بستهی نان سنگک را از فریزر بیرون میآورم و سر صبر روی گاز گرم میکنم. از حواس پرتی، یکیشان را خیلی شیک میسوزانم. بابا ساعتها است که در خانه تنها بوده و از وقتِ ناهارش به افق بابا گذشته است. بابا، بابای بیتاب و گرسنه را میآورم و پشت میز نهارخوری مینشانم؛ به قول خودش: پارک میکنم. ناهار، الویهی مامانساز داریم.
قسمتهای خشک و تیز نان را جدا میکنم تا دهانِ بیدنداناش، آزرده نشود. برای بابا لقمه میگیرم. لقمههای کوچک. لقمههای پرملات. لقمههای خوشمزه. لقمههای دعا خوانده…
بابا لقمهها را با دندانهای نداشتهاش میجَوَد…
و نگاهاش میکنم؛ تمام جزییات صورتاش را و تمام ظرایف حرکتاش را…
و عشق است حالا که در همهی وجودم تپیدن میگیرد…
و به این فکر میکنم که در سی و پنج سالگیِ زندگیام، چه خوب است دوست داشتنِ بابا، به تماشا نشستناش، در آغوش کشیدناش، نوازش کردناش، بوسیدناش، حمام بردناش، تر و خشک کردناش…
یاد مامان میافتم که چهار تا بچهی شر بهزور کماش بوده و حالا ده سال است با چه سختی، تیماردار بابا بوده…
و باز سرشار میشوم از احساس شگرف دوست داشتن…
و تک تک اعضای خانوادهام ـ بهترین دوستان و همراهان زندگیام ـ را مرور میکنم…
و به این فکر میکنم که چه خوب خواهد بود که یک سال دیگر، چنین روزی، چنین جایی بنشینم کنار بابا و برایاش لقمههای نان سنگک بگیرم و به سی و شش سالگیِ زندگیام فکر کنم و لبریز شوم از عشق…
سلام ببخشید مزاحمتون شدم میتونم خواهش کنم که در مورد وضعیت چشمتون بمن اطلاع بدید
من یه چند روزی هست به این بیماری مبتلا شدم
البته این بیماری در خانمها خیلی نادره ولی از خوش شانسی من همیشه جزء استثناها هستم!
ممنون میشم منو راهنمایی کنید
انشالا بیش از یکسال دیگر…سالها
خدا حفظشان کند این پدر و مادرهای بی نظرمان را. عمیقا برایت آرزو می کنم بیشتر از لقمه گرفتن برایشان بتوانی انجام بدهی. یادم هست پدرم مقاومت شدیدی در برابر بوسیدن دستش انجام می داد تا آنقدر برایش روایت از معصوم ردیف کردم و منبر رفتم که لابد فایده دارد هم برای شما هم برای من که رضایت داد. پیشنهاد جدی می دهم: قانعشان کن که ببوسی دست پدر و پیشانی مادرت را بارها و بارها و بارها
در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست
می بینمت عیان و دعا می فرستمت
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل
می گویمت دعا و ثنا می فرستمت
زنده باشی همیشه و خدا نگهدارت باشد تـا در کنار پدر، مادر، خواهر و برادران و البته هـمسربانو لبریز از عـشق بـشی دوست گرانقدر من
خدا حفظت کند