و عید یعنی همیشه‌ی همین حالا

۸ فروردین ۱۳۹۲ | خاطرات, شادمانه, عزیزان | ۶ comments

بسته‌ی نان سنگک را از فریزر بیرون می‌آورم و سر صبر روی گاز گرم می‌کنم. از حواس پرتی، یکی‌شان را خیلی شیک می‌سوزانم. بابا ساعت‌ها است که در خانه تنها بوده و از وقتِ ناهارش به افق بابا گذشته است. بابا، بابای بی‌تاب و گرسنه را می‌آورم و پشت میز نهارخوری می‌نشانم؛ به قول خودش: پارک می‌کنم. ناهار، الویه‌ی مامان‌ساز داریم.

قسمت‌های خشک و تیز نان را جدا می‌کنم تا دهانِ بی‌دندان‌اش، آزرده نشود. برای بابا لقمه می‌گیرم. لقمه‌های کوچک. لقمه‌های پرملات. لقمه‌های خوش‌مزه. لقمه‌های دعا خوانده…

بابا لقمه‌ها را با دندان‌های نداشته‌اش می‌جَوَد…

و نگاه‌اش می‌کنم؛ تمام جزییات صورت‌اش را و تمام ظرایف حرکت‌اش را…

و عشق است حالا که در همه‌ی وجودم تپیدن می‌گیرد…

و به این فکر می‌کنم که در سی و پنج سالگیِ زندگی‌ام، چه خوب است دوست داشتنِ بابا، به تماشا نشستن‌اش، در آغوش کشیدن‌اش، نوازش کردن‌اش، بوسیدن‌اش، حمام بردن‌اش، تر و خشک کردن‌اش…

یاد مامان می‌افتم که چهار تا بچه‌ی شر به‌زور کم‌اش بوده و حالا ده سال است با چه سختی، تیماردار بابا بوده…

و باز سرشار می‌شوم از احساس شگرف دوست داشتن…

و تک تک اعضای خانواده‌ام ـ به‌ترین دوستان و همراهان زندگی‌ام ـ را مرور می‌کنم…

و به این فکر می‌کنم که چه خوب خواهد بود که یک سال دیگر، چنین روزی، چنین جایی بنشینم کنار بابا و برای‌اش لقمه‌های نان سنگک بگیرم و به سی و شش سالگیِ زندگی‌ام فکر کنم و لب‌ریز شوم از عشق…

۶ Comments

  1. rabeeh

    سلام ببخشید مزاحمتون شدم میتونم خواهش کنم که در مورد وضعیت چشمتون بمن اطلاع بدید
    من یه چند روزی هست به این بیماری مبتلا شدم
    البته این بیماری در خانمها خیلی نادره ولی از خوش شانسی من همیشه جزء استثناها هستم!
    ممنون میشم منو راهنمایی کنید

    Reply
  2. مژده

    انشالا بیش از یکسال دیگر…سالها

    Reply
  3. مهمان

    خدا حفظشان کند این پدر و مادرهای بی نظرمان را. عمیقا برایت آرزو می کنم بیشتر از لقمه گرفتن برایشان بتوانی انجام بدهی. یادم هست پدرم مقاومت شدیدی در برابر بوسیدن دستش انجام می داد تا آنقدر برایش روایت از معصوم ردیف کردم و منبر رفتم که لابد فایده دارد هم برای شما هم برای من که رضایت داد. پیشنهاد جدی می دهم: قانعشان کن که ببوسی دست پدر و پیشانی مادرت را بارها و بارها و بارها

    Reply
  4. پریسا

    در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست
    می بینمت عیان و دعا می فرستمت
    ای غایب از نظر که شدی همنشین دل
    می گویمت دعا و ثنا می فرستمت

    Reply
  5. کیانوش

    زنده باشی همیشه و خدا نگهدارت باشد تـا در کنار پدر، مادر، خواهر و برادران و البته هـمسربانو لبریز از عـشق بـشی دوست گرانقدر من

    Reply
  6. احمد

    خدا حفظت کند

    Reply

Submit a Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *