تب نوشت

۴ آبان ۱۳۸۳ | دسته‌بندی‌نشده | ۲ comments

و گاه فکر می‌کنم که همگی می‌ترسیم …

می‌ترسیم که مبادا دیگران بپندارند که مرده‌ایم.

می‌ترسیم که مبادا دیگر سایه‌ای از خیال ما نیز از ذهنشان عبور نکند.

می‌ترسیم که مبادا دیگر کسی به کمک ما نیازمند نباشد.

می‌ترسیم از آنکه … نتوانیم به دیگران ثابت کنیم که زنده‌ایم …

پس می‌نویسیم تا بدانند که زنده‌ایم.

می‌خوانیم تا بدانند که زنده‌ایم.

می‌گوییم، می‌رقصیم، فرا می گیریم تا بدانند که زنده‌ایم …

و عجیب احساس حقیری است زمانی که از این ترس بنویسم، بگویم، بخوانم و برقصم …

۲ Comments

  1. Navid

    لیشام جان، ننویسیم رقص! بنویسیم حرکات موزون!

    Reply
  2. افرا

    لیشام مفسر!!! سلام! خوب این تفسیرات رو دودر کردی و رفتی! راستی این هفته که ایشالله تصادف نداشتی؟ 🙂

    Reply

Submit a Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *