نوشخوار کردن مسایلی چند دست چرخیده هم نمک خودش را دارد. از این جنس است که از کسی لجات گرفته باشد و تا خودت لگدی نزنی، نیشگونی نگیری، دلات خنک نمیشود. میگذاریم پای کودکِ درونی که پیش از این، ذکرِ خیرش رفت.
به نظرم رفتارِ امروزِ بازاری جماعت، منطقی است که آن زمان ـ و هر زمان ـ که ملت را به تیر میزدند و لگدکوب میکردند، بر ساحل امن نشست و نظاره کرد و حالا که آتش، کم کم دارد دامن خودش را هم میگیرد ـ و چه بسا که گرفته ـ یک چیزهایی یادش افتاده و دادش درآمده که ما هم دردمان است.
منطقِ منفعت در هر برههای برای هر صنفی همین را طلب میکند که زمانی بنالد که لازم است. دلیلی ندارد صف را بهم بزند وقتی که نفعاش، برجاست، پولاش، میرسد. حالا گیرم ظلمی باشد یا نه، فقری باشد یا نه، قوهی مجریهای، مقننهای، قضاییهای باشد یا نه. جمهوریت و آزادی و فرهنگ که جای خود دارد.
شیرینی داستان آن جاست که این رفتارِ منفعت طلبانه، در تعارض با خواستهای حقطلبانه قرار میگیرد، البته نه از آن نوع حقی که صاحبانِ امر تعریف میکنند و تنها خودشان را محق میدانند که تولیتِ آن را داشته باشند. سیاست، فرهنگ و هر چیز دیگر، تا وقتی که منفعتی را تهدید نکند، چیزی نیست که به واسطهاش بخواهد اعتراضی رخ دهد. اصلا اعتراض محلی از اعراب ندارد. از سوی دیگر مردمِ ایدئولوژی دوستی که ریشهی بازار و بازاری را در خاکِ دین و خدا و پیغمبر تصور میکنند، از بازاری انتظار دارند که بهموقعاش بیاید وسط و جانب حق را بگیرد. همان کاری که زمان شاه کرد. پشتیبانی بازار اگر نبود، خیلی چیزها نمیشد. به نظر هم نمیرسد که آن موقع، منفعتی در خطر بوده باشد. هر چه بوده از سرِ ـ به زعم خودشان ـ خیرخواهی و حقطلبی بوده.
ولی حالا به نظرم دیگر رنگی نمانده از آن خاک بر ریشهی ایشان. زهدی است ریایی که بیواهمه، پایاش که بیافتد، همان حضرت عباس و پیغمبری که ظاهرا قبولشان دارد را بر سر هر معاملهی بزرگ و کوچکی ولو به ناحق، مثله میکند. رشحاتِ برخی از بزرگانِ دستمال به دستِ بازار در نسبت دادن شلوغیها به غیر، برای ذهن تازه شکاکام، چیزی غیر از این، نمینماید.
در هر صورت، اعتراضِ هیچ صنف و طبقهای از مردم، به اندازهی بازاریها نمیتواند برای حکومتی، زنگ خطر باشد. آنها هستند که شریانهای اصلی گردش پول را میسازند. دردشان که بگیرد، پول را که درست نچرخانند، خوب! لاجرم یک اتفاقهایی هم میافتد.
…
داشتم فکر میکردم که مردم خیلی گرفتار شدهاند، از هر وجهی که بتوان فکرش را کرد. تنگدستی اما ریشهی باقی گرفتاریها است. مردمِ گرفتار، نمیتوانند درست فکر کنند، درست تصمیم بگیرند. مردمِ گرفتار، حتی به خودشان هم آسیب میزنند… کاملا ظن این را دارم که حالا چنین مردمی شدهایم که به خودمان آسیب میزنیم. اگر اتفاقی بیافتد و زبانام لال، به هر نحوی از انحاء، اوضاع به هم بریزد، خود همین مردم کفایت میکنند که دخل خودشان را بیاورند، خون همدیگر را شیشه میکنند و مینوشند. به دشمنِ خارجی نمیرسد… خدا رحم کند…
پ.ن.
یکم: قطعا هستند عزیزان بسیاری در این صنف که شایستهی احتراماند و جانب حق، همیشه نگاه داشتهاند. تندیِ نوشتهام را به بزرگواریشان، خواهند بخشید، ان شاء الله. عرضام به قاطبهی صنفی است که رفتارشان را میبینیم و کلامشان را این سوی و آن سوی میشنویم و میخوانیم، خاصه آنجا که رنگ و بوی پاچهخاری حکومت را دارد تا همراهی با درد و درماندگیِ مردم.
دوم: تصویر غارت شهروند حکیمیه از جلوی چشمانام دور نمیشود. همان زمانی بود که اولین مرحلهی سهمیهبندی بنزین را اجرا کردند. آنها که ما دیدیم به اراذل و اوباش نمیماندند، مردم بودند، همانها که هر روز در کوچه و بازار میبینیم.
سوم: در این زمانه آدم از سایهی خودش هم میترسد 🙂 و البته باید هم بترسد.
اردلان سرافراز فرموده بود.. اسم شعر پیام حافظ هست 🙂
این چه شوری است که در دور قمر می بینم
همه آفاق پر از فتنه و شر می بینم
هر کسی روز بهی می طلبد از ایام
علت آنست که هر روز بتر می بینم
ابلهان را همه شربت ز گلاب و قند است
بوته دانا همه از خون جگر می بینم
اسب تازی شده مجروح به زیر پالان
طوق زرین همه بر گردن خر می بینم
دختران را همه در جنگ و جدل با مادر
پسران را همه بدخواه پدر می بینم
هیچ رحمی نه برادر به برادر دارد
هیچ شفقت نه پدر را به پسر می بینم
. . . .
پاینده بمانی