توهمات یومیه

۶ دی ۱۳۸۹ | روزنوشت | ۳ comments

گاهی آدم حالش خوب نیست؛ وسط دلش خالی است…

می‌خواهد بلند شود هر چه در ذهنش دارد را تف کند بیرون؛ عوق بزند همه چیزش را روی در و دیوار…

طعم تلخ توتون هوس دارد و در دسترسش نیست…

آب می‌زند به صورتش، چشم که باز می‌کند؛ تصویر رعب انگیز خودش را می‌بیند…

بی‌هوده ذهنش همه جا هست و نیست…

لگد می‌زند به خودش، به دیوار، به مبل…

خوب می‌شد اگر پرت شدن از طبقه‌ی چهارم تکرار پذیر بود…

لب می‌گزد بی‌دلیل…

همه چیز چندش آور است؛ بیش‌تر از آن چیزی که باید…

و نمی‌دانم حالا این همه احساس احمقانه از کجا می‌آید سراغ آدم؛ وقتی که حالش خوب نیست…

و حالا

ابدا

حالم

خوب

نیست…

خواستم یادآوری کرده باشم خیلی طبیعی است که گاهی آدم حالش خوب نباشد 🙂

۳ Comments

  1. راه میانبر

    لیشام جان تولدت مبارک. امیدوارم همواره شاد و پیروز و خلاق و تندرست و سرسبز باشی

    Reply
  2. صمدی

    هیچ چیز به اندازه پیدا کردن یک آشنای قدیمی روح آدم را صفا نمی دهد.انگار بعد از سه ساعت کار در کوره آجرپزی برایت نوشابه تگری بیاورند ، آن هم یخ بسته که با زحمت از دهانه بطری داخل حلقت بشود.
    من شما را به عنوان عشق کامپیوتر می شناختم. فکر کنم آن روزها آرزوی مثل منی داشتن یک کمودرو ۶۴ بود و شما در سودار آمیگا ۲۰۰۰بودید. نه من آن را داشتم ، نه شما این را.( الان هم در سایتتان اثری از آن تعلقات ندیدم). بچه بودیم و عالم کودکی به هم پیوندمان می داد. نمی دانم امروز چه وجه مشترکی با هم داریم ولی هر چه بود از یادآوری نامتان مسرور شدم.
    علامه حلی برای من بیشتر معنی تلخی جدایی می دهد تا خاطرات دوران تحصیلی. اما سه چیزش بیشتر ذهنم را نوازش می دهد: آقای کوهپایه ، آقای میثاق ، آقای فرید
    موفق باشید

    Reply
  3. ری را

    “خیلی طبیعی است که گاهی آدم حالش خوب نباشد”
    کاش بفهمند همه!

    لیشام: سلام و سلام ریرای عزیز 🙂 انگشت رنجه فرمودید پس از مدت ها به این خانه ی بی رونق و سوت و کور صفایی دادید…
    بله! کاش متوجه بشوند همگی این نکته را که گاهی این طوری است… و البته انتظاری هم نیست؛ نشدند هم نشدند…

    Reply

Submit a Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *