و گاه فکر میکنم که همگی میترسیم …
میترسیم که مبادا دیگران بپندارند که مردهایم.
میترسیم که مبادا دیگر سایهای از خیال ما نیز از ذهنشان عبور نکند.
میترسیم که مبادا دیگر کسی به کمک ما نیازمند نباشد.
میترسیم از آنکه … نتوانیم به دیگران ثابت کنیم که زندهایم …
پس مینویسیم تا بدانند که زندهایم.
میخوانیم تا بدانند که زندهایم.
میگوییم، میرقصیم، فرا می گیریم تا بدانند که زندهایم …
و عجیب احساس حقیری است زمانی که از این ترس بنویسم، بگویم، بخوانم و برقصم …
لیشام جان، ننویسیم رقص! بنویسیم حرکات موزون!
لیشام مفسر!!! سلام! خوب این تفسیرات رو دودر کردی و رفتی! راستی این هفته که ایشالله تصادف نداشتی؟ 🙂