ظاهرا در آن دورانی که هنوز سیستمهای متعالی مدنی و غیر مدنی در بلاد غرب راه نیفتاده بود و آمریکا را غرب وحشی میخواندند، سیستم تقسیم اراضی تازه کشف شده، شیوهی مشتی و ردیفی داشت به این صورت که مدعیان زمینها سوار بر درشکههایشان پشت خطی (شاید فرضی) صف میکشیدند و با علامتی که از یک جایی صادر میشد میتاختند و هر کس به قدر سرعت و شاید قدرتش بخشی از زمین را صاحب میشد. به این ترتیب زمینهای بهتر و بزرگتر از آن سریعترها و قدرترها بود. در بینابین این کابوی بازیها هم له و لورده یا سوراخ سوراخ شدن چند کابوی خرده پا هم امری ناگزیر مینمود. به هر ترتیب مردمان آن زمان نیز گویا چنین ساز و کاری را به عنوان قاعدهی بازی پذیرفته بودند.
قصهی انتقال یافتن واحد کاری ما نیز به جای جدید، بلا تشبیه ما را یاد همین گونه تقسیم اراضی انداخت، منتها این بار به جای آن کابویهای هفت تیر کش و شش لول زن، دوستان پژوهشگر و دکتر و مهندس بودند و سوژهی دعوا، اتاق و سالن. تا دیروز که فکر میکردیم فلان اتاق و سالن مال ماست؛ امروز دیدیم که تابلوی جایی دیگر را نصب کردهاند سردرش. کاشف به عمل آمد که نقل و انتقالات خارج از ساعات اداری و در غیاب حریف و توأم با دعوا و مرافه و گیس و گیسکشی صورت پذیرفته؛ صد البته که سنبهی کسی که پرزورتر است، جواب ده است؛ نه مایی که سر و تهمان را هم بیاوریم در عرصه این ترکتازیها نخی از موی مبارک بخشی از آن گاوهایی که قرار است چرانده شوند هم نمیشویم، چه رسد به آن که بخواهیم مدعی سالن و اتاق هم باشیم.
البته این چنین هم نیست که وضعیت فوق مختص بنده و همکارانم در جایی مثل پ.ص.ن باشد. حمل بر جسارت نفرمایید اما مملکتی که بای دیفالت ملوک الطوایفی اداره میشود، همه جایش همین طوری است.
خلاصه آن که ما هم شدیم جزو آن دستهای که قرار بود سولاخ سولاخ شوند، که شدیم…
ما هم توی باشگاه مشغول نقل مکانیم، البته تقسیم اراضی در کار نیست اینجا، چون دیگه یه اتاق بیشتر وجود نداره.
آه در این لحظه میتونم کمی آسوده باشم که اگر وسط روز به جای سر کار بودن مشغول وبلاگ بازیام در عوض دیگه جایی نیستم که این آخریها حتی چایی و لیوان چایی و خودکار و رواننویس هم مدیریتی غیر مدیریتی شده بود
let alone میز و صندلی و مونیتور و اتاق و سالن رو!
این میز و صندلیها برای کـسی دوام نـکردن لیــشام عـزیز…
لیشام: اوهوم… ولی کم کسی هست که اصلا بخواد بفهمه چنین چیزی رو…
دو تا هجای زیادی بلند داشتیم، کوتاهش کردیم:
مخ گوزیده ما را، تو کمتر شانه زن جانا
که وی زلفش ز گه گیجه، نگردد تا ابد شانا
به این دوران سرشاری، برای گاو درباری
مکن رنجه خیالت را، نیابی هیچ خط خوانا
و گاوی بین که پروینا، به سقف آسمان زینا
و گاوی دیگر از سفلا، به شاخش ارض را خانا (خانه)
همی لولند و میلولند، چو کرمان، خیل خنزیران
که از جان دوست تر دارند، پهنهای دو گاوانا!
مخ گوزیده ما را، تو کمتر شانه زن جانا
که وی زلفش ز گه گیجه، نگردد تا ابد شانا
به این دوران سرشاری، برای گاو درباری
مکن رنجه خیالت را، نیابی هیچ خط خوانا
و گاوی بین که پروین است، به سقف آسمان زین است
و گاوی دیگر از سفلا، به شاخش ارض را خانا (خانه)
همی لولند و میلولند، چو کرمان، خیل خنزیران
که از جان دوست تر دارند، پهنهای دو گاوانا!
سلام. بعد از این همه سال (!) که چیزی نوشتی، باز هم حالگیری آخه؟ 🙁
دوست من، خبر ناراحت کننده بود ولی فکر میکنم این رو قبلاً بارها و بارها گفته بودم خدمتتون که روی بچههای شهریار (یادته که 🙂 )، تو همه جور کاری میتونید حساب کنید. از مطالعات بنچ مارک گرفته تا گیس و گیس کشی. لیشام جان، چرا جاهایی که باید صدامون کنی، کوتاهی میکنی برادر؟ میشد سالن رو نگه داشت به خدا…
لیشام: اولا که بچه شهریار رو عشقه 🙂 ثانیا که کوتاهی ما رو ببخشین ؛)
منم دیدم وقتی محل کارمون اسباب کشی بود یکی از مدیران ارشد چه بال بالی میزد برای گرفتن یه اتاق که برازنده ریاستش باشه!!! اگه بودی تو هم جای بهتری میگرفتی :)) ولی فکر کن هیچ کدوم از این اتاقا و میزا موندگار نیست.
موفق باشی
لیشام: بله همین طوره سانی عزیز، هیچکدوم موندگار نیستن…