماق است، زیاد جالب نبید. ثانیندش – اولندش را خودتان بیابید – ما که اینجا همینقدر نوشتیم بس میباشد. مال شما را نمیدانم. اما میدانم که بر خلاف تصورات یوتوپیایی مالیخولایی امثال من بسیاری از ملت ایران با همین وضع فقر و عقبماندگی که دارند طرفدار تفکرات مسلط بر جامعهشان هستند. پس چرا من بیایم کیف اینها را ناسور کنم ببم؟ بگذار خوش باشند. تاریخ باید مراحل حیات و تکاملش را مثل بچه خوب، مرحله به مرحله طی کند. اگر هم آن تکامل رخ نداد باز هم چه اشکالی دارد؟ مگر این همه استخوان دایناسور بیمصرف ماند؟ مگر این همه افتخاراتی که از کشف فسیلهای زنده و مرده نصیب دانشمندان میشود کشک و پشم است؟… آخ دستم سوخت!!! این هم از مزایای دیگر ایران که این یک قلپ دود هم برای ما از جنس پهن دست امُم واردات قاچاق ممهور به شرکت دخانیات است! راست میگی وضع سیگارو درست کن!
لیشام: توی این مدتی که چند باری زیارت کردیم حضرتعالی را حضورا به عرض رساندیم که این متن شما ما را ساعتها خنداند و شنگولاند. هنوز هم که پکری مرا میگیرد میآیم اینجا یکبار دیگر میخوانمش و دوباره میخندم و میشنگولم 🙂 به هر صورت همه جوره ارادتمندیم اخوی. بوس
http://www.persianpetition.com/sign.aspx?id=c94f3132-11aa-4ca7-9ac5-49d07d30787c
ام… دارم فکر میکنم جناب کاوه درست میفرمایند!! و کاملا حق دارند عصبانی باشند!!… من هم نه به این غلظت ولی کَمکی به این نتیجه رسیدهام گویا!! یا دارم میرسم یا دارن منو میرسونن یا نمیدونم خلاصه یه چیزی تو این مایهها!!
لیشام: هر وقت کامل رسیدی ندا بده در معیت بر و بچز به نتیجه رسیده، گروهی مهاجرت کنیم افغانستان D: اگه اقامت دادن که هیچی، اگه نه واسه استرالیا اقدام میکنیم ؛)
به قول فرزام ماتحت لق امثال شما که هم فراخیجات بسیار از خودتان صادر کردهاید از برای نرفتن، هم تعادل اکوسیستم پشکل-زی جامعه ایران را به هم میزنید با ماندنتان و هم به یک سری مشنگ فرصت میدهید تا حضور شما را به مثابه توفیق در عرصههای گوناگون علمی به چشمان ما ملت کور و خر فرو کنند و جالب آن که آخر دست، خودتان شدهاید چوب دو سر طلا! آخ که عصبانیم از دست همهتان!
لیشام: ما جز روی خجلت به زیر افکندن چیزی نمیدانیم برابر حضرتعالی. شما هم بیا و عصبانی نباش. این مملکت دیگر همه چیزش طلایی است. حالا گیرم که سر و ته ما کمی طلاییتر… چایی لاهیجان دم کن. سیگار خوب هم فراموش نشود لطفاً 🙂
خدمت زیر پرچم برای مغزها مهمتره :)) همه باید برن قدم رو برن!!
بعدشم میخواستم بگم که تو بهتره از ماهیگیری و ماهی بنویسی تا سرتو بر باد ندی!
لیشام: شما هم به دلیل نداشتن پتانسیل دارندگی سبیل، پای گود نشستهای میگویی لنگش کن؟ نگویید این حرفها را آبجی! یک وقت دیدی یک طور دیگری سر خودتان هم آمد. البته اگر نمیدانستی بدان که حقیر به موقعش دم از تله رهانیدهام. نه این که قدم رو نرفته باشم، نه!! رفتهام سربازی، خوبش هم رفتهام 🙂 ما دلمان برای نسل بعدیها میسوزد که دل خوش کردهاند به مغز بودنشان. خدایشان رحمت کناد…
«میگویند فرار مغزها. میگویند برنامهریزی کنید برای جلوگیری از فرار مغزها. اینها باید افتخار کنند که در ایران بمانند و به مردم خدمت کنند. اینها با خرج مردم تحصیل کردهاند. آنهایی که میخواهند بروند را بگذارید بروند.» و آخرش در لفافه: ماتحت لقشان!!!… این جملات یا چیزی شبیه این مضمون برایتان آشنا نیست؟ میشناسید طرف را یا نه؟
لیشام: فرزام عزیز! حتی اگر خود خاتمی هم این حرفا را گفته باشد ـ که میدانم گفته ـ دلیل نمیشود برآیند قضیه را هم نبینیم. کلاه خودمان را هم قاضی کنیم میبینیم که کنه حرفش هم ناراست نیست. بله. بنده با خرج این مردم تحصیل کردهام همچنان که شما؛ و صد البته برای شخص من هم افتخار است که بمانم و روی خاکی که به آن علقهها دارم کار کنم و زندگی بگذرانم. آن چه برآیند دولت خاتمی ایجاد کرد، حداقل بارقههایی از امید را داشت که به روشنایی نیامده دل خوش کنیم. حالا گیرم که طی هشت سال، گندهایی هم زد، نامربوطهایی هم گفت. بهتر از این نبود که در کمتر از یکسال به اندازهی تمام آن هشت سال بلکه بیشتر جزعبل بشنویم؟…
داغ دلم را تازه نکن فرزام عزیز. تازه چند وقتی است که به دسته بیل وارده در پاچهمان عادت کردهایم. خوب میدانی که نه اهل این مباحثیم و نه بلتیم در این حوزهها حرف از خودمان ول بدهیم… یک دلیل کوتاهی این نیمچه پاسخ هم آوار کارهایی است که بر سرم خراب شده. شاید بعداً آمدم و چند خطی اضافه کردم. شاید هم نه…
خداوکیلی، این لیمو چکاندن در چایی هم عجب حالی میدهد…
Salam lisham jan
sharmande ke daram finglish minevisam
inja basat farsi nevisi mojood nemibashad
yani inke ye joorayi nemishe farsi nevesht
omidvaram ke shad va sarafraz bashi
baad az nazdik 10 sal be yari INTERNET daram doostan ghadimi ro peyda mikonam
salamat bashi
BYE
لیشام: سلام رضا جان! ده ساااااااااااااال… عمریه واسه خودش. چند وقت پیش توی مسنجر حسین جهانبخش رو پیدا کردم. در حقیقت اون لطف کرد و من رو پیدا کرد. بلافاصله به هم زنگ زدیم و کلی خاطره زنده شد. اون هم داشت میرفت استرالیا با خانومش. تو هم که رفتی بلاد کفر. فقط من و یکی دو نفر دیگه موندیم از اون جماعت ظاهراً. به هر صورت هر جا که هستی و هر کاری که میکنی شاد و پیروز باشی. خیلی خیلی خوشحال شدم از این که دوباره همدیگر رو دیدیم 🙂
خدا پدر اینترنت رو بیامرزه ؛)