معتقدم که توی یه کشور غیر دموکراتیک مثل ایران، باید با مهرههای موجود بازی کرد و در هر صورت رأی داد حتی مثلاً اگه مجبور باشیم که نهایتاً یکی از دو برادران الف.نون رو انتخاب کنیم. این رو قبلا هم گفته بودم که رأی ندادن جایی اثربخشه که خودش رأی محسوب بشه نه مثل ایران که حتی اگه یه میلیون از سی و خردهای واجد شرایط رأی بدن، باز نتیجهی انتخابات رو ملاک قرار میدن و به حرف بقیهای که رأی ندادن توجهی نمیشه. درست به خاطر ندارم ولی گمون کنم که مجموع رأی دهندگان دور پیش خبرگان رهبری از پونصد هزار نفر تجاوز نمیکرد یا چیزی توی همین مایهها بود. امیدوارم دوستان تحریم کنندهی انتخابات و کسانی که به هر دلیل رأی ندادن و نمیخوان بدن، به قدر کافی حافظهی قوی داشته باشن که استدلالهاشون رو پیش از انتخابات ریاست جمهوری سال پیش فراموش نکرده باشن و مهمتر از اون، سعی کنن که فرق الف.نون و خاتمی رو ـ که داره توی چشم همهمون میره ـ درک کنن.
هیچ وقت طرفدار دو آتیشهی هیچ جناح سیاسی نبودم. به نظرم اصلاحطلبها همون قدری شاس میزنن که راستیها؛ ولی خوب، از دید صنفی، تمایلم به این بوده که طیف منسوب به اصلاحطلبها زمام رو به دست بگیرن. از این گذشته، با توجه به مجموع شرایط مملکت، رأی دادن برای من یه چیز کاملاً مستقل از جریانهای حزبی و سیاسی و صرفاً یک امر منطقی و عقلیه. هیچ تمایلی به این ندارم که اینجا راجع به “اهمیت اصناف و احزاب در شکلگیری ساختار سیاسی” و از این دست مقولات تحلیل از خودم در کنم. حداقلش اینه که باید بستر حرکات صنفی و حزبی مهیا باشه که بشه راجع به مقولات این چنینی حرف زد. بیشتر تأکیدم به این هست که منطقاً رأی دادن بهتر از رأی ندادن یا پرت و پلا رأی دادنه.
عمیقاً معتقدم که دولت فعلی انتخاب و دسته گل مجموع ماها ـ رأی دهندگان و رأی ندهندگان ـ بوده و اون قدری تقلب نشده که کلیت قضیه رو تغییر بده؛ و باز هم معتقدم که اگه ملتی که به هر ترتیب رأی ندادن، عوض پرداختن به داستانهای تخیلیشون نسبت به نتیجه انتخابات، همت میکردن و اون یه تیکه کاغذ لعنتی رو توی اون صندوقهای نفرین شده میانداختن، امکان تغییر نتیجهی انتخابات، وجود داشت.
با وجود تمام مشکلاتی که این چند وقت گریبان ملت و مملکت رو گرفته، باز هم نمیتونم منطق عزیزانی که سنگ رأی ندادن رو به سینه میکوبن، درک کنم. حدود دو هفتهی پیش خونهی آرمان ـ یکی از دوستان قدیمی که الان داره هند درس میخونه و برای مدت کوتاهی اومده بود ایران ـ مهمون بودیم. نمیدونم چی شد که با چند تا از مهمونهاشون بحث به انتخابات کشید. وقتی که شروع کردیم به مباحثه در این مورد، به طور واضحی قبول داشتن که دلیلهاشون برای رأی ندادن، دلیلهای مناسبی نیست و نهایت امر که دستشون به جایی بند نمیشد، یا رأی ندادنشون رو امری شخصی بیان میکردن یا میزدن به صحرای کربلا و حرفهایی از این جنس میزدن که “برام مهم نیست اگه حتی ایران و مردمش، با خاک یکسان بشن”! خوب شخصی بودن یه مسأله باز یه حرفی ولی این که آدم خودش جزوی از یه سیستم بزرگتر باشه ولی آیندهی اون سیستم براش مهم نباشه حتی اون قدر که اگه با خاک یکسان بشه، دیگه خیلی حرفه! شما اگه به این چنین چیزی نمیگین خودکشی، چه اسمی روش میذارین؟ متأسفانه میبینم که این شیوهی حل مسأله که آدم با واقعیتها قهر کنه و سعی کنه که در حوزهی خودش صورت مسأله رو پاک کنه هر چند که در مجموع به ضررش باشه، توی مردم ما چه عوام و چه روشنفکرها و تحصیلکردگان خیلی ریشهایتر از اینهاست که بشه حالا حالاها نه تنها به انتخابات بلکه به خیلی از مسایل سادهتر و عامتر ملت امیدوار بود.
به هر ترتیب، درست یا غلط، در انتخابات شوراها و خبرگان رهبری شرکت خواهم کرد. دوست عزیزم سعید شریعتی، ایمیلی به من زده و فهرستی از نامزدهایی که به طیف اصلاحطلبان نزدیکتر بودن رو برای انتخابات شوراها معرفی کرده. بد نیست شما هم یه نگاهی بهش بندازین.
رای ندادن هیچ وقت مطلوب نیست حتی در جایی که خود یک رای به حساب بیاید مگر این که قرار باشد انقلابی رخ دهد!
نمی دانم ما ایرانی ها چرا فقط بلدیم برای نابود کردن با هم پیمان ببندیم
چرا فقط برای فرو ریختن تیشه بدست می گیریم نه برای ساختن
برخورد ما با دولت از نوع واگذاری است و همین اشتباه ماست که سبب شده تا این حد مملکت منفور و غیر دمکراتیک شود.
باور کن ملت ما دارد به سمتی پیش می رود که دیکتاتوری بر روی آن بهتر جواب بدهد. این چیزی که الان به اسم دمکراسی دارد اجرا می شود تنها مخلوط کردن حماقت مردم در تصمیم گیری ها است.
آقا جـنگ هـم نـمیشـه… خیالـت راحـت باشه! اما اگـر شـک داری زودتـر با کاندیداهای مـورد نـظرت که میخواهی بهشون رأی بـدی اتـمام حـجت کـن تا بـعد از انـتخاب شــدن یادشون نـره به وعدههای انـتخاباتی(!!!!!)شون عـمل (!!!!) کـنـند :))
baba bahse in bood ke ray midim ya nemidim. negah kon mellat inja ro kardan meydoone jange aghayed!
سلام عزیز
حالا که ما میخایم رای بدیم مرحله بعد و مهمتر اینه که باید درست رای بدیم.
دست به دست هم میدیم و انتخابای درست رو پیدا میکنیم
لیشام جان! قربونت برم. این رشته سر دراز دارد. تا افراد این جامعهی مدنی همدیگر را به روشهای مدنی …. نکردهاند ببرش بره پی کارش. بحث خوبی رو شروع کردی که به نظرم داره منحرف میشه. … یه چیز دیگه بگو.
لیشام: بنده هم قربان شما بروم 🙂 شعر:
آی قد و بالای تو رعنا رو بنازم…
در این باب که فرمودید چیز دیگری بگویم، مدتیست که زور میزنیم چیز دیگری بگوییم اما نمیشود. شما دعا بفرمایین این زورهایی که زدیم به نتیجه برسد P:
خلاصه کلام رو من بگم بعد لیشام یه پست جدید بکنه!… برای برقراری یه حکومت دیکتاتوری دو تا عامل لازمه ۱) یه سری ……..ه و یه سری خر. بحمداله این دو نوع در مملکت ما اونقدر زیاده که میشه حکومت ۲۰۰ تا کشور دیگه رو هم دیکتاتوری کرد. اعصابتون رو خورد نکنید دوستان عزیز بخصوص کاوه عزیزم! یا باید رفت یا باید فکر کنید دارید تو طویله زندگی میکنید بوی پهن و شاخ گاو رو تحمل کنید.
لیشام: موش بخورتت با این خلاصه کردنت…
کاوه گرامی
من هیچ نسبت و تناسبی با این جناب محمد ندارم (یعنی هرچه میخواهد دل تنگت بگوی)
لیشام جان
من و تو که چند سال پیش هم به همین نتیجه رسیده بودیم فرزندم، با این حال گفتگو با حضرت عالی اسباب تفرح روح است… حتی اگر منطقِ شما با ما در یک دریا نگنجد D:
لیشام: همینطوره کیانوش جان! ایشالا تا انتخابات بعدی P: البته اگه اگه جنگی رخ نداد و ما زیر پرچم نبودیم…
تجاهل و …؟؟؟
حسب الامر و به رسم ارادت و پاچهخواری و… به جناب لیشام، من بیش از این ادامه نمیدهم. امیدوارم مجبور نشوم برای این پست، بار دیگر چیزی بنویسم تا اعصاب جناب کاوه چند روزی بیارامد!
خدمت جناب محمد
یک کمی به طریقه اصحاب کیهان طوری جلوه دادهای که انگاری واقعاً من نسبتی به تو دادهام یا حرف زشتی به تو زدهام. اگر کسی از ادبیات فارسی به قدر من بلد باشد ـ که خیلی کم است ـ سه تا چیز خطاب به تو در حرفهای من میبیند که تازه اولیش هم خطاب به جمعی است که تو را از آنها دانستهام:
۱ـ گفتهام: “… که به نام شیعه به خورد ما میدهید”.
۲ـ گفتهام: “پوزخند زدهای”
۳ـ گفتهام: “روی اعصاب ما بالانس نزن”
هیچ کدام از اینها فحش و بددهنی چاله میدانی نیست. به اولینش کاملاً معتقدم که قسمت اعظم ـ نه قسمت کوچکتر ـ این مذهب را امروزه مثلث زر و زور و تزویر مورد استفاده قرار میدهد و ابزار کارش است و دروغ است.
در مورد دومی این حقیر انگاشتن آدمیزادگان را همیشه در رفتار کسانی که از این در و دولت طرفداری کورکورانه و جانفشانانه میکنند دیدهام. من که ترا نمیشناسم اما طبق حرفهایت از نظر من با دسته اخیر بیشتر نزدیکی تا با من. پس منطقی است فکر کنم که رای دادن و انتخابات و هر چیزی که از مصدر مصادر قدسی حاکم بر شما ـ نه بر ما ـ صادر نشود در نظرتان مسخره است و به آن پوزخند میزنید. علی الخصوص به دموکراسی! (که بعضیها هم لطف میکنند برای خر کردن مردم آن را غربی و شرقی میکنند که این حرف هم چرند است.)
در مورد سوم هم یادم میآید که به عزیزی از سرداران سپاه که از اقوام هم هست گفتم اگر زمانی من این حکومت را نخواهم تو چه میکنی؟ گفت خودم میکشمت! عزیز دیگری که طلبگی میخواند و در واواک هم مشغولیتهایی دارد به من گفت که آقا جان! فعلا دور دور ماست! تو هم که زورت به ما نمیرسد پس خفه شو! باز هم میگویم که این نتیجه را فقط از نوشتههایت میگیرم که تو به اینها نزدیکتری تا به من. لذا این که از تو خواسته باشم روی اعصاب ما بالانس نزنی بسیار انسانیتر از برخورد همفکران و هماعتقادهای توست.
این از بحثهایی که میتوانی از آن نوشته من استخراج کنی و به خودت منسوب کنی.
اما این جملهات را انگار عینا توی کیهان دیدهام: “با نسبت ناروا دادن به من و … مرا رسوا کردهای…”! بابا جان! اولاً که این طرز نوشتن فقط به درد جماعت کیهانی میخورد که سعی دارند امثال ما را خر کنند! در مواردی موفقند و در مواردی خیر. اما بابا جان! عزیز دل برادر! به گمانم نه تو دنبه دندانگیری باشی از مقامات و چاکران و نوکران این دستگاه که از به اصطلاح رسوا کردنت، امید اصلاحی باشد ـ بگذریم از این که در مملکت ما هیچوقت هیچکس رسوا نمیشود، مگر همین وزیر علوم نیست که یک هفته درمیان خالیهایی میبندد که عمرو عاص برای پیغمبر نبسته! ـ نه من در سایزی هستم که شلوار گشاد “رسوا کردن” ـ که کلمهای است مناسب مکالمات تو، چون من از دو رویی و پنهانکاری متنفرم، هر چیزی را که به نظرم درست بیاید میگویم، پس کسی هم نمیتواند مرا رسوا کند؛ چون چیزی را قایم نکردهام؛ فکر کنم تو هم دوست داری این طوری باشی ـ به تنم برازنده باشد و از اقصای عالم بیایند و مرا در مقام طرفدار فلان حماقت تجلیل و تکریم کنند و تو را برای حفاظت از ارکان حماقتی از نوع دیگر مدال دهند! خبری نیست اخوی! پیاده شو با هم بریم!
خلاصه این که من هنوز هم معتقدم آن سه نکتهای که در کار تو کردم صحیح است. حالا اگر به قدر ادعایت ما را آدم حساب میکنی لطفاً بگذار چند روزی اعصابمان استراحت کند!
التماس دعا
کاوه خان
حرف زدن از احترام به خط عابر پیاده و بعدش اهانت به افراد، سازگار نیست.
گمان بردی با نسبت ناروا دادن به من و … مرا رسوا کردهای؟!! اگر حسن خلق و ادب را خوب میدانی، پس بهتر است آدمهای باادبی باشیم.
فهرستی که ارایه دادهای، کاستیهایی دارد که در شأن من نیست برایت نام ببرم. آنقدر پست و بیمقدار نشدهام که هر حرفی به ذهنم میآید، بگویم و بنویسم؛ هرچند ببینم طرف مقابل، ابایی از این جریان نداشته باشد. پس اگر از تهمت زدن و آبروی خودت پروایی نداری، از همان روز جزا که وعدهاش را دادی، بترس؛ روزی که با تو همعقیدهام که یقیناً رخ خواهد داد و إن شاء الله که عاقبتمان خیر باشد. (صورتمان سفید باشد و نامهی اعمال به دست راست دهند و…)
هفدهماً این وبسایت یا وبلاگ به جناب لیشام (که خدا عمر درازش دهاد) تعلق دارد و ایشان چنانچه متنی را نپسندند و یا آن را خارج از دایرهی عرف و شرع (با هر تعریفی که خودشان دارند) ببینند، قادر به اصلاح آن هستند. این که تا به حال، برای آن شکلک اتفاقی رخ نداده است، احتمالاً بدین معنا است که از کارکرد آن، ناراضی نیستند. (چه بسا، راضی هم نباشند!)
کارکردش هم تصور کن، آن باشد که از دیدن نوشتههای شما مسرور شدهام و این بهجت و شادی، در آن شکلک ساختهی کفار (که به زودی در قعر جهنم، جزع و فزع میکنند!!!) نمود خارجی یافته است.
برای بقیهی صحبتهایت هم، چیزی ندارم بگویم. رجوع شود به همان شکلک 🙂
لیشام: با هر دوتان هستم! بس کنید!
کاوه جان! میخواستم من باب تذکر چیزهایی بنویسم حضور شما که آنقدر تنبلی کردیم که این پست آمد و پرداختههای ذهنیمان روی دستمان باد کرد. عصبانیت شما را تا حدودی درک میکنم ولی شما هم خوب نیست که زود قضاوت کنید 🙂 بندهی خدا فقط لبخند زد. همین…
آقایان و خانمها! دوتا چیز: اول این که این محمد خان، فامیل، دوست، آشنا، همکار، همخانه، همسربازی، همحمامی، برادر دوست دختر، همکلاسی یا هر چیزی از یکی از شماها بوده یا نه؟ فقط میخواستم بدونم.
دوم این که ایشان یک عدد لبخند زیبا با استفاده از تکنولوژیای که کافران خدانشناس در اختیارش گذاشتهاند، به عنوان کامنت به شکل 🙂 به این صفحه الصاق فرمودهاند. از حسن خلقشان ممنونیم. آدم مؤدب خوب است. هر که میخواهد باشد. فقط خواستم به ایشان بگویم که سال ۵۸ بنده چهار سالم بود و تا چهل سال دیگر به آن گلهای که به این حکومت رأی دادند ـ از جمله پدارانمان ـ لعنت میفرستم و چه مدرکی بهتر از این که ۹۸ و خوردهای درصد از یک جامعه یک جور فکر کنند! آن جامعه از هر موجودی تشکیل شده باشد، ذیشعور نبوده و بیشعور بوده. این چنین هماهنگی را میتوان در انواع گلهها دید.
بعد این که خوارج در همه چیزشان از امثال شما و من محکمتر بودند. پس میتوان حتی در مقام یک قدیس در خدمت شیطان بود.
سوم این که پیامبر یا امام علی به کسی میگفت که بیا بجنگ یا آن کار را نکن، طرف میگفت که نمیخواهم و تمام میشد. اما الآن اینها خشتک آدم را پرچم میکنند به نام ا… که به نظرم شیطان از دیدن آن کلام روی خشتک ما از لذت و شادی، سکته ناقص میکند.
خلاصه عزیز من نه دینی که امروزه به نام تشیع به ما ارایه میدهید ربطی به اسلام دارد و نه این حکومت مشروعیتی دارد.
اگر دربارهی انتخابات بحث میشود، به دلیل آنست که به عنوان عضوی از یک جامعهی انسانی و به پاس احترام انسانیت این کار را میکنیم. پوزخندتان را هم بگذارید در فریزر تا ان شاء ا… توی آن دنیا که به هم رسیدیم یک حسابرس عالی ـ نه از این کثافتهای رشوهخواری که توی وزارتخانه وول میزنند ـ یک لیست ریز موارد برایمان درآورد که شاید فقط یکی از ما را خوشحال کند. به هر حال عزیز دل برادر! دل شکستن هنر نمیباشد و شما تا توانی روی مغز و اعصاب ما بالانس نزن. اینترنت به این گندگی! با کیفیت مخصوص مصرف در ایران! برو حال را ببر، بگذار ما هم اینجا برای خودمان حال کنیم.
دلتان نسوزد برای هیچ کس! (ر.ج به کامنتی که برای من نوشتید)
hanuz zoode ke bekham raje be entekhabat harfbezanam. faghat do nokte: shoraye shahre dovom az behtarin entekhabate tarikhe iran boode va azad ham boode va hemaghate asghar zadeh ha va mardome aziz kar ro be barande shodane teife ahmadinejad resoond. dovom in ke faregh az daste bandy haye siaisy bazy az in adam haye liste eslah talaba ro man mishnasam. amsale moghimi vaghean azizan va agar mellat ina ro entekhab nakonan vaghean ahmaghan.
فرزام جان
آمارِ ما هم همون آمارِ بانک جهانی و سایر مؤسسات بینالمللی است!! فقط نمیدونم چرا این آمار رو وقتی شماها میدید به نفع شماها حرف میزنه و وقتی ما میخونیمش به ضرر شما!!! یعنی شما به ارقامی که در مطبوعات ایران از دنیا ارایه میشه خیلی اعتماد نکن؛ اما نتیجهی نافرمانی مدنی این میتونست باشه که دیگه رژیم نتونه همون آبنبات چوبیها رو از دست مردم در بیاره (اتفاقی که افتاد)
ریرا جان
باور کن همون قدر که شما رأی ندادن رو دست روی دست گذاشتن میبینی من هم به رأی دادن به چشمِ دست روی دست گذاشتن نگاه میکنم!!
میپرسی چرا؟؟ به این دلیل که از دیدِ من رأی دهندگان منتظر یه زورو هستند که زیر نقابِ ولایت پنهان شده ولی وقتی رأی آورد نقاب رو میزنه کنار و حکومت رو آچمز میکنه 🙂 این حرف رو من از زبون خیلی از هموطنان شنیدم… باور کن
لیشام جان
خوب به نظر من اشتباه میکنی… البته که اینها به ناف همین رژیم و شستشوی مغزی که هر روز در مدارس و از طریق رادیو و تلویزیون صورت میگیره بسته است!! البته که ما پسرفت فرهنگی داشتیم و داریم!! نکنه فکر میکنی تمام مردم ایران پای ماهواری میشینند و هیچکس به رادیو و تلویزیونِ دولتی نگاه نمیکنه؟
اون زمان که خاتمی انتخاب شد (بار اول) من به همراه خیلیهای دیگه فکر میکردیم که مردم بالاخره فهمیدن که باید چکار کنند ولی عملکردشون در ۱۸ تیر و بعد از اون نشون داد که اون رأی هم از روی هوش و سیاست نبوده بلکه از روی خوش خیالی بود!! هنوز مردم دنبال رهبر هستند!! یکی که بیاد و زحمت همه کارها رو براشون بکشه و هلو رو پوست کنده بده دستشون
همون زمان که عدهای “گذر از خاتمی” رو مطرح کردند، گند کار در اومد. نمیدونم چرا تو توقع داری که قبل از این برنامهها کسی با بو کردن کف دستش (احتمالن) پی به همهی این داستانها میبرده؟؟
میدونی که من هنوز هم به طور کل زیر آب مسأله رو میزنم. این یه مشکل اعتقادی که من با این حکومت دارم! مشکلی که حتمن همهی ایرانیها نباید داشته باشند!! خیلیهاتون (کلی) به این حکومت اعتقاد دارید (مثل گنجی) و فقط خواهان برکناری بعضی مهرهها یا جایگزین کردن یه مهره دیگه بجاش هستید!! من هیچ علاقهای به تحمیل تفکرِ خودم به شماهای نوعی ندارم… البته آرزو دارم که تفکرتون تغییر پیدا کنه. بالاخره یه روزی. شاید! خیلیهاتون هم در کل با جمهوریت موافق هستید… اینجا هم با من هم نظر نیستید ولی من اصلن علاقهای به تحمیل اعتقاد خودم به شماها (باز نوعی) ندارم و به یه رأیگیری آزاد و عادلانه با هر نتیجهای رضایت میدم
ولی نه تحت این حکومت و این رژیم!! و به قیمت طولانی کردن عمرش
لیشام: ولی به قیمت کوتاه کردن عمر امثال من که تا سی سال سربازیم :)) تو شاهکاری کیانوش جان!!
با این کامنتتون به یک نتیجهی ناخوشایند اما روشن کننده رسیدم کیانوش عزیز و اون این که صرف نظر از انتخابات، نافرمانی مدنی، حکومت، ولایت، فرهنگ و کلیهی زهرماریهای مرتبط با این حوزه، چیزی که هست اینه که تعریف ما ـ به خصوص من و شما ـ از منطق خیلی خیلی خیلی متفاوته 🙂 با این حساب، وقتی که حوزهی تعریف مشخص نباشه، به نتیجهی بحث هم نمیشه دل خوش کرد…
خداوند پدر این بنیانگذاران علم حل مسأله را نیامرزاد که این چنین روسیاهمان کردند پیش ملت :))
جواب آخر لیشام و کامنت ریرا خیلی عالی بود!!
کیانوش عزیز! آمار شما از چه حکایت دارد؟ اشتباه بودن آمار بانک جهانی و…؟ اینها را که ما از خودمون در نکردیم. رشد اقتصادی و چیزای دیگه در دوران خاتمی شاهد و گواه مستدل دارد. چیزهای دیگر هم گواه رسانههای آنجا را نمیطلبد وقتی مردم اینجا رسماً همه را لمس کردهاند و البته امروز هم دارند یک جاهایشان را لمس میکنند به گونهای دیگر!!… فراموشکاری ما ایرانی جماعت سابقهی طولانی دارد و متعلق به امروز و دیروز نیست. اگر این جریان منتج شد به الف نون نه از اصلاحطلبی که از بی حافظگی و عجول بودن مردممان بود. شما کدام مدل مشابهی سراغ دارید در دنیا که به یکباره همه چیز گل و بلبل شده باشد؟ ۱۰۰ سال، ۵۰۰ سال، ۵۰ سال… اینها حداقلهاست.
حالا یک سوال هم بکنیم: نتیجهی نافرمانی به قول شما مدنی چه شد؟ یا چه خواهد شد؟ منتظریم… در واقع بگویم: سر کاریم. بدجوری هم سرکاریم.
عجب حکایتی!… با این که سیاسی نیستم و سررشتهای از تحلیل این امور ندارم اما بدم نمیاد منم نظری از خودم در وکنم!
حرف من (و شاید پرسش من) ۳ تا چیزه:
۱) اونهایی که رای ندادن و هیچ کاری نکردن و دست روی دست گذاشتن رو اقدام انقلابی مهمی میدونن منتظر چی هستن؟ که مثلا اینا بگن: مردم خوب! الهی قوربونتون بریم! حالا که نشون دادین ما رو با این حرکت قبول ندارین باشه ما میریم قدرت رو پیشکش میکنیم به افراد لایق!!؟؟
۲) بیتفاوتی و پاک کردن صورت مسأله کی نتیجه داده که این دومین بارش باشه؟ (به ویژه وقتی آدم خودش در بطن مسأله قرار گرفته) حتی اگه حل مسأله منوط به وقوع معجزه یا همون نزدیک به غیر ممکن باشه بازم یه کاری کردن بهتر از هیچ کاریه! اگه رای دادن بیفایدهس (که من این طور فکر نمیکنم چون نکات مثبت دوران خاتمی رو قبول دارم) رای ندادن هم بیفایدهتره وتازه میتونه این معنا رو بده که ما به صورت انفعالی هر بلایی سرمون بیارن میپذیریم! من که ندیدم اونایی که تا حالا هی رای ندادن الان خیلی نتایج مطلوب گرفته باشن! یا کار مثبت و راه حل بهتری ارایه کرده باشن!
۳) اگه منظور کسانی که رای دادن رو مهر تایید زدن به کارایی میدونن که قبول ندارن، حضور مردمه، که چه کم باشه چه زیاد بازتابش گذرا و یکسانه! نه اینا از رو میرن با نیومدن مردم، نه اونایی که واسه این نیومدن از دور کف میزنن خوابای بهتری دیدن واسمون!…
صاحب نظران ببخشند دخالت ما رو به بزرگواری خودشون!
خوشم میاد هر کی واسه هر کی مینویسه لیشام یه جوابی براش داره، آفرین لیشام
اتفاقن به خاطر همین گفتههای شماست که معتقدم این وضعیت هرگز با این روشها تعدیل نخواهد شد و این حکومت محاله اجازه به وجود اومدن شرایط تغییر فرهنگی در این مردم رو بده!!
چنان چه نتیجه اولین ۸ سالِ اصلاحطلبی (؟!؟!؟!؟) شد احمدینژاد!!!! (برعکس چیزی که لیشام عزیز معتقد است… تنبلی نبود که احمدینژاد رو آورد!! تنزل فرهنگی بود)… بازهم نتیجهی ۸ سال دیگه اصلاحطلبی در آخر احتمالن میشه “ملا عمر” D:
اگر کسی فکر میکنه که در شرایطِ موجود، فرهنگ مردمِ خیابانِ پیروزی (مثال شما) تحولی به سمت خیابانِ امیرآباد پیدا میکنه از دید من کاملن در اشتباه است! چنان چه طی اون ۸ سال هم نکرد. اما به عکسش رو متأسفانه من خیلی تو این مدت دیدهام!! یعنی تنزل فرهنگی (اسمی که من روش گذاشتم)
در بین نوشتههای تمام کسانی که معتقد بودند دوران خاتمی خیلی بهتر بوده!! تنها فرزام آماری داده که اون هم درستیاش مورد تأیید نیست چون گزارشات و آمارهایی که این جا (در رسانهها) در اختیار ماست چیز دیگهای رو میگند!!
باقی دوستان به همون مسایل (آبنباتی) توجه داشتند و نه بیشترش
لیشام: البته سن من و شما به آن زمانها قد نمیدهد ولی “زنده باد مصدق” گفتنهای صبح و “مرگ بر مصدق” گفتنهای عصرِ پدرانمان را خیلی جاها ثبت دارند. آن موقعها نه خبری از الف نون بود و نه خاتمی. ایرانی جماعت خاصیتش همین است. قدرنشناس است. راه دور نمیرویم. همان پیپییی که در کفش دایی و برانکوی فوتبال خودمان هم کردیم از این جنس است. این که بخواهی چنین چیزی را ببندی به ناف نتیجهی تغییرات اجتماعی دوران انقلاب و رفسنجانی و خاتمی و این یک سالهی آخر، به نظرم محلی از اعراب ندارد.
یادآوری میکنم که آن موقعی که خاتمی انتخاب شد، خبری از این تحلیلها نبود. پیش از آن که نتیجهی انتخابات سال پیش هم معلوم شود باز هم چیزی در این باب نشنیده بودیم؛ نه از شما و نه از سایر صاحبین بینش. تنها به یاد دارم که از پایه زیرآب کل مسأله را میزدید که اصولا این نظام مشروعیت ندارد. خوب! داشته باشد یا نداشته باشد، حالا که هست. پاچهی ملتِ دست بر قضا صاحب فرهنگ (!) هم که ما شاء الله، تا دلت بخواهد گشاد، میخواهی ملت بیایند و نافرمانی مدنی از خودشان در کنند که چه بشود؟ آمریکا و اروپا حکومت ایران را تحت فشار بگذارند که رعایت حقوق بشر کند؟ خیلی خوب است!! عالیست!! اما فکر این جایش را هم بکن که این فشاری که از آن سوی آبها برای شما شیرین است، چرا که ممکن است در زمانی دور با آزادی و فراق بال به آغوش مام وطن بازگردید، نهایتاً دارد به یک جاهایی از امثال ما ـ که فعلاً نمکگیریم و باید در این آشفته بازار بمانیم ـ وارد میشود.
خیر کیانوش عزیز! ما تنزل نکردیم. اتفاقا همینیم که هستیم. به مشکل که برمیخوریم، به جای آن که فکر کنیم و حرف بزنیم، قهر میکنیم. از زندگی زناشویی گرفته تا مسایل ملی و مملکتی همین گونهاند. خدای ناکرده اگر به راه حلی هم رسیدیم انتهای داستان را نمیبینیم که چه بلایی داریم سر خودمان میآوریم. به هر صورت “خدا بزرگ است” دیگر!! قدرناشناسی ما هم که دیگر الاظهر من الشمس است. حالا تو هی بیا و بگو نافرمانی مدنی! فردا روز اگر دری به تختهای خورد و گروهی آمدند دلسوز مردم و کاری کردند کارستان، از ما گفتن که نتیجهاش همین چیزی میشود که الان هست.
و نکتهی آخر آن که در پناه هیچ آشفتگی و اغتشاشی ـ که از بد روزگار حکومت فعلی بدان تشنه ـ راه صلاحی نهفته نخواهد بود. در پناه کسانی مثل خاتمی ـ خوب یا بد ـ میشد امیدی بست به بالندگی. ماحصل دوران خاتمی کاردستیهای مدنی کوچک، ضعیف و بدقوارهای بودند که در عین همینها، باز امید میدادند به این که میشد بهترش را هم ساخت. اما خودمان همانها را که ساختیم، با بیتوجهی، قدرناشناسی و همهی آن بدیهایی که گویا در خونمان است، خراب کردیم، له کردیم بی آن که بفهمیم چه بر سر خودمان داریم میآوریم. حالا در عرصهی ترکتازی این نودولتان که خواستار یورش آمریکا و امثالهم هستند ـ که ظاهراً شما نیز در این موضوع با ایشان مشترکید ـ تا میخشان را محکمتر بکوبند، اگر خود ما هم شیوهای مدنی را برنتابیم همان میشود که نباید بشود. چارهای نداریم جز این که به تنها بارقهی امید مانده از مشارکت کلان عمومی اعتماد کنیم و من نیز به ناچار، به آن جعبههای نفرین شده، اعتماد خواهم کرد؛ حداقل تا زمانی که بر من ثابت شود که صندوقها زبان گویای قدرتمندانند، نه ملت…
🙂
حرف کاوه رو قبول دارم ـ تصحیح میکنم. منظورم از مردم، کسایی هستن که یه کم شعور دارن و امیدی به اصلاح وضع موجود.
در مورد نظرات فرزام منظورم این بود وقتی یه حزب اصلاحطلب میاد یکی رو که اصلا هیچ سبقه مشترکی باهاشون نداره رو تو لیست خودش میذاره جز این که نشون بده هویت نداره و دنبال اهداف پوپولیستیه معنای دیگری نداره. مثل این یارو هادی ساعی که چون تا دیروز خوب لگد میزده حالا باید بیاد تو کار سیاست! (البته بقیهی سیاستمدارهای ما بهتر از این نیستند) خلاصه کلام اگه فکر میکنی انسانید، یا از این مملکت برید یا اگه میمونید بیخودی زور نزنید چون به قول خودتون این حکومت با شعور مردم متناسبه.
خدایار جان! ضمن تایید فرمایشات کاوه و این که داداش! خواب دیدی خیر باشه(!!) و هنوز مردم رو نشناختی و مشت محکم مردم هنوز از خواب غفلت بیدارت نکرده(!!) عرض کنم که:
این چیزها در عالم سیاست به حزب بستگی داره عزیزم. اگر یه حزب اصلاحطلب کسی رو به عنوان اصلاحطلب قبول کنه و اسمش رو توی لیست قرار بده (که البته هنوز صحت چنین ادعایی تایید نشده) هر کسی که طرفدار اون حزبه هم باید قبول بکنه. خط و ربطها رو احزاب میدن نه گذشته افراد. البته این هنوز در فضای سیاسی ایران حتی برای سیاستمداران خیلی جا نیفتاده. اما باید به این تن داد.
نمونهاش گاف بزرگی بود که جناب دکتر معین بعد از مرحله اول داد. ایشان در سایت فخیمهشان اعلامیه در کردند و فرمودند همه چیز تقلبی بود و من هم میروم و گور بابای همهتون و مرحله دوم هم رای نخواهم داد. فرداش حزب مربوطه زد تو دهنش و یکی هم در ماتحتش گفت تو غلط کردی! مگه شهر هرته؟ مگه تو کاندیدای مستقل بودی؟ میری حرفتو پس میگیری و مرحله دوم هم میگی به … رای بدن. این هم شد. اخبار اون روزها رو مرور کنی دستگیرت میشه چی دارم میگم.
زیرکی را گفتم این احوال چیست، خندید و گفت……..صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی —- لیشام جان! خانه از پایبست ویران است، خواجه در بند نقش ایوان است، تو چرا؟ تو که درس خونده بودی، سواتی داشتی، تو چرا میری تو نقش ایوان؟؟
نکتهای برای خدایار عزیزم! و آن این که اشتباه نکن! که پند پیر ـ حالا خیلی هم پیر نباشد ایراد ندارد ـ با رای جوان به! من هم همین اشتباه را میکردم! و خیلی سخت و دردناک و طولانی بود فهمیدن این نکته که توهمی بیش نبود! چی؟ از چی حرف میزنم؟ الآن برات میگم. دارم درباره آن جملهات حرف میزنم که فرمودی مردم از م.ش.نگ و دار و دستهاش بدشان میآید! این تفکر یک ملیارد درصد غلط است. البته اشتباه رایجی است که فکر کنیم “همه” همانهایی هستند که ما میبینیم و میشنویم. اما اگر مثل من آن شبی که حسن نصرا… از خودش باد داده بود و اینوریها به دلیلی که ملایک و قدیسین هم از درک آن عاجزند توی زیرزمینشان عروسی بود؛ بله؛ اگر آن شب یک جایی مثل خیابان پیروزی بودی بعد میدیدی که کسانی که هیچ ازشان انتظار نداری ـ در حد خودت ازشان انتظار نداشتم، حداقل قبول داری که آی کیوی من از هویج بالاتر است ـ میروند روی پشت بام و ا… اکبر ول میدهند، احتمالا تو هم مثل من تا چند هفته در حالت برق گرفتگی ملی به سر میبردی! در واقع هدفم از این نوشته آنست که به طور کامل ناامیدت کنم تا وقتت را با کوچکترین خیال روشنفکرانهای در باب این سرزمین ـ حتی در این حد که بابا بالاخره از این دیوانه که بدشون میاد ـ تلف نکنی. قربان صفای شما
لیشام: آره! کاملاً موافقم!
ولی برو رأی بده! حداقل این جور ممکنه، فقط ممکنه، به احتمال خیلی کم ممکنه که بعدها فلان جامون به خاطر انتخاب شدن یکی مثل همین الف نون این قدر نسوزه و کمتر بسوزه…
در رد فرمایشات دوستانی که میگن دورههای قبلی با این دوره هیچ توفیری نداره!!! [+]
لیشام: ما که نفهمیدیم با دیدن این چند تا عکس، باید رد کنیم یا تأیید… البته این میتواند از نفهمی بنده باشد که خودمان پیشکی بدین امر مذعن و معترفیم 🙂
این که فرزام میگه که بعضیها مثل اکبر گنجی یا عبدی اوایل انقلاب نظرشون با الان متفاوته درسته ولی این ربطی به یکی مثل این رسول خادم نداره. اولا اول انقلاب خیلیها که دموکرات بودن به خاطر وعدههایی که داده شد امید یه حکمت جمهوری داشتند که با گذشت زمان معلوم شد که واقعیت چیز دیگهای است. یکی مثل من هم که سکولار هستم (!) اگر در زمان انقلاب جوون بودم ممکن بود انقلابی دو آتیشه بشم. ولی این ربطی نداره که یارو مرتیکه تا دیروز جزو اصولگرایان بوده امروز جزو اصلاحطلبا خودش رو جا بزنه از چند تا آخور میخوان بخورن؟ این اصلاحطلبا هم چون میدونن الان چهقدر مردم از احمدینژاد و هم فکراشون بدشون میاد میخوان سوء استفاده کنن.
لیشام: خدایار، خدایار و خدایار! تو که فلسفه بلدی، حیف نیست این جور استدلال میکنی؟ منظورم این نیست که رسول آقای شما کار درستی میکنه یا نه. کلاً میگم…
عمراً رای بدم، حتی از دفعههای پیش هم که دادم پشیمانم، چون مثل اینه به کارهاشون مهر تایید میزنیم!!!!
لیشام: بنده عکس شما، قبلاً پشیمون بودم ولی حالا فکر میکنم که کار درستی کردم 🙂
بالاخـره یه نـقطه نـظر مشــترک پیدا کـردیم ؛)
حالا برای فرسـتادن لـعنت به شـیطان هـم که شـده یه ســری به این آدرس بزن
Does such election exist also? wowww isnt it amazing?
لیشام: چرا اتفاقاً، خیلی هم جالبه، ولی دوستانی که این جالب بودن رو متوجه نمیشن، احتمالاً گمون میکنن که فقط به یه انقلاب دیگه که همه چیز رو بیل میزنه میشه سیستم رو راست و ریست کرد. انقلاب همانا و روز از نو روزی از نو…
لیشام جان! بابا جان! ما کی جسارت کردیم؟ آقا توی این نوشته فهمنده یکی از جماعت ایرانیان است، آن ذهنی که دارد قر میزند، دارد سعی میکند خواص و تعاریف مترتب بر تعریف اجتماع را واضحتر نشان دهد و بعدش امکانات موجود را زیر سؤال میبرد، ذهن سوم هم دارد با بیانی تند ذهن اولی را که روشنفکر مآب هم هست، مورد خطاب قرار میدهد! آقا ما اینجا به کسی نگفتیم نفهم. چه رسد به شما که افتخار سر اخویت ما را دارا میباشی!!! 🙂 این طرز نوشتن الگوی اذهان را مورد انتقاد قرار میدهد. اینجا هم که من آخرش گفتم که باید رای داد!… آقا من کمی گیج شدم! ما که حرف بدی نزدیم که شما عصبانی شدی!!!
لیشام: کاوه جان! اصلا تو بگو ما بلدیم عصبانیت از خودمان در کنیم؟ تو که ما را میشناسی. این که نوشتم خنگولیم، صادقانه گفتم. نوشتهی فخیمتان را که خواندیم، از فرط فخیمیت گرخیدیم و نفهمیدیم کج به کجاست، به ناچار آنطور جمعبندی نمودیم که دیدید 🙂 ما مخلصتر از این حرفهاییم، اخوی. به شما اطمینان میدهیم که لذت میبریم از مصاحبت شما… مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاچ
یادآوری میکنم که اتفاقن شرکت نکردن در انتخابات تنها عملی است که نه تنها وا دادن به حساب نمیآد، بلکه عیانترین تأثیر رو در دنیا داره!!! هیچ عکسالعمل دیگهای در مقابل یک انتخابات فرمایشی به اندازه تحریم نمیتونه خودشو نشون بده…
خلاصه که
بحث چند سال پیشمون رو بخاطر دارم و هنوز بخاطر همون دلایل از تحریم حمایت میکنم و اجازه نمیدم رأی من بشه دستآویزی برای مشروعیت بخشیدن به کثافتکاریهای رژیمی که از ریشه و اساسش تا شاخ و برگهای آفتزدهاش رو اصلن قبول ندارم
لیشام جان، رأی ندادن یعنی نافرمانی مدنی!!
نافرمانی مدنی با جنگ و کشتن نسبتی نداره! نافرمانی مدنی راههای بسیار زیادی داره و خیلی از رأی دادن و بعد زانوی غم بغل گرفتن مفیدتره… ولی کو گوش شنوا! مگه اینهمه کشورهای بلوک شرق که درشون حکومتهای دیکتاتوری عوض شد همه جنگ کردن؟ مگه تو اتحاد جماهیر شوروی یه دولت دیکتاتوری رو بدون ریختن خونی از بینی حتی یک نفر تغییر ندادن؟
چرا شماها فقط میتونید دوسر یک طیف رو ببینید؟ دنیا سفید و سیاه نیست بلکه خاکستریه
راه حل میخواهی؟ رأی نده… نافرمانی مدنی کن به طرق مختلف از هر راه معقول و کم خطری که به ذهنت میرسه… و وسیله نشو!!
البته از ایران رفتن هم خیلی راه خوبیه ولی نه برای هرکس… بلکه فقط برای کسانی که مثل من با کل فرهنگ حاکم بر جامعه مشکل دارند… (هر چند که از ایران خارج شدن من به میل خودم نبود ولی در عمل بهترین اتفاقی بود که برام افتاد)
لیشام: …آفتاب آمد دلیل آفتاب… با بیهوده بودن بحث موافقم 🙂
هر کی میگه زمان خاتمی با بقیه فرق نداشت یا واقعاً چشمش رو بسته یا به جای برداشتن یه کولیس برای اندازهگیری داره از کیلومتر شمار استفاده میکنه. تو مملکت خفن ما همین که جوون باشی و یه شام بیدردسر با دوستات تو یه رستوران بخوری و بعدش هم یه پیاده روی مشتی داشته باشی یعنی آخر آزادی. (البته الان نمیدونم میشه یا نه، اما مطمئنم قبل از خاتمی این کار راحت نبود)
خاتمی قرار نبود مملکت رو کن فیکون کنه. همون روند هم برای ۸ سال، از سر ملت ما زیاد بود (مشکل فقط حکومت ما نیست مشکل اصلی فرهنگ و عرف و شرع ماست که بدجوری تو هم قاطی شده). حالا فرض کنید ما رای ندیم و این فرهنگ (رای ندادن) جا بیافته. چند سال دیگه همین چند تا موی دماغ آقایون هم چون مطمئن میشن که رای نمیارند پس کاندید نمیشن و اون موقع واقعا دیگه مرده و زنده بودنمون با هم فرقی نداره.
دوم اینکه، خدا رو چه دیدید. شاید اگه همه بریم رای بدیم اون قدر تفاوت رای ایجاد بشه که نتونند به راحتی آمار رو عوض کنند!
ما که مثل جوونهای اول انقلاب بخار نداریم بریم تو خیابون شعار بدیم، پس این حداقل کاری رو هم که میتونیم بکنیم از نسل بعد دریغ نکنیم.
مسأله اینه که هنوز پانتهآ بزرگ نشده میخوایم یه کارخونه شکلاتسازی بدیم بهش بچرخونه!!! شما این کارو میکنی؟ یا میذاری کم کم بزرگ بشه؟!!
دقـیقـن دید پـانـتهآیی هسـت بین دوسـتان :)) پـانـتهآ هـم به یـک آب نـبات چـوبی دلخـوش میشه و اصل جـریان رو نادیده میگیره ؛) D:
لیشام: تا اصل جریان چی باشه. اگه اصل جریان همین چیزهایی که فرمودین هست، افتخار میکنم به دید پانتهآیی خودم و این که به جزییات و مصادیق گیر نمیدم و بهجای غر زدن و وادادن (از من به دل نگیر) سعی میکنم به اندازهی خودم کاری که فکر میکنم درسته و ممکنه دیگران هم ازش منتفع بشن رو انجام میدم. این برای من بدیهیه که عمل کردن به یه تصمیم هرچند که بعدها روشن بشه که نادرست بوده بهتر از هیچ کاری نکردنه. حالا میمونه که تعریفمون رو از کار روشن کنیم. من میگم رأی دادن و شما میگین چی؟ میگین جنگیدن؟ میگین اعتراض کردن؟ شاید هم بگین از ایران رفتن؟ اصولاً ماها عادت داریم که فقط بگیم چه چیزی غلطه ولی نمیگیم چه چیزی درسته. خوب، اگه میفرمایین رأی دادن غلطه، بجاش بگین چه چیزی درسته. حداقل اینه که روش و منش هم رو میشناسیم و اگه لازم باشه وقتمون رو واسه بحث و این چیزها تلف نمیکنیم. از اون زمانی که با هم بحث داشتیم و نهایتش هم حرفاهامون ابتر میموند، متوجه نشدم که غیر از این شاکی بودنهایی که دست بر قضا توی اغلبشون با هم اشتراک داریم، آخرش حرف حساب شما چیه…
ببخشید ما مجبوریم یه کم افاضات به کیانوش و خیلیهای دیگر از خودمان صادر کنیم.. قول میدیم آخریش باشه. قسم می خوریم…
مجدداً تاکید می کنم که در باب همه اینهایی که فرمودین فرق داشت. آزادی بیان در دانشگاهی که ما توش بودیم از زمین تا آسمون. آزادی پوشش رو هم لوث نکنیم. مساله بیرون بودن چهار تا مو نیست. چرا وقتی صحبت از حجاب میشه همه مدعی میشن که جزء آزادیهای فردی است که در ایران محدود شده (من شخصاً که اینطور فکر میکنم) اما وقتی عملاً کمی (شاید هم بیشتر از کمی) آزادی در این باب – نه حتی رسماً- داده می شه اینقدر قضیه بی ارزش جلوه داده میشه؟ جلوگیری از توهین به بانوان در دانشگاهها و در خیابان کم چیزی است؟ که راحت به دست آمد؟ سر در دانشگاه ما نوشته بود: «از پوشیدن لباسهایی که برجستگیهای بدنتان را نشان می دهد خودداری کنید!!!» این کم توهینی است به یه مشت دانشجوی مملکت؟ همین که این تابلو جمع شد کم بود؟ و عملاً هم بی احترامی ها و محدودیتها کمتر….
تازه فقط این نبود. دست بسیج دانشجویی از تعلیق و تذکر و غیره به خاطر همین مسایل و سایر مسایل مشابه چه برای پسرها و چه دخترها کوتاه شد…. همین ها حتی در سطح مملکت هم نمود داشت.
اما چیزهای دیگر: تورم کمتر شد. رشد اقتصادی به تایید محافل اقتصادی خارجی بیشتر شد. رفت و آمد ایرانیها به داخل و به خارج بیشتر و محدودیتها و توهین ها در فرودگاه و گمرک کمتر شد. بسیاری که سالها از ترس بازداشت به دلیل فعالیتهای سیاسی قدیم جرات بازگشت نداشتند و سالها خانواده ها به این دلیل از هم دور بودند، مشکلشان حل شد و دیدارها تازه. این کمه؟ من شخصاً این رو در بسیاری اطرافیان دیدم.
دخالت عقاید در استخدامهای دولتی و نیمه دولتی نه حذف اما کمتر شد. مصاحبه های آن چنانی عقیدتی سیاسی نه حذف بلکه کمرنگ شد. دخالت دستهایی داخل حکومت در شکنجه و آدمکشی نه حذف بلکه حداقل برای اولین بار رسماً برملا شد.
برای اولین بار مجوز تجمعات اعتراض آمیز داده شد. برای اولین بار مجوز انتشار ده ها روزنامه مخالف و اصلاح طلب داده شد. هر چند بسته شد اما اثر خودش را گذاشت. شک نکنید.
من از این بحث ها خسته نمیشم. اما نا امید از تاثیر…. شاید. خیلی چیزهای دیگه هم هست. اگه دوست داشتید باز بگم.
اما اینو هم توجه کنید. در همین یکسال همه اینا که گفتم، همه دستاوردهای ۸ سال، یه جا داره روند معکوس پیدا می کنه. اونایی که می گفتن همه این تغییرات خواست رژیم بوده و اصلاً روند طبیعی مملکت بوده کجان که جواب بدن حالا چرا داره معکوس میشه؟ اینم روند طبیعیه؟ این یعنی همه بازداشتها، زندانی شدن ها، زحمتها و … که خود مردم بخشی از اون بودن کشک!! چرا؟ چون خودمون ول کردیم و نا امید شدیم. خودمون….
درست مثل این می مونه که ببینی داره از کوه بهمن می یاد و وایسی نگاه کنی و تمسخر کنی؛ درسته شاید بمیری اما اگه یه تکونی به خودت بدی و تقلایی کنی بلکه خودتو همراهات نجات پیدا کنن، می شه گفت اسم این موجود، انسانه و شرف انسانی داره؛ اگر نه، این اسمو نمی شه روش گذاشت.
من هم رای خواهم داد ؛)
لیشام: کار بسیار درستی میکنین 🙂
دوست گرامی
بین خاتمی و رفسنجانی و احمدینژاد فقط کسانی فرق باید قایل بشند که آزادی رو در ۳ سانتیمتر مویی که از روسری بیرون میاد یا نمیاد بدونند و دیگر چیزهای مشابه این
آیا میزان اشتغال به کار (بطور درصدی) در زمان این سه نفر چه تفاوتی داشته؟ آیا سیاست خارجی ایران در زمان این ۳ نفر عملن (با تأکید به روی عملن) تفاوتی داشته؟؟ آیا زمان خاتمی به حزبالله لبنان کمک مالی نمیشد؟ آیا زمان خاتمی زنان خیابانی نداشتیم؟؟ پول نفت تو سفره مردم اومد؟؟ و… و… و… این پرسشها و پرسشهایی شبیه به این است که در حقیقت تفاوت میان این ۳ نفر رو باید روشن کند!!! نه اینکه چقدر منِ نوعی تو خیابون میتونستم لباس تنگ تنم کنم و… ولی شماها (نسل جوان ایران) ظاهرن کمتر نگران اون پارامترهای اصلی هستید و چسبیدهاید به فرعیات!!
بله؛ مشکل فرهنگی است دوست من اما این فرهنگ رو چه کسی باید عوض کنه؟؟ بجز خود ما؟ آیا طی این ۲۷ سال میزان اعتقاد به خرافات چه مقدار در مردم کاهش یافته؟ ایا دید جوان امروزی در باب ازدواج عملن (با تأکید روی عملن) با دید پدر و پدربزرگش چه تفاوتی کرده؟؟ دیدش در باب مهریه و تجملات با دید مادر و مادربزرگش چه فرقی داره؟؟
اصلن بیخیال بابا… خوشت میاد قلقلکمون بدی؟ من در این باب دیگه اینجا کامنتی نمینویسم
لیشام: کیانوش عزیز! سال پیش، در بهبوههی انتخابات ریاست جمهوری بحث مفصلی با هم داشتیم. نیازی به یادآوری نیست ولی از حیث آن که رنجشی پیش نیاید، نکتهای در باب فرمایش شما طرح نمیکنم جز یکی. آن هم این که کیانوش عزیز! برای مثل منی که در حد فهمم، هر سه دولت رفسنجانی، خاتمی و الف نون را دیدهام، به عنوان کسی که در این جامعه زندگی میکند، به عنوان یک استفاده کنندهی نهایی (End User) از موجودیت دولت و متعلقاتش و به عنوان کسی که در حال حاضر در ایران است و با مصائب و مسایل این مملکت دست و پنجه نرم کرده، به شما اطمینان میدهم که فرق این سه بسیار محرزتر و فراتر از مصادیقی است که اشاره فرمودید 🙂
فکر نمیکنم هنوز فهرست رسمی اصلاح طلبان مشخص شده باشد. حالا از کجا این فهرست به دست دوست شما رسیده جای تعجب است. البته برخی اسامی را نمیتوان اصلاح طلب دانست. اما اصولاً رجوع به گذشته افراد یک اشتباه رایج در بین عموم مردم ناشی از عدم درک واژه سیاست است.
سیاستورزی و پایبندی به اصول اخلاقی و ایدئولوژیک دو مبحث متفاوتند که غالباً در یک زمان و در یک ظرف نمیگنجند. این که فلانی قبلاً چه بوده است دلیلی نمیشود که امروز هم همان باشد. با چنین رویکردی که واژهی اصلاحطلبی در کل خطا است. اصلاحطلب اول باید خود را اصلاح کرده باشد و در واقع گرایشات سیاسی خود را. مگر دیگرانی که صف اول اصلاحات بودند و هنوز هم سمبل چنین گرایشی هستند به یکباره از زمین روییدهاند؟ گذشته امثال گنجی و عبدی و نوری و حجاریان و غیره به اصلاحطلب شبیهتر است یا افراطی اسلامی؟
مگر قرار است از روز اول، مُهر یک گرایش خاص سیاسی به پیشانی کسی بزنند و بعد قلم پایش بشکنند اگر نظرش عوض شد؟ حتی این کار در مذهب و اصول ایدئولوژیک غلط است چه رسد به اصول سیاسی. مرتد شدن مگر از کجا ناشی میشود؟ یعنی تغییر کردن مذموم است. یعنی اگر از اول به چیزی گرایش پیدا کردی دیگر غلط میکنی گرایشت را تغییر دهی.
البته منظورم روی شخص خاصی نیست اما این نگرشها جداً مخرب است. مگر همه ما امروز همانیم که دیروز بودیم؟ اصولاً آمادگی برای تغییر روشها و پذیرش خطاها جرم است یا امتیاز؟
میدونی ما یه جورایی بین افراط و افراط (نه تفریط) گرفتار شدیم. یا از یه طرف مثل جناب کاوه و شخص خودم تقریباً کلاً «می …یم» به مملکت و مردمش و شعورشون و چیزای دیگه (باز هم میگم خودم هم به این بخش گرایش دارم) و یا معتقد میشیم که همه اینا کلاً سر کاریه و همه چیز از پیش تعیین شده است مثل خدایار و یا این که میگیم اصلاً توفیری نداره مثل کیانوش… یه دونه موضع میانه رو اگه تونستی پیدا کن!…
من همیشه گفتم و میگم مشکل ما سیاسی نیست. فرهنگیه. حرف جدیدی هم نیست. اما این حرف گفتنش مسؤولیت میاره. قرار نیست حرف بزنیم و فرار کنیم. بگیم آقا ما مشکلاتو کشف کردیم بقیه بیان حلش کنن. اما متاسفانه روشنفکرای جامعه ما یا اصلاً مردم رو نمیشناسن و خیلی با عقاید و مشکلات اونا بیگانه هستن، یا کلاً ناامید و بیخیال هستن و یا دارن فعالیت میکنن اما از نوع سیاسی و نه فرهنگی.
آقا جان! دورهی رفسنجانی هم میگفتن عمراً اسم خاتمی در بیاد. مگه در نیومد؟ حالا اینو بگی همه از غیب خبر میدن که اینا برنامهریزی خودشون بوده! دقیقاً همونایی که میگفتن خاتمی اسمش درنمیاد!… بالاخره که چی؟ پس نقش ما چیه؟… آقا یکی نیومده تا حالا یه راهکار بده (حالا درست یا غلط یه چیزی بگه)… تحریم هم کردن و نتیجهاش هم دیدیم.
در آخر… به پیر به پیغمبر خاتمی با رفسنجانی و احمدینژاد فرق داشت. اون دوره و این دوره و بقیه دورهها رو همه ما تجربه کردیم.
یــعنـی مـعـتقدی “حــسن کـچل” با “کـچل حـسن” خـیلی تـوفیر داره؟؟؟ خوب دیگه هرکی یـجور فـکر میکنه ؛)
لیشام: بدیهیه که فرق دارن 🙂 برای تشخیص فرقش هیچ نیازی نیست که آدم استاد ادبیات باشه یا فلسفه خونده باشه. اگه باورت نمیشه برو از پانتهآ بپرس P:
از کی تا حالا رسول خادم که تا دیروز زیر علم موتلفه سینه میزد اصلاح طلب شده؟
لیشام: نه خدایار جان! نشد! بحث این نیست که این رسول خانی که میگی فی نفسه اصلاح طلب هست یا نه. برای من مسأله اینه که بین انتخابهای که الان هست ظاهراً، احتمالاً، ممکنه که ایشون منطقیتر باشن… شاید بعضی از وقتها اگه به عنوان یه استفاده کنندهی نهایی از نتایج انتخابات نگاه کنیم بهتر باشه تا از دید سیاسی…
حرفات کلا درسته ولی من خیلی بعید میدونم که با این ترکیب وزارت کشور و شورای نگهبان رایها رو درست بشمرن. چه شرکت کنیم چه نکنیم مطمئن باشید که نتیجه و تعداد افراد شرکت کننده از الان معلوم شده است. تو دوران خاتمی نمیتونستن انتخابات سالم برگزار کنن چه برسه به الان که وزرات کشور از شورای نگهبان افراطیتره و به وظیفهاش عمل میکنه و لیست آقا امام زمان رو از تو صندوقها در میاره که وظیفهی دینیاش رو هم انجام داده باشه. متاسفانه انتخابات آینده ریاست جمهوری و مجلس هم فاتحهاش از الان خوندس.
ضمنا تو انتخابات قبلی خبرگان ۱۷ میلیون شرکت کردند (یا نتیجه اعلام شده اینو میگه)
لیشام: مشکل همیشگی من با تو همین بوده که خیلی خوب زیرآب خودت رو میزنی. تو این رو که میگی مگه همون نبودی که دور دوم نرفتی رأی بدی! نمیگم به رأی تو یکی ورق برمیگشت ولی همون وقتی که این احتمال قویتر بود که اوضاعمون بهتر باشه، باز هم همون حرف رو تکرار میکردی که نتیجه از قبل معلومه؟ تا کی ما باید چوب کارهای خودمون رو بخوریم. هیچوقت آزادی و آسایش در پناه ناامنی ایجاد نمیشه و خودت هم این رو خوب میدونی. الان ناامن هست به اندازهی کافی و با این رویکردی که شما و امثال شما دارن، آیندهمان، ناامنتر خواهد بود…
از آنجا که ما قطب دایرهی فرهیختگانیم و از ندادن نظر در باب هر زهرماری معذور، لذا قسمتی از خرد بیکرانمان را که یک جایی مابین بصل النخاع و لایهی خاکستریمان مدفون کردهایم، بهر استفادهی عموم، در میکنیم:
به نظر حقیر تمام مشکلات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سینمایی، علمی، سک.سی، عقیدتی و غیرهی سرزمین ما زمانی حل میشود که همهی ما بفهمیم خط عابر پیاده چیست. بخندید! خنده هم دارد. اما لطفا توجه کنید. فرض کنید که ما یاد بگیریم به خط عابر پیاده و تعریفی که این بیچاره برای خودش دارد احترام بگذاریم و حقوق اجتماعی آنرا لگدمال نکنیم. در این صورت میتوان گفت که فهمنده (که شاید خودمان باشیم) فهمیده که خط عابر پیاده دشمن او نیست و نمیخواهد به هیچ چیزش از جمله حقوق اجتماعیاش تجاوز کند. فهمنده، فهمیده که این قراردادی است بین افرادی که توی یک ناحیه وجود دارند ـ اصطلاح مدرنش این است که زندگی میکنند ـ و افراد ناحیهی مذکور برای مدیریت ملاقاتهای روزانهشان ـ اصطلاح مدرنش، رفت و آمد یا همان ترافیک است ـ تدابیری اندیشیدهاند و قراردادهایی را وضع کردهاند و فهمنده میفهمد که به عنوان عضوی از این دسته افراد ـ دسته فرد را در گویش مدرن اجتماع گویند ـ برای تسهیل فلان جنبه از زندگیش به تعاریفی که وجود دارد احترام بگذارد.
امیدوارم این مثال تا حدی نشان داده باشد که ما هیچکدام عضوی از یک اجتماع نیستیم و مایل هم نیستیم حرکاتی کنیم که عضو یک اجتماع به حساب بیاییم و اصلا درکی از آن نداریم. شاید اصلا اینجا اجتماعی ـ در تعریف جامعهشناسانهاش ـ وجود ندارد و قضیه حداکثر چیزی مثل گله یا قبیله است. من یکی هم حوصله جامعه درست کردن ندارم. شما را نمیدانم.
حالا شما بفرمایید من که مفهومی به سادگی خط عابر پیاده را نمیتوانم فهم کنم، چگونه از پس جذب و درک سازهها و مفاهیم پیچیده یک اجتماع دموکراتیک برآیم؟ تازه لازم نیست که برای خط عابر پیاده تصمیمی بگیرم. کافی است که آنرا نادیده بگیرم تا از دستش خلاص شوم. در حالی که برای امر پیچیدهای مانند رای دادن باید تصمیم بگیرم. برای تصمیم گرفتن باید فکر کنم. برای فکر کردن باید اطلاعات کافی داشته باشم. برای گزینش و پالایش اطلاعات نیاز به شناخت دارم و برای داشتن حداقلی از شناخت باید حداقلی از روشهای شناخت در ساختار جامعهای که در آنم موجود باشد که به مانند گیاهی در آن ریشه بدوانم و رشد کنم.
لذا شما بفرما که توی مملکتی که دانشجویانش به جای رفتن به میان مردم و گسترش بهداشت در مناطق محروم و کمک عملی به مردم، علاقهمند به بحث در باب هژمونیهای شش هشتم جوامع سوسیال ـ دموکرات و تاثیر آن بر اقتصاد سایه در جوامع لیبرال هستند یا روشنفکرانش آنقدر از مرحله پرتند که پرتند و آن دوتایی هم که زیادی توی مرحله هستند همانجا مدفون میشوند و حاجی بازاریها از ترس فاسد شدن دخترانشان آنها را به دانشگاه نمیفرستند ـ دایی حسین ـ و هنوز بسیاری از مردم ما به نان شب از آفتاب روز محتاجترند چرا باید به فکر مسالهای مثل رای دادن باشیم؟ چرا سعی میکنی اعصاب خودت و ما را خرد کنی که آقا جان برو رای بده که چهطور بشود یا نشود؟
اگر نمیدانی خودم میگویم: برای این که مرتیکهی خر! آیا میتوانی هیچکدام از اینها را درست کنی؟ آیا کاری در این راستا از تو برمیآید؟ پس اگر اینقدر آدم بیخاصیتی هستی لطفا کمی از فراخیتان بکاه و برو رای بده! چون این ظاهرا تنها کاریه که از تو بر میآید! اینها را هم اینجوری گفتم چون اگر قرار بود به عنوان وجهی از وظایف شهروندی آنرا فهمیده باشی، تا حالا فهمیده بودی.
حال کن! عمرا نمیتونستی مثل من زیرآب خودتو بزنی! :))
لیشام: ما چون اصولا آدم نفهمی هستیم، فقط بر شیوهی نفهمیمان آنقدر فهمیدیم که باید برویم رأی بدهیم…
چرا در دوگانه رای دادن و ندادن ماندهایم مگر عمل سیاسی فقط در چهار چوبی که دینزدگان دینخو برایمان معین کرده اند ممکن است.
باهات موافقم. همیشه هم همین اعتقاد رو داشتم و در انتخابات ریاست جمهوری هم به ایضاً. برام جالبه اونایی که هی میگفتن بذار کار یه سره بشه حالا منتظر چی هستن؟!!…
اما خبرگان توی کتم نمیره. اصلاً اصلش رو قبول ندارم که شرکت کنم. به نظر این دوره اینا رو با هم همزمان کردن که اون پونصدهزار تایی که میگی نمود پیدا نکنه… بعدش بذارن به اسم رهبری… اما این یکیو دیگه نیستم…
لیشام: فرزام عزیز، خیلی چیزها هستن که توی این مملکت، با هیچ منطقی نمیشه اصلش رو قبول کرد. از این حیث من هم در موضع شما هستم. ولی یه سؤالی داشتم از شما. اونم این که خوب اگه ماها به هر دلیلی که خودمون داریم تصمیم بگیریم که رای ندیم و جا رو برای ترکتازی اون پونصد هزارنفری که یک چیزی رو درست یا غلط قبول دارن خالی بذاریم (همون اتفاقی که توی انتخابات شوراها، مجلس و ریاست جمهوری افتاد)، گمون نمیکنی که اگه کسی مثل مصباح و همفکراش رهبری رو به عهده بگیره کمی اوضاع خرابتر از اینی که هست بشه؟
یادآوری میکنم که فعلاً ماها داریم این جا زندگی میکنیم و زندگی ما متأثر از این تغییر خواهد بود…
مرسی، خیلی خوب بود. استفاده کردم 🙂
لیشام: لطف دارین شما و خوشحالم که مفید بوده 🙂
من که حال ندارم توی صف بایستم رای بدم میدونم دلیلم اصلا منطقی نیست ولی خوب تمبلم دیگه!
لیشام: بابا تمممممبل! ولی از من بشنفین و لطفا تمبلی نفرمایین 🙂 جناب الف نون هم ماحصل بخشی از تمبلی ماهاست…