بادنجان وایرلس

۱۰ آبان ۱۳۸۶ | خاطرات, عزیزان, عکاسی | ۱۸ comments

تصویر گویاتر از آن است که بخواهم به نوشتن و وصف کردنش لوث کنم داستان را؛ اما از آن جا که این ترکیبی که مشاهده می‌کنید بدون برنامه‌ریزی حادث شده، لازم است کمی توضیح دهم. عزیزان مستحضر هستند که ابوی ما کمی هوش و حواس‌شان به بعضی مسایل نیست؛ همین امر هم باعث می‌شود که گاهی ایده‌های خفنی بزنند از جمله همین چیزی که مشاهده می‌کنید 🙂

خودتان بخوانید حدیث مفصل از این مجمل که هر گاه در خانه چیزی گم می‌شود، خدا می‌داند کجا باید دنبالش گشت. مثلاً کم‌ترین چیزی که این عکس می‌تواند بگوید این است که حسب ظاهر گوشی تلفن توی یخچال یا خدای ناکرده ماهی‌تابه است…

بماند…

۱۸ Comments

  1. کـیانـوش

    درود بر لیـشام گـرامی و هـسربانو
    بـعد از شونصد سال اومـدم دوباره توی نـت و اول از هـمه این‌جا که احـوالی بـپرســم… تـو هـم گـویا از مـن گـرفتارتـری نـنـه ؛)
    خـوش باشـی و تن‌درسـت

    لیشام: به! سلام و سلام به کیانوش بزرگ‌وار! این لطف شما رو می‌رسونه که اول این‌جا رو قابل دونستین 🙂
    راستش همون طور که گفتین گرفتارم نافرم و نمی‌رسم که واسه این جا هم وقت بذارم. اوضاع احوال که ردیفه ایشالا؟ به همه سلام برسون

    Reply
  2. dokhtarak

    چه بابای خوبی…
    از همه چیز می‌تونه استفاده‌های مختلف کنه…
    کشک بادمجوووووووووووووووون…

    Reply
  3. Armita

    salam lisham jan, chetori? Omidvaram ke halet khoob bashe, va zoodtar moshkele khoone ham hal she, havaye sard eenja hese tanzo belkol az bain mibare, khosh bashi, salam beresoon

    Reply
  4. داستانک

    ببخشید، آفت هم دارد؟

    Reply
  5. حامد

    غیر از این که دعا گو هستیم، وبلاگ خون هم هستیم.
    این دفعه که سر زدیم گفتیم یه رد پا به جا بگذاریم.
    ایشاالله یه بار دعوت‌تون می‌کنم به میرزا قاسمی با سیر زیاد!

    لیشام: چاکریم آقا حامد 🙂 منتظر دعوتت با سیر زیاد هستم P:

    Reply
  6. علی چلچله

    🙂

    لیشام: مخلصی علی آقا هم هستیم ؛)

    Reply
  7. مهدی غلامی

    لیشام جان، شما که سربازی رفتی دیگه چرا؟
    شما دیگه باید بدونی که گوشی تلفن جاش کجاس! مخصوصا اونایی که دو تا سر گنده دارن…

    Reply
  8. ری‌را

    ببینم احتمالا اون روز ناهار خورش گوشی تلفن نداشتین؟! خوب فکر کن!!؟

    لیشام: ممممم… الان که فکر می‌کنم یه چیزایی یادم می‌آد D:

    Reply
  9. بهار

    از آن new که آن بالا مالا ها روی چیزی به نام بلای جان نوشته بعید هم نیست اینچنین نو نمایی داشته باشه! البته احتمالا این بادنجان واکس خورده و رنگ خورده محصولات خارجات است و ما که تا به حال به میادین منت‌گذار تر بار نرفتیم ولی از آن‌جا که دیگران رفته‌اند و می‌دانیم اون‌جا از این میوه‌های واکس خورده خبری نیست! یک راه حل هم داریم گوشی رو می‌تونید با پیجرش صدا کنید خودش جواب می‌ده!

    لیشام: پیجر برای گوشی‌های غیر سرخ شده است 🙂 البته همون‌طوری که به کیانوش هم گفتم واقعا گوشی گم نشده بود ولی بعید هم نبود گم بشه…

    Reply
  10. کـیانـوش

    حـالا گــوشی پیدا شــده یا نـه هـنوز ؟

    لیشام: حالا این دفعه واقعا گم نشده بود؛ کلا خواستم صورت مسأله رو روشن‌تر کنم ؛)
    شما خودتون خوبین؟ پانته‌آ چه‌طوره؟ ما هم همیشه به یاد شما هستیم، هر بار که یه ماهی بی‌هوش می‌شه یاد شما می‌افتیم P:

    Reply
  11. هیچ!

    سلام
    خوبی؟
    راستش فعلا در مورد بادنجان وایرلس و یا گوشی قاسمی نظر خاصی ندارم!!
    آخه بعد مدت‌ها به واسطه‌ی یک سرچ (ببخشید جستجو) آن هم از نوع الکی که به واسطه‌ی بی‌خوابی نیمه‌شب رفتم سراغش ییهو آمدم در خونه شما!!
    می‌گم زمان چقدر زود می‌گذره؟؟!!
    کلی طول کشید تا حساب کنم که چند سال پیش آخرین بار بوده که همدیگر رو دیدیم! (آخرش هم بی‌خیال حساب کردن شدم)
    یه چند تایی از نوشته‌هات رو خوندم
    آقا دست ما رو هم بگیر (خداییش قلم ـ نه ببخشید کیبرد ـ خوبی داری)
    فعلا همین!
    جاری باشی
    خدا نگه‌دار

    Reply
  12. خدایار

    اون خیار بود عزیزم

    Reply
  13. نگار

    به نظر می‌رسه؛ گوشی قاسمی هم غذای لذیذی باید باشه!!!!

    لیشام: حقیقتش این یه رقم رو پایه نیستم ؛)

    Reply
  14. سانی

    در مورد کامنت‌های اون دوست‌مون که نفرین کرده بود به تو در مورد ماهی‌ها! باید به ایشون چرخه حیات رو یادآوری کنم

    لیشام: سانی عزیز، دیگه باید متوجه شده باشی از ادبیات دوستمون که کار ایشون به یادآوری و این جور چیزا راست نمی‌آد. بذار حال نفرینش رو ببره P:

    Reply
  15. سانی

    چقدر هم که رنگهاش با هم سته! آفرین به پدر عزیز، سلیقه شون حرف نداره! فکر کنم گوشی تلفن گم شده و حالا برای این که مادر متوجه نشه بادمجان به جای آن کاشته‌اند!
    و اما لوس کنم داستان را نباید لوث باشد؟!

    لیشام: ممنون از تذکرتون، اصلاحش کردم 🙂

    Reply
  16. علی بی‌همتا

    آقا این تصویر دلاور بادنجانی‌ست یقینا از خطه ورامین. سهم ما کو؟

    لیشام: ای باباااا، دست رو دلم نذار که تنگ شده واسه ورامین. والا حقیقتش نمی‌دونم از کدوم خطه است. همین قدر می‌دونم که مامان از میدون تره بار خریده 🙂 ضمناً خیلی خوش‌حال می‌شیم ببینیمت ؛)

    Reply
  17. خدایار

    خیلی عالیه، این آخر نبوغ و حس شوخ طبعیه
    به ایشان سلام و ارادت ما را برسانید

    Reply
  18. kamran

    اقا عرض ادب و احترام به شما و ابوی محترم. کلی حال کردم. مردونه این حس طنزی که تو داری و در اون حال و هوای ایران هم از بین نرفته غنیمته

    لیشام: مگر حال و هوای ایران چشه که این جوری می‌گی؟! اصلا اگه نمی‌دونی بهت بگم حال و هوای ایران یه جورایی هست که نه تنها هیچ قوه‌ی طنزی رو از بین نمی‌بره که تقویت هم می‌کنه. می‌گی نه! بیا این جا قیمت خونه رو ببین، نرخ تورم رو ببین، امنیت اجتماعی رو ببین، کارت به نظمیه و عدلیه بیفته، بهت می‌گم که ایران عجب حال و هوای طنزپروری دارد. بماند…

    Reply

Submit a Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *