
در هیاهوی گرفتاریها، مردم، خیلی چیزهایشان را خواسته و ناخواسته گم میکنند؛ دانسته و نادانسته، فراموش میکنند؛ رها میکنند. انگار که یک مکانیزم تدافعی باشد که برای محافظت از یک کلِّ بالاتر، رنج و دردهای طولانی را به عادت تبدیل میکند و نهایتا آنچنان نادیده میگیرد که انگار از اول نبوده.
سالهای سال که بگذرد، درد روی درد که بیاید و رنج روی رنج، باز آن ناخودآگاه جمعیِ این مردم، گم کند، بفراموشد، رها کند، جایی میرسد که چیز خاصی برای از دست دادن نخواهد داشت. عمدهی داشتههایش را پیش از این، به قاعدهی آن مکانیزم، فرو گذاشته است.
ما، اجزای همین مردمیم و به هر راه هم که باشیم، جزیی از همین ناخودآگاه جمعی. ما، حق نداریم در عین این که مردم را به سوم شخص نقل میکنیم، خود را جدا بدانیم از تمام هر آن چه که از بطن همین مردم میجوشد؛ و در نهایت امر، ما، مردم، به حکاممان شبیهتر میمانیم تا پدرانمان.
قریب به یک ماه پیش، خبری آمد و رفت: پروندهی اسید پاشی اصفهان مختومه شد.
و آب هم از آب تکان نخورد؛
مردم از مردم تکان نخوردند؛
ما از ما تکان نخوردیم.
مردمی با هزار و هزار غم نان اگر بگذاردی که دارند، آخرش هم باید فروبگذارند.
حالا طوری هم نیست؛ سرتان باد سلامت مردم!
بیربط است این شعر؛ میدانم؛
من باب نمکین کردن آخر قصه (تو بخوان زخم) هویجوری تقدیم عزیزان میکنیم:
بر سردرِ کاروانسرایی
تصویرِ زنی به گچ، کشیدند
اربابِ عمایم این خبر را
از مخبرِ صادقی شنیدند
گفتند که واشریعتا! خلق
رویِ زنِ بینقاب، دیدند
آسیمهسر از درونِ مسجد
تا سردر آن سرا دویدند
ایمان و امان به سرعتِ برق
میرفت که مؤمنین رسیدند
این آب آورد، آن یکی خاک
یک پیچه ز گِل بر او بریدند
ناموس به باد رفتهای را
با یک دو سه مشت گِل خریدند
چون شرعِ نبی ازین خطر جست
رفتند و به خانه آرمیدند
غفلت شده بود و خلقِ وحشی
چون شیرِ درنده میجهیدند
بی پیچه زن گشاده رو را
پاچین عفاف میدریدند
لبهای قشنگِ خوشگلش را
مانند نبات میمکیدند
بالجمله تمام مردم شهر
در بحر گناه میتپیدند
درهای بهشت بسته میشد
مردم همه میجهنمیدند
میگشت قیامت آشکارا
یکباره به صور میدمیدند
طیر از وکرات و وحش از جحر
انجم ز سپهر میرمیدند
این است که پیشِ خالق و خلق
طلابِ علوم رو سفیدند
با این علما هنوز مردم
از رونقِ مُلک ناامیدند
پ.ن.
ـ عکس مرضیه ابراهیمی، چهارمین قربانی اسید پاشی اصفهان در ۲۳ مهرماه ۹۳. عکاس سارا بحرینیان.
ـ همان یک ماه پیش نوشته بودم. به دستم نرفت نشرش دهم. بگذارید به حساب همان زامبی شدن جمعی.
ـ شعر از نائب بر حق و خلف عبید، ایرج میرزا.
ـ ممنون از اخوی که این شعر را به ما جهنمانید.
سلام،مطالبتون بسیا زیباست.
ممنون میشم از وضعیت بیناییتون بگید،من در بارداری درگیر این بیماری شدم و روزای سختی دارم