به نظرم میرسد که جای چیزی به نام “کلوب” میان ملت کم است. این که چه شده که این چنین شده، نمیدانم و صد البته جای بحث دارد؛ اما همین قدر میدانم که جایش ـ به معنای متعارفی که در باقی ممالک هست ـ واقعاً خالی است. البته شبه کلوبهایی را میشود مثال زد که بخشی از کارکردشان شبیه کلوبهاست، مثلاً مسجد برای مذهبیها، یا آن چیزی که در دانشگاهها هست مثل دفاتر فرهنگی، بسیج دانشجویی، شورای صنفی و گروه کوه و امثال آنها. شاید بشود گفت که عامترین حمایت از تشکیل کلوبها آن زمانی بود که بستر مناسبی برای تشکیل ان.جی.اوها فراهم شد. وقتی که ان.جی.اوها روی بورس بودند یک کارکرد اصلی که میشد برایشان دید همین خاصیت کلوب بودگیشان بود. احتمالا حرفم خیلی کیلویی است اما به نظرم، نبود بستر مناسب قانونی و فرهنگی برای ایجاد کلوبها نهایتش این میشود که میانگین سواد ارتباطی و مشارکتی ملت رشد نخواهد کرد. کلوبها جاهای خوبی به نظر میرسند برای تربیت و تمرین این گونه مهارتها.
یک چنین مسألهای هم به نظرم برای برنامههای شادی اجتماعی وجود دارد. تا آنجا که دیده و شنیدهام خیلی از ملتها طی سال مراسم مختلفی دارند که همه با هم میریزند داخل کوچه و خیابان و شادی و پایکوبی میکنند. اگر از “شادی و پایکوبی”اش فاکتور بگیریم، مشابه چنین برنامههایی ـ که مردم به هر دلیل به کوچه و خیابان میآیند ـ هم در ایران کم نیستند: دههی اول محرم به خصوص دستههای عزاداری، راهپیمایی ۲۲ بهمن، راهپیمایی روز قدس، چهارشنبه سوری، سیزده به در و قس علی هذا.
وقتی مجوز شادی در قالب اجتماع عمومی نباشد ـ همانگونه که در چهارشنبه سوری نیست ـ ناخواسته ملت چنین خواستهای را به سایر بسترهای موجود میکشانند. آن وقت است که ـ مثل همین الان ـ هیچ چیز سر جایش نیست؛ همین میشود که دستههای عزاداری محرم، محفل خوبی برای دیدن آخرین مدلهای مو و لباس و یادگیری آخرین تکنولوژیهای برقراری ارتباط میشود. داستانی که در شب پیروزی تیم فوتبال ایران برابر استرالیا رخ داد را نیز زاییدهی چنین مسألهای میدانم؛ بهانهای مناسب برای ابراز یک شادی اجتماعی. حتی به نظرم راهپیماییها نیز جدای از فلسفهی وجودیشان، تنها به همین دلیل که اجتماعی بزرگ از اقشار مختلف ملت به دلیلی غیر متعارف، دور هم جمع میشوند و قابل دیدن هستند، جذابند. شاید از همان جنس جذابیتی که بازار تهران دارد.
داشتم فکر میکردم که حسب ظاهر، سیزده به در تنها مناسبت شادیکنان اجتماعی ملت ماست که دست بر قضا، منع قانونی هم ندارد. عجب مملکت و ملتی داریم که اجتماعیترین شادیاش، در کردن سیزدهی است که در اصل نحسیاش هم شک است…
گفته حافظ که برت هر چی میه غم ندره ـ کیسنت اگر پوره یا خلیه؛ غم ندره
روزگارت اگه تنگه؛ عاقبت گشاد مره ـ اگه اوضاع چنیه؛ کی به کیه؟ غم ندره
دوره شاد جوونی مره پیری مرسه ـ بل اقبال مو بختت خسبیه؛ غم ندره
روز و شو یادت نره صدا سیما چی ور مگه ـ صحبتا همش خوشه؛ عمل نیه؛ غم ندره
لیشام: ممنون نگار عزیز، خیلی چسبید 🙂
آقا ما مخلصیم شدید. پیگیر احوالات هم هستیم شدیدتر. ایشالا ببینیمت به زودی…
لیشام: درود بر کیوان عزیز 🙂 ما نیز به همچنین
تازگیها نرفتی ماهیگیری؟؟… ما که هر وقت ماهی میره تو شیکممون یاد شما میافتیم!!
لیشام: ایشالا هوا گرمتر بشه، میریم، اگه ماهی هم گرفتیم گزارشش رو به عرض دوستان میرسونیم
سلام حضرت لیشام. باز هم ببخش که در مورد مطلبت نظر ندادم. باز هم هدف ابراز ارادت بود. دلم لک زده برای مشاعره سر ناهار 🙁
لیشام: آخ نگو میثم جان که اتفاقا چند وقت پیش، پیشنهاد دادم و حسابی دوستان گذاشتند در کاسهی ما. آقا جان! دیگر ذوقی و آدم ذوقمندی نمانده، لیشام مانده و حوضش P:
سلام
من اول،
بازی ایران استرالو یادتونه!!!
ما فقط بیست دقیقه آخرو دیدیم بخاطر امتحان حسابداری. بگذریم.
voa تلفنی را پخش میکرد یک آقایی ادعا میکرد راههای ورودی میدان آزادی را در روز راهپیمایی بعد از ورود جمعیت بستند که کسی خارج نشود و در ورودیها هم نفری یک سکه طلا میدادند!!!!!!!!!!!!!!!!!
یکی نیست بگوید بابا یک چیزی بگویید که بشود قبول کرد. تا وقتی با یک کاسه عدسی و یا بدون آن برای دید زدن و ایجاد ارتباط مردم جمع میشوند دیگر چه احتیاجی به سکه!!!
راستی کم کم سال نو مبارک
لیشام: سلام و سلام به نیکوی عزیز 🙂 ما را ببخشید که بسیار دیرتر از وقت قانونی جواب سلام میدهیم. دستهامان حسابی اسیر پوست گردوهای آخر سال است وقت نمیکردیم کتبا عرض ارادت کنیم ؛)