نزدیک به چهار سالی هست حالا که در رستهی آمریکاییسوارها دستهبندی میشوم. تعریف بهتر و درستتری از موجودی به نام ماشین دارم. در این مدت، هر روز هم که گذشته راضیتر بودهام از داشتنش.
با کودکِ درونم که خلوت میکنم و شروع میکنیم رویاپردازی، به ایشان عرض میکنم اگر پولدار بودم، این را که نگه میداشتم، هیچ، قطعا دو تا ماشین دیگر هم میخریدم. یک کادیلاک برای مهمانی و امورِ باکلاسی، یک پونتیاک ترنزم هم برای عشق و حال و جوانی. این شورلت را هم میگذاشتم برای سفر و خرید و تأدیب ورود ممنوع آمدگان و لاییکشندگان و سبقت بیجا گیرندگان و جای پارک گشاد کردن و کوچه باز نمودن و از این جور امور روزمره.
و حالا اندر فواید ماشین آمریکایی.
عرض شود که آمریکایی سوار شدن خیلی حُسن دارد که الان به چندتایی از آنها اجمالا میپردازم.
⭕️ همانگونه که گفتم، نگاه و تعریفات را از ماشین بما هُوَ ماشین، اصلاح میکند. دیگر پراید و پژو و کلا خیلی از ماشینها برایت حکمِ حداکثر سهچرخه را پیدا میکند. کلا بچهبازی میشود این چور چیزها.
⭕️ البته تعریفات را از خیلی چیزهای دیگر هم عوض میکند. از راحتی، تصادف، احترام، ایمنی، فرهنگ رانندگی، سپر. حتی تعریفات را از افق هم عوض میکند. افق جایی نیست که آسمان و زمین به هم میرسد؛ افق جایی است که آسمان و کاپوت به هم میرسد و چه افقی شاعرانهتر از این که فرو بروی توی صندلی و چُپُق و چایی در دست، از حد فاصل کمان بالایی فرمان و داشبورد غروب خورشید را نظاره کنی.
⭕️ بزرگت میکند. دریا دلت میکند. نمیتوانم دقیقا بگویم یعنی چه ولی ترکیبی است از حوصله، ترحم و احساسِ پدرانه داشتن به باقیِ ماشینها و رانندهها. دیگر از این که کسی نافرم رانندگی کند و بد رویت بکشد، شاکی نمیشوی. احساسِ ترحم نسبت به دیگران قُل میزند در وجودت؛ و یا کلا چیزهایی شبیه به این. به موقعش هم میتوانی پدری کنی و فرزندان چموش را جای خودشان بنشانی. هر چند که ممکن است چند تا فحش و لیچار هم نصیبت شود ولی آخرش مهم است که هیچ کس هیچ غلطی نمیتواند بکند.
⭕️ احترام داری کلا. وقتی میخواهی بپیچی، همه میایستند تا کمر خم میشوند، از شدت شوق 😁 بوق میکشند تا شما اول بپیچید. حق تقدم اصولا در همه جا با شماست. چه دیگران بخواهند و چه نخواهند.
⭕️ به موقعش میتوانی به دیگران زور بگویی و از روی دیگران رد شوی. این نکته در تهران از اهم نکات و ویژگیهاست.
⭕️ میتوانی با خیال راحت تصادف کنی یا دیگران با تو تصادف کنند. و خوب! شما به جوراب چپتان هم نباشد.
⭕️ میتوانی در جایی که لازم باشد، جای پارک باز کنی؛ یا حتی کوچهای که به خاطر بد پارک کردن یک ماشینِ ابله بسته شده را باز کنی و خیرت به دیگران هم برسد.
⭕️ میتوانی ماشین در جوی افتادگان را در بیاوری؛ یا بالعکس، در جوی نیافتادگان را در جوی بیاندازی؛ که خوب! البته این آخری توصیه نمیشود بای دیفالت.
⭕️ درست است که وزنش سه برابر پراید است و مصرفش دو برابر ولی در نظر بگیرید که نصف یک پراید پول دادهای، ده برابر پراید راحتی و آسایش داری، شونصد برابر پراید ایمنی داری، هزینهی نگهداری تعمیراتش ـ اگر ماشین سالم و روی پا باشد و شما هم ماشیننگهدار ـ تقریبا برابر پراید است.
⭕️ از لحاظ سرعت در کفی حرفی زیادی برای گفتن ندارد اما در سرابالایی خفن جواب میدهد. به شخصه تجربهی سوسک کردن به طرز بسیار جدی سمند، پرشیا، دویست و شش و لوگان را داشتهام. یک بار هم به طرز راضی کنندهای یک راس آزرا را در جادهی شمال متحیر کردم. ماشین ما پنج نفر بود با صندوق عقب پر. حضرت آزرا سه نفر داشت و با سرعتی کمی بیش از سرعت ما سبقت گرفت و صدای موتورش نشان میداد که دارد جر میخورد. کلا ماشین، قدرتی است تا سرعتی.
⭕️ دوستان زیادی هستند دور و بر که کُری ماشینهاشان را میخوانند. اگر زیادی رجز خواندند، بگویید: هر وقت ماشینتان در دندهی دو، صد و ده تا پر کرد، آن وقت بیایید با هم حرف بزنیم! عموما همین کفایت میکند.
⭕️ اگر ناچار شدید جایی پارک کردید که نوشته بود «حمل با جرثقیل» خیالتان راحت است که حضراتِ نیسانِ آبیِ بالابردارِ چراغ چرخولکی، جگر نمیکنند چپ هم نگاه ماشین شما کنند. اگر هم به اشتباه نگاه چپ نمودند، باکتان نباشد، دو سه متر جلوتر میگذارند و میبوسند و میروند پیِ کارشان.
و چیزهای دیگر که فعلا یادم نیست.
جمعبندی آن که به نظرم بسیار منطقی است که آدم به جای آن که مثلا پانزده میلیون تومان پول زبان بسته را بدهد دویست و شش یا هر دوچرخهای در این رده بخرد، برود سه چهار تا شورلت نوا بخرد. یا این که یک دانه بخرد و باقی پولش را اساسا عشق و حال کند.
این ویدیو را هم میگذارم من بابِ هویجوری 😊
این پیغام صرفن به قصد یادگاری مکتوب گشته و هیچ کاربرد مادی دیگری خارج از حیطۀ این وبسایت ندارد. از قدیم گفته اند که “تنها یاد است که در خاطر میماند، به خصوص با طعم کِرِمِ شورلتِ نوا” و این نوشته کاربرد مادی و معنوی خارج از حیطۀ این وبسایت دارد.
لیشام: مسعود عزیز 🙂
این پاسخ نه تنها به قصدِ عرضِ ارادتِ بسیار مکتوب میگردد بلکه باعث افتخار بنده خواهد بود که اگر هر نوع کاربرد مادی دیگری خارج از حیطهی این وبسایت پیدا کند 🙂
طعم شادِ خاطرهی سفرِ شمال هنوز ته دلمان مانده و گر نه شورلت نوا بهانهای بیش نیست…
خلاصه آن که بیا و کشتی ما در شط شراب انداز…
این نوشته کمترین کاربردش، کاربرد مادی و معنوی خارج از حیطهی این وبسایت است…
سلام لیشام
….گفتیو کردی کبابم. منم نظرم اینه که هر چییییییییی در مورد ماشین آمریکایی گفتی درسته. من هم پدرم داشت و هم پدر بزرگم و اون مزایای نقطه دار بالایی رو که گفتی ـ منظورم این نقطه هست (•) ـ درک میکنم. ولی من شانس نداشتم که خودم یکی از اونا رو بخرم. اگه فروشی سراغ داشتی خبرم کن.
ضمنا فیلمت فیلتره. :(( منم با کارکردن با فیلتر شکنها ناشیم.
لیشام: سلام رضا جان 🙂 ما راضی نیستیم کسی واسه این تریپ نوشتهها کباب شه. از طرف دیگه خوشحالام که درک کردی که چی گفتم.
شانس نمیخواد اخوی؛ همت میخواد؛ ییهو باهاس طرفش جست بزنی که واسه تو هم جور شه. اگه میخوای برو اینجا که آدرس میدم. روبروی در دانشگاه شریف توی خیابان آزادی. گاراژ زمانی. از در که رفتی تو دست راستت سومین یا چهارمین مغازه؛ علی آقا ملکی. بگو از رفقای من و فرزان نیکپور و حامد صبر و سینا ستاری و امیدکاویانی پور هستی و بهش بسپر که برات پیدا کنه. من هم بهش میسپرم.
اون فیلم از یوتیوب میخونه و طبیعاتا فیلتره. حداقل حسن ناشی بودنت این میشه که توی چهارچوب نظام حرکت کنی P:
ارادت مندیم 🙂
سلام لیشام جان.
خوبی عزیزم؟ قبل از اینکه بروم سر اصل مطب و حرف دلم را بزنم، میخواستم یه بار دیگه تأکید کنم که خودتم خوب میدونی که نسبت به تو و اون چندتا دوست دیگری که ماشین آمریکایی دارند، ارادت خاصی دارم. البته نه به خاطر ماشینتون، بلکه به خاطر خودتون.
والا این مطلب رو که خوندم برام جذاب بود. اون لینکی هم که گذاشته بودی خیلی باحال بود. اما مجدداً که عمیق مطلب رو خوندم یه حس بدی پیدا کردم. حسی شبیه به حس راننده کامیون و تریلیهای ۲۰ سال پیش. طبق چیزهایی که یادمه و شنیدم، اونها هم نسبت به بقیه ماشینهای دور و برشان همین حس رو داشتند. برای همین خیلی وقتها راه نمیدادند، جلوی بقیه ماشینها میپیچیدند. اگه یادت باشه، چقدر هممون با حس بد بهشون نگاه میکردیم. چقدر این صدا و سیمای بیچاره و بقیه سازمانها و ارگانها تلاش فرهنگی کردند و فرهنگ سازی کردند.
و خیلی برام سخته که ببینم دوستام، دارند مسیری رو میروند که …
البته این رو نگفتم که مزایایی که ذکر کردی رو زیر سوال ببرم. اگه همشون رو قبول نداشته باشم، ۹۰ درصدش رو قبول دارم. فقط میخواستم ذهنیت و نگارشات رو نقد کنم، نه ماشینات را!
لیشام: هومن عزیز و هومن عزیز
لبخندم کشیده شد، نیشم باز 🙂 خیلی خوب و دقیق نوشتی هومن جان، خیلی دقیق.
نوشتن از چیزی که اصولا متعارف است، قرار است درست باشد، قانون است، میشود همان کتاب قانون، کتاب اخلاق! کم نیستند رفقایی که کارشان همین است. ما هم به حکم سابقه، از دایرهی این رفقا خارج، الحمد لله. این گونه نوشتنی دیگر هیچ شیطنتی ندارد، طنزی نمیماند، هجوی، هزلی نیست که بشود یک قدم آن سوتر نهاد از همهی آن چیزی که همه رعایت میکنند و بلدند، یا قرار است رعایت کنند و بلد باشند. نمیشود دیگر خندید و دور هم بود و تهِ دل ـ یا ما تحت ـ کسی را قلقلک داد.
اتفاقا ماشین آمریکایی برای من، یعنی درست رانندگی کردن، قوانین را رعایت کردن، صبوری کردن و راه دادن و هر چه چیزِ خوبِ این طوری. اما وقتی که فضای رانندگی در تهران همیشه (!) منطقی نیست، در آن شرایط غیرِ منطقی، منطقی رانندگی کردن، عین بیمنطقی است. نه تنها آدم به خودش آسیب میزند که به دیگران هم آسیب میزند. مثلا تو زور بزن توی ترافیک جلال آل احمد، بین دو خط رانندگی کنی! یا این که به هر کسی که بزور میکشد رویت راه بده و قس علی هذا.
این احساس راننده کامیونی که گفتی ـ که خیلی هم کیف میدهد ـ مال همین زمانها است که بالاخره همهی ما، هر چه قدر هم که خوب رانندگی کنیم تا حدی دچارش هستیم.
هومن جان! به احترام حرفِ درستت، تمام قد میایستم، کلاه از سر بر میدارم، چشم میبندم و تعظیم میکنم اما یادآوری میکنم که هر چه نوشتهام، خاصه آن بخشی که به احساس راننده کامیونی مترتب است صرفا جنبهی شوخی و خنده دارد و فقط همین.
باور کن اگر به جای این همه فرهنگسازی یامفت صدا سیمایی که پول مملکت را میبندد به دم اسب، دوچرخههای ملت را به زور بگیرند و همه را مجبور کنند آمریکایی سوار شوند، قول میدهم که به یک هفته نکشد و فرهنگ رانندگی ملت ردیف شود. مگر دیگر کسی جرأت میکند لایی بکشد؟ دوبل پارک کند؟… و خلاصه مملکت میشود گل و بلبل 🙂
ما هم عمیقا ارادتمندیم و مخلصیم هومن عزیز 🙂
والا اون پست قبلیت رو بعد از خوندن این پستت خوندم لذا تا زمانی که که اون رو نخونده بودم، بر اساس همین پست فهمیدم که شورلت نوا داری. من هم باور نمیکردم زیاد این اعداد رو تا این که اخیرا با یه سوناتای ۲۰۱۱ (نسل ۶) رفتیم یه سفر و ۵ نفر بودیم با یه قایق روی سقف و صندوق عقب پر. پر از مواد غذایی و البسه و چادر برای یه سفر چند روزه در دل جنگلهای شمال کالیفرنیا. فهمیدم که بابا مثینکه این اعدادی که میگن پرت نیست به خاطر این که با سرعت ۱۲۰ سربالاییهایی که با لوگان با دنده ۲ میرفتم بالا رو با همون دندهٔ آخرش میرفت بالا و آخ نمیگفت. موتورهای مختلفی روی این سوناتاها سواره از ۱۶۰ تا ۲۷۰ اسب بخار و اینی که ما باهاش رفتیم سفر، یه موتور ۱۸۰ اسب چهار سیلندر روش بود و نکتهٔ جالب دیگرش این بود که مصرفش در اتوبان ۴۰ مایل به ازای هر گالن امریکایی (یعنی مصرف کمتر از لوگان) بود. واقعا ماشین راحت و ردیفی بود و کم مصرف و پرقدرت. من توی ایران به لوگان خودم خیلی مینازیدم (البته بگم که من هم مثل شما با رنو ۵ شروع کردم و بعدش رفتم سراغ شورلت رویال) ولی من تازه دارم میفهمم که مردم جدیدا چرا ماشینهای ژاپنی و کرهای میخرن. ماشینهاشون همون قدرت و قیمت و راحتی ماشینهای امریکایی رو دارن ولی خیلی کمتر از اونا (بعضی مواقع نصف) مصرف میکنن. البته وقتی گفتم قیمت، منظورم قیمت مدلهای نوشون بود. خیلی بازار ماشین اینجا جالبه. ماشینهای امریکایی و ژاپنی یه قیمت هستن ولی بعد از ۴ سال، قیمت ماشینهای کارکردهٔ امریکایی نصف میشه ولی مال ژاینیها فقط به ۷۵ تا ۸۰ درصد قیمت اولیه میرسه. سر همین گفتم که من هم قراره دوباره و به زودی به جمع امریکاییسواران بپیوندم چون میخوام یه ماشین چهار پنج سال کار کردهٔ امریکایی بگیرم.
خیلی خیلی مخلصیم اوستا.
لیشام: متعصب نیستم بهنام جان؛ حداقل سعی میکنم نباشم. حرفات رو قبول دارم 🙂
در مورد قیمت ماشینها هم از دو نفر مختلف همین که گفتی رو شنیدم. یکی حسین تقوی ـ که احتمالا اون رو هم بشناسی ـ و یه بنده خدای دیگه که توی تحقیق و توسعهی فورد کار میکرده و الان برگشته ایشان.
به هر ترتیب ماشین که خریدی یادی از ما هم بکن و جای ما رو هم خالی 🙂
شاد و تن درست باشی رفیق
البته لیشام عزیز، این جور که نوشتهای معلومه که شورلت نوا داری. از اون شش سیلندرها. اونا ماشینهای بسیار خوبی هستند ولی مثلا اگه یه چیزی مثل اون بیوکهای تولید ایران (از اون ۸ سیلندرها) داشتی خیلی راحت در مورد هزینهی نگهداریش صحبت نمیکردی! بسیاری از حرفات رو قبول دارم ولی بخشیش هم احتمالا زیاد دقیق نیست. این که ماشین تو از یک آزرا جلو زده رو به حساب ماشینت نذار. به حساب رانندهی احتمالا ناشی آزرا بذار. آزرا نسبت به اتومبیل شما هم وزن سبکتری و هم قدرت موتور بیشتری و خودت هم بهتر میدونی که قوانین فیزیک رو نمیشه به این راحتیا نادیده گرفت.
من هم ماشین امریکایی میخرم ولی نه به خاطر این چیزهایی که گفتی، بلکه به خاطر این که در اینجا بسیار ارزونتر از ماشینهای ژاپنی و حتی کمی ارزونتر از ماشینهای کرهای است.
ویدئوی آخرت هم توی حلقم.
لیشام: توی پست قبلی نوشته بودم که شورلت نوا دارم. البته با کامنتی که خطاب به مهدی گذاشتی متوجه شدم که اون رو خوندی 🙂
البته دوستان بیوک دار هم هستن که زیاد نکتهای ندارن. یحتمل حامد صابر رو بشناسی که مدت زیادی بیوک داشت و البته چند نفر دیگه از دوستان که شما نمیشناسی. در کل قبول دارم که هزینهی نگهداری و تعمیر بیوک از شورلت بالاتره. کادیلاک هم که بهتره در مورد صحبت نکنیم.
با دقت نخوندی بهنام جان! نگفتم از آزرا جلو زدم. گفتم که متحیرش کردم و دقیقا هم گفتم که آزرا جلو زد. ولی خوب! نگاه متحیر اون سه نفر هیچ وقت یادم نمیره! ما نه تنها قوانین فیزیک رو نادیده نمیگیریم بلکه دوستشون هم داریم. باور کن! خاصه قوانین هفتم و هشتم نیوتن رو 🙂
در مورد قدرت موتور هم خیلی مشکوکم به این حرفت. به خاطر این که نمیتونم عددهایی که در مورد قدرت موتورهای امروزی میشنونم رو باور کنم. کمی جور در نمیآن با واقعیت. مثلا قدرت موتور لوگان ظاهرا ۱۰۵ اسب بخاره. خوب! وقتی این رو مقایسه میکنم با توان موتور ماشینم که ظاهرا همون ۱۰۵ اسب بخاره، کمی قلقلکم میگیره. یا اسب آمریکایی خیلی اسبه! یا واقعا اونا چرت میگن! یا این که شاید یه چیزی جا افتاده، مثلا اون توان نامیه و این یه کوفت دیگه که من نمیدونم.
شنیدم که توان آزرا ۲۳۵ اسبه. وزنش هم ۱,۶۲۵ کیلو که تقریبا ۵۰۰ کیلویی از ماشین من سبکتره. خوب اگه واقعا همین طوره که میگن، باهاس توی اون سربالایی که گفتم ایشون حداقل با ۱۰۰ بیشتر از سرعت من، سوسکم میکردن نه این که با ضرب و زور و سلام صلوات و معکوس کشیدن فوق فوقش ۱۰ تا تندتر سبقت میگرفتن. سرنشینها رو هم حساب نکردم تازه. دقت کن که مطلقا نافی تکنولوژی نیستم ولی ظن من قویا بر اینه که یه چیزی رو قایم میکنن توی ماشینهای جدید پشت این عددها.
از همهی اینا گذشته بهنام عزیز شنگولیدم از این که از تو چیزی خوندم این جا و دور هم بودیم 🙂 مخلصیم
این ویدئوی هوینجوریت منو کشته!!!
لیشام: البته ما رو هم کشته بود چند دفعه پیش از این 🙂 حیف بود بقیه رو نمی کشت ؛)
سلام لیشام جان
فکر کنم همهی کلیدهای ممکن را روی باز فشار دادم تا بتوانم برات پیامی بذارم. که نشد. عاقبت این جا را پیدا کردم. به عنوان یک عشق ماشین قدیمی گفتم این را برات بنویسم. مینیسک پام و همینطور لیگامان های صلیبی م پاره شده بود و متخصص زانو گفته بود عمل ضروری است و فردا بروم عمل. خواستم بروم برای عمل، اما قبلش رفتم پیش یکی از بستهگان که متخصص رادیولوژی بود و البته علامه حلی قدیمی! به من گفت رضا، اگر عمل کنی پات نو میشود، مثل یک ماشین نو! گفتم خوب این که خیلی خوب است. گفت نه… آخر میشود مثلِ یک پراید نو، اما الان مثل امریکایی دسته دوم هستی! این یک انتخاب نیست، یک طرز فکر است، بعضیها با یک مقدار پول معین، پراید نو را ترجیح میدهند به ماشین امریکایی و برخی برعکس. بستهگی به طرز فکر دارد…
لیشام عزیز! من هنوز همان امریکایی را دارم، دسته دوم و کمی هم تصادفی. اما با همان پا دماوند را هم زدهام!! خیلی خوشحالم که دسته دوم امریکایی را ترجیح دادم!!
لیشام: سلام و سلام رضای عزیز… دوست دارم رضا صدایت کنم حالا…
سپاسگزارم از تو که شنگولاندیمان به نوشتهات و از «باز» که گذارت را گم کرد به این جا. تا باشد از این نشدنها.
اینها همه که نوشتم یک چیز دیگری هم داشت که آخر از همه کشیدمش بیرون؛ گفتم نگفته بماند بهتر است فعلا که گم نشود بین طنز و هجوی که محض دور هم بودنی مینویسم گاهی. چیزِ گمشدهای از جنس «اصالت». نوشتهات را که خواندم دقیقا و فقط همین آمد دوباره نشست همان جایی که کشیده بودمش بیرون و تو گذاشتی سر جایش، همان جا که باید…
پراید نو که نتیجهی ـ به قول خودت ـ طرز فکرِ خیلیها است، آخرِ آخرش پراید است. حتی آن فورد فستیوا هم نیست. پراید است و هر چه نو باشد، آن چیز گم شده را ندارد. هر چه هم که نو باشد، آن چیز گم شده را نداشته باشد تا علی آقا بقال سر کوچه هم آدم را نمیرساند، چه رسد به دماوند…
شاید عمری باقی بود، حالی؛ چیزی بنویسم از آن چیز گم شدهی امروزها. شاید هم نه…
اما از من به تو نصیحت! برو آمریکایی بخر! البته علی الحساب ماشینش را میگویم؛ و اگر خریدی لطفا با پیژامه پشتش ننشین 🙂