کودکانه

۱۲ اسفند ۱۳۸۵ | خاطرات | ۱۴ comments

بچه که بودیم در تخیل‌مان هم نمی‌گنجید که فلان هنرپیشه‌ی خوش آب و گل، دست‌شویی هم می‌رود ☺️ این که حضرات رئیس‌جمهور و رهبری هم به چنین افعالی اهتمام ورزند، غیر قابل قبول بود. در درجاتی پایین‌تر از مجموعه‌ی آدم بزرگ‌ها، مدیر مدرسه و معلمین هم مشمول همین قانون می‌شدند.

در دنیای قصه‌ها هم قوانینی مشابه صادق بود. قهرمان داستان‌ها اصولاً منزه‌تر از آن بودند که لحظه‌ای از اوقات پرافتخارشان را به امور بی‌تربیتی مشغول باشند. هر چه کار بی‌تربیتی بود، خاص آدم‌بدهای داستان بود. آخر مگر ممکن بود سفید برفی با آن چشم‌های درشت مهربان و چهره‌ی تو دل برو، جیش هم بکند. نه! عمرا! اصلا آن‌ها طوری بودند که فقط می‌خوردند و هر چه می‌خوردند، لامذهب انرژی می‌شد. همین سیندرلا! یادم نمی‌رود کارتونش را که دیده بودم تا مدت‌ها عاشقش بودم. معشوقه‌ی ما هم از آن‌هایی بود که هیچ رقم شاش و پی پی در کارش نبود. ابدا!

نمی‌دانم این تصور بامزه از کجا پیدایش شده بود. شاید از آن جا بود که هیچ‌گاه صحنه‌ای از دست‌شویی رفتن حضرات نشان نمی‌دادند؛ یا در قصه‌ها هم به یاد ندارم که کسی از شخصیت‌های خوب داستان، دست به آب شده باشد.

البته اکنون دیگر از آن نگاه کودکانه خبری نیست. چه بسا که حقیر نیز بر مسند ریاست، علاوه بر این که دست‌شویی می‌رویم، بلکه انگشت‌مان را بسته به موقعیت و در حد وسع، در دماغ‌مان مبسوط می‌چرخانیم. کسی هم به ما نمی‌گوید: اِوااا!

و اما چه بود این قصه‌ی لپ‌تاپ به سر گیران ما…

قصه همان قصه‌ی پیشین است. نمی‌دانم از کجا بر ما مکشوف شد که در حال وارونگی، حضرت لپ‌تاپ راحت‌تر روشن می‌شود 🙂 البته نتیجه، به اندازه‌ی سیستم یخچال مطمئن نیست ولی به عنوان استارت ابتدایی، سریع‌تر از یخچال جواب می‌دهد. اگر زبانم لال جواب نداد، آن وقت دست به دامن یخچال می‌شویم.

یکی از دوستان بیوتکنولوژیست این کشف ما را قیاس می‌کرد با یکی از کشفیات دنیای میکروب‌ها؛ این که تنها محیط مناسب برای کشت یک نوع باکتری (که یادم نیست چه بود) کف پای موجودی به نام آرمادیلو است ☺️

البته نه این لپ‌تاپ آن میکروب است و نه بنده آن آرمادیلو که حالا به آن قیاس، فقط روی کله‌ی ما روشن شود. تجربه نشان داده که روی کله‌ی اخوی کوچیکه‌ی ما هم روشن می‌شود. احتمالاً روی کله‌ی سایر عزیزان هم با همان کیفیت روشن شود. به هر صورت هر که طالب بود، قابل شما را ندارد، ۵۰۰ تومان بدهد، امتحان کند. خدا بدهد برکت…

۱۴ Comments

  1. خدایار

    مخلص کامران عزیز بلاد کفر منزل گزیده…. خوبی دوست قدیم؟

    (با اجازه لیشام برای استفاده از lisham.com به عنوان messenger)

    لیشام: منزل خودتان است، راحت باشین 🙂

    Reply
  2. کامران

    خودمونیم خدایار! فحش‌هات تخصصی و باکلاس شده. قبلا مثل خودمون فحش می‌دادی!

    لیشام: کامران جان! اگه این جا بودی و سری فیبوناچی رو می‌کرد توی چشمت اون وقت برنمی‌گشتی بهش بگی باکلاس…

    Reply
  3. خدایار

    چرا آپ نمی‌کنی ولی بلاگ رولینگ می‌کنی؟ آزار می‌رسونی ها!!!
    سری فیبوناچی!

    لیشام: سری فیبوناچی خودتی با اون بسته‌ی درجه اول بخصوصت…

    Reply
  4. بهار

    سلام، فقط خواستم بگم من اون بهار نیستم. پیروز باشید.

    لیشام: سلام بهار خانم 🙂 کم پیدا شدین. بله متوجه شدم ؛)

    Reply
  5. رضا

    سلام لیشام جان.
    این روش روشن کردن لپ‌تاپت هم از اون روش‌هاست ها!!!!!!!
    ما کلا ۲ تا اسم باکتری بلدیم!
    ۱- میکودرماآُستی (باکتری ماست) که عشق آقای حایری تو دبیرستان بود
    ۲- باکتری عزیز E-Coli که در خدمت مقدس سربازی با ایشان آشنا شدیم و تا مدت‌ها عذاب‌مان داد. آخر سربازی فهمیدیم که آبی که هر روز می‌خوردیم از چاهی که نزدیک دستشویی پادگان بود می‌اومد!!!!! یعنی یه جورایی آب غنی‌سازی شده می‌خوردیم ها!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    لیشام: این آب غنی‌سازی شده که گفتی من رو یاد درخت توت جلو دست‌شویی انداخت 🙂 یادش به خیر عجب توت‌هایی غنی شده‌ی خوبی داشت لامصب، هر کدوم قدر یه کیوی بود. این چنگیزی هم خودش رو کشت عادت توت خوردن رو از سر ما بندازه ولی مگه می‌شد…

    Reply
  6. خدایار

    سلام

    لیشام: سلام به روی ماهت عزیزم 🙂

    Reply
  7. بهار

    به برنده‌ها کی جایزه می‌دید؟

    لیشام: فی الواقع شما تنها کسی بودین که نزدیک‌ترین جواب رو دادین 🙂 خداوکیلی جایزه رو جدی که نگفتین؟ P:

    Reply
  8. کاوه

    فرزام جان! مثل این که دیفالتتان بر این قرار گرفته که این جانب تکه‌ای خشانت بیش نیستم! کودکی برای من لفظی محترم و زیباست. اینکه گفتم “از کودکی توست” یعنی تو هم این مقام انسانی را داشته‌ای ـ و هنوز هم در لحظاتی این بسط برایت حاصل می‌شود. اینکه گفتم “از کودکی است” یعنی از آن آسمان پهناور پر از رنگ آبی است که باورها و عشق‌ها در آن در پروازند و من و تو هم زمانی آن جا بوده‌ایم و ـ نتیجه‌گیری این که: ـ از همین است که این حکایت‌ها به گوش آشنا می‌آید. این ها از مراتب آدمیتند.

    لیشام جان! شبکه جهانی اینترنت چی شد آقا؟ کشفش کردی؟

    Reply
  9. فرزام

    کاوه جان! تو از کجا می‌دونی من کودک بودم؟! D: مشکوک می‌زنیا!! اصلاً به کودکی من چی‌کار داری؟! (یه خواهش: اگه دوست داشتی جواب بدی یه جوابایی مثل اونایی که به محمد می‌دی نده لطفاً!!!)

    Reply
  10. کامران

    خودمونیم این خواهر کوچیکه ما درست حدس زده بود که دلیل اون عکس چی هست! ضمنا شما هم یه عکس از جیش کردنت بذار این جا تا بقیه فکر نکنن که رییسا دستشویی نمی‌رن. خاصه اون دوست استاد پیمان!

    Reply
  11. کیانوش

    تـو هـنوز هـم اون لـپ‌تاپ نـفـتیت رو داری؟ حالا غـصه نـخـور نـنـه، وقـتی قــطار هــسته‌ای راه افـتاد یکی یه لپ‌تـاپ هــسـته‌ای بـهتون جـایزه مـی‌دن حـتمن

    در ضـمن مـن تـوصیه می‌کـنم از شـبکه جهانی اینترنـت دست برداری بری تـو کار سـاخـتن ســلول‌های بــنیادین از اجـزاء بـدن کـه حـتـمن ثـروتـمند می‌شی

    Reply
  12. کاوه

    فرزام جان! آشناییش از جایی نیست. از کودکی است! از خود تو و کودکی تو!

    لیشام جان! پس بالاخره کی می‌خواهی شبکه جهانی اینترنت را کشف کنی و برایمان افتخارات جهانی سر هم کنی؟ یعنی توی دستگاه و دفتر شما با آن همه نوابغ رنگ و وارنگ یکی نیست که بخواهد همت کرده، عنصر شبکه جهانی اینترنت را کشف کند؟

    Reply
  13. sani

    می‌تونی از لفظ دستشویی کتبی و شفاهی استفاده کنی :دیییییییی

    Reply
  14. فرزام

    تا آپ می‌کنم می‌بینم تو هم آپی… حالا این دفعه روتو کم می‌کنم!!
    بعد از مدت‌ها هم این جا اول شدم…

    در ضمن اون نوشته کودکانه خیلی برام آشناست. نمی‌دونم کجا دیده بودم…

    لیشام: ما که رو کم شده‌ی خدایی هستیم فرزام جان 🙂

    Reply

Submit a Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *