لیشام
واسِعُ الشَّفَتِیْن
هیچ کس در نزدِ خود چیزی نشد هیچ آهن، خنجرِ تیزی نشد هیچ قنادی نشد استاد کار تا که شاگرد شکرریزی نشد این دو بیت یک صنعتی دارد به نام «واسِعُ الشِّفَتِیْن» در خواندنش لبها به هم نمیخورد پ.ن. ـ امیدوارم که نام صنعت را درست گفته باشم. قریب به ۲۳ سال پیش نزدِ عزیزی تلمذ...
عصر جمعه
عصر جمعه بر شکوهِ خمودِ این شهر بیجان میایستد سیگاری بر لب دستی میکشد به ابر تا مبادا ببارد بر دل بیقرار من نیز تا مبادا امیدی پر داده باشد به...
تکیده از هوس ابر
نور بیمار تکیده از هوسِ ابر دور از عاشقانههای برف کفن میپوساند بر حزنِ پاییزیِ دیوارها سایه آلودِ هزار خاطرهی دور
یکی را از ملوک عجم
حکایتِ سیرا، خیر و برکتش زیاد بود و هست. کمترینش این که در آشوبِ روزمرگیها، کتابها و شعرهایی که باید پیش از این بیشتر میخواندم را خواندم؛ هم بیشتر و هم دقیقتر؛ یکی از آنها همین گلستان سعدی. مناسب احوال این روزگار، این چند خط را نیابتا هدیهی دوستان میکنم:...
تب نوشت
آسمانِ تلخ مبهوت کرانه میپوشد از دمِ مسلولش، شکسته از شکوهِ عبوسِ شهر؛ آفتابِ کجتاب، بیرمق؛ دردها، مقسوم؛ منِ بیرؤیا سرشار از طنینِ گمِ پرواز بیابر و بیباران نیستیهایم را مرور میکنم مذاقِ تمامِ سیبهای ممنوعم را بر شورهزارِ تنی...
کین خمار، خام است
رهِ میخانه و مسجد کدام است که هر دو بر منِ مسکین حرام است نه در مسجد گذارندم که رند ست نه در میخانه کین خمار خام است عطار پ.ن. پس از سالها دوباره از همان سفرهای شیدایی اینجا هم مسجد جامع شاهرود است؛ ۵:۳۰...