۲۲ خرداد ۱۳۹۲ | اجتماعی, سیاسی |
فردا به حسن روحانی رای خواهم داد.
برای مردمی ـ که به هر دلیل ـ در تمام حرکتهای تاریخیشان، نیازمندِ حضورِ پیشوایی بودهاند که در سایهاش، آگاه و ناآگاه، سینه چاک کنند و علیه جور و ظلم زمان بشورند، هر بهانهای که بتواند بارقهای باشد برای فراگیری این آموزهی اجتماعی که شوریدن هم باید آداب داشته باشد تا نتیجهاش نشود فقر و جهل و فساد و دیکتاتوری، خجسته و مبارک است، خاصه وقتی که آن بهانه، تمرین و مشقی باشد بر خیلی چیزهای دیگر.
انتخابات، حتی در معنای حداقلی که فقط صورتی داشته باشد که ملت بیایند برگهای بنویسند و در صندوق رای بیاندازند و نهایت امر، حاکمان قرائت خودشان را از آرا داشته باشند نیز از بهترین فرصتهاست که مردم، چه در رای دادن و چه در رای ندادن، حرکتِ جمعی بر پایهی تصمیمِ حزبی و صنفی را تمرین کنند. فرا بگیرند که به صرفِ وجودِ پشتیبانیِ احزاب و اصناف ـ حتی به همین دست و پا شکستگی که اکنون هست ـ از شخص خاصی، جایی باید به کسی رای داد و پشتاش ایستاد که ممکن است دلخواهشان نباشد؛ و در سطوح پایینترِ آگاهیِ اجتماعی، فرا بگیرند که غیرت و تعصب فردی، زمانی اثربخش است که در یک هویت بزرگتر بگنجد.
تنها دلیل من برای رای دادن، سهیم بودن در یک حرکت صنفی است. کنارهگیری عارف، بیانیهی خاتمی، صحبتهای هاشمی، بیانیهی روحانی و موضعگیریهای افراد مختلف فرهنگی و سیاسی ـ خاصه عزیزان در بند ـ تصمیمِ لرزانام را محکم کرد.
پ.ن.
دلگیری چند ساله و بغضی که این چند روز بارها ـ از یادآوری صحنهها و عکسها و نوشتههای اتفاقات چهار سال پیش ـ در گلویام ترکید، توان از من بریده بود که بتوانم پیش از این به جمعبندی برسم برای رای دادن یا رای ندادن.
در مجموع، دلایل عزیزانی که بنا را بر عدم شرکت در انتخابات گذاردهاند را غنیتر یافتم اما از همان منظر که عرض شد، حرکتِ تحریمِ انتخابات به خصوص با توجه به مختصاتِ این چند روز، خالی از هویت صنفی و حزبی است و تنها به همین دلیل، آن را در شاکلهی فعلی، موثر نمیدانم.
اشارهام به احزاب و اصناف به قدر درکی است که جامعه از آن دارد، به قدر مجالی است که حکومت برای ظهورش میدهد؛ ولی در هر صورت وجود دارد و پنهان و آشکار مردم با آن تعامل میکند. مثلا ملت به آن میگوید اصلاحطلبان بدون آنکه مرز مشخصی برای آن داشته باشد و رهبر اصلاحطلبی را خاتمی میداند در حالی که به معنای واقعی، اصلا حزبی نیست. خاصه اینجا که نام حزب و صنف کافی است که حاکماناش کهیر بزنند.
۳ بهمن ۱۳۹۰ | اجتماعی, سیاسی |
وضعیت به گونهای است که نوشتن از هر چه که تنه بزند به آگاهی، بوی سیاست میگیرد و خشتک نویسنده در معرض خطر. برای مایی که به هزار و یک دلیل، باید سرمان در آخورِ خودمان باشد، ننوشتن از اینگونه حوزهها، از بدیهیات است؛ اما یک چیزی هست که توی گلویمان گیر کرده است این چند وقت و ترسمان از غمباد گرفتن بیشتر شده؛ پس مینویسیماش علی الحساب.
این خیال خامی بیش نیست که تحریمهای پی در پی بلاد راقیهی خونِ مردم بمک، به هدف تحدید و فشار بر ایران باشد در راستای شفافسازی و شاید رهاسازی فعالیتهای هستهای. آنها میدانند، اینها هم میدانند که تحریمها فرآیندها را شاید کند نماید ولی متوقف، نه.
تحریمها به نظرم یک عملکرد بیشتر ندارد در حال حاضر، آن هم پیشآمادگی سیستمهای اقتصادی خودشان است برای یک شوک احتمالی اقتصادی بزرگتر. آقای تحریم که میآید، حضرات شرکتهایی که چنگول زده بودند به هر کجای اقتصاد ایران، خاصه انرژی و نفت ـ که بزرگترین پولها هم آنجا میچرخد ـ به تکاپو میافتند که دامنشان را جمع کنند که زیرِ لگدِ ایشان نماند، خاصه جایی که اردنگی هم محتمل است. این فرآیند زمان میبرد مدتی که جا بیافتد و بنگاههای اقتصادی به قاعدهی جدید بازی کنند و منافعشان را بهینه. بهترین کار هم ـ شاید ـ این باشد دست از بخش چنگول زده بکشند و بروند سراغ بخشهای چنگولخورِ عراق مثلا؛ یا عربستان. بازارشان را در جایی دیگر غیر از ایران جستجو کنند.
وقتی زمان کارش را انجام داد، همه چیز آماده میشود برای آن شوکِ بزرگتر. تحریم، مهمترین فانکشناش این است که ضررهای اقتصادی احتمالی را برای خود کشورهای صاحب پول و صنعت، کمینه کند؛ حداقل در مورد ایران و با وضعیت کنونی اینگونه فکر میکنم.
حالا این شوک چیست؟ به من چه که چیست 🙂 قطعات این پازل روشنتر از همیشه دارد چیده میشود و به من ربطی ابداً ندارد که الان دارد چه نوع آلاتِ جنگیِ متعلق به کدام تخمِ جنی از بخشِ تنگِ همیشه هرمزِ خلیجِ همیشه فارس عبور و مرور مینماید و در کویت و آذربایجان و ترکیه چه میگذرد. فقط همین را تکرار میکنم که بترسید از این اسراییلِ حرامزاده.
آمریکا به هر دلیل نمیخواهد که خودش آغازگر شلوغ پلوغی دیگری باشد؛ اما بدش نمیآید که حالا کمی برای دنیا وجههای پدرانه و جدید از خود نمایش دهد و برود آن گوشهای که آشوب شده، بچههای شیطان به جان هم افتاده را تأدیب کند. بدیهی است که هر قدر آن بچه سابقهی بدتری ثبت داشته باشد و سیفیت میفیتتر باشد، باید بیشتر تأدیب شود، علی الخصوص که ظن بر این باشد ته جیباش یک تیر کمان مگسی، چیزی قایم کرده ناکس. از آن حرامزاده هم که ذکرش رفت البته دلِ خونی دارد و شاید توی آن هیر و بیر و محض دل خوشک به پسگردنی، پشتدستی، انگشتی مزیناش کند.
اصلاً گور بابای اتحادیهی اروپا و سردمداران فلان فلان شدهاش که تحریم در میکنند از خودشان. روسیاهِ بدمحاسبهگر هم که نیستیم و نمیخواهیم باشیم. پس همین میماند که ما برویم تنبان خودمان را بچسبیم دو دستی و اگر خدا قبول کند قصهی ارز و سکه و طلا را هم بگذاریم به حساب موقعیتهای درخشان فعلی مملکت.
و الله اعلم
۳ شهریور ۱۳۸۸ | اجتماعی, سیاسی |
همین که الف نون علم زن بودن وزرا را بلند کرد، شاید در بلند مدت اثر خوبی داشته باشد در این که رؤسای جمهوری بعدی ـ اگر جمهوریتی بماند ـ جرأت کنند زنانی را انتخاب کنند در عرصههای تصمیمگیری کلان مملکت و در عین حال فریاد وا اسلامای متعصبین بالفطره بلند نشود؛ اما این حرکت از موجودی الف نونی بای دیفالت، حرکتی عوام فریبانه و سیاسی است و نه بر اساس باور و اعتقاد به توان زنان. چه بسا از همان ابتدا که اریکه قدرت را الف نونی کرد، به دستورش آنقدر بخشنامه در شد در ادارات دولتی برای محدود کردن زنان که به نوعی آنها را خانهنشین کرد. هنوز یاد دارم آن حرف احمقانهای که زد بدین مضمون که خانهداری مهمترین وظیفهشان است. حالا چه شده که این مرد زن خانهدار پسند، وزیر زن معرفی میکند؟
چهار سال تمرین کرده و حالا کهنهکار است در این بازی گرفتنها و بازی ساختنها. امری نامتعارف اما عامهپسند را ـ اگر هم نباشد عامهپسندش میکند ـ علم میکند که همه میدانند شدنی نیست و بعد میکند در پاچهی مجلس ـ یا هر نهاد و موجودیت پاچهدار. اگر قبول کنند برایش پیروزی است و اگر هم رد کنند در بوق و کرنا میکند که اینها نمیگذارند کار کنم. داستان این سه زن نیز سیاه بازی است. چه انتخاب بشوند و چه انتخاب نشوند، الف نون بهرهی خود را از این بازی میبرد. هر یک از این سه زن که انتخاب شوند، شهر را پر میکند از این که هیچ وزیر زنی نبوده در این سی سال و حال من دارم! به زنان توجه نمیشده در این سی سال و حال من میکنم! و بعدش اگر هم خواست با اردنگی میاندازدشان بیرون و تازه اصل حرفش را اثبات میکند که از اول گفته بودم مهمترین وظیفهشان خانهداری است. انتخاب هم که نشوند، همان بازی همیشگی که مافیای قدرتی هست، دستان پنهانی هست که نمیگذارند من کار کنم. نمیگذارند به شما زنان توجه شود، شما را میخواهند خانهنشین کنند و قس علی هذا.
به نظرم مجلس باید مردی کند رای اعتماد بدهد به این خانمها. از مشروعیت و مقبولیت دولت که بگذریم، وضعیت کابینه به حد کافی الف نونی هست که با انتخاب ایشان خرابتر از این نشود. شد هم شد؛ چه باک! این چهار ساله هم هر جا که میگفتیم این یکی دیگر امکان ندارد، ممکن شد. این هم روی آنها…
پ.ن: دوستان متذکر شدهاند به این که به اصطلاح دولت دهم از پایه، محلی از اعراب ندارد که حالا بخواهیم راجع به کابینهاش صحبت کنیم. به عرض میرسانم که لزوماً نوشتن در باب کابینه مفهومش تأیید دولت نیست. به هر ترتیب آن چه که واقع شده یک سیاهبازی بزرگ است که انتخاب کابینه هم جزیی از آن. حالا ما هی بخواهیم گیر بدهیم به اصل سیاهبازی و بگوییم که مشروعیت و مقبولیت ندارد، غافل میشویم از پردههای دیگر ماجرا. باید به همهی سیاهیها اشاره کرد و البته این را میپذیرم که در این اثنی نباید اصل داستان را فراموش کنیم.
۱۴ خرداد ۱۳۸۸ | سیاسی |
مناظره از برکت دریدگی الف نون شد منازعه و در کار و زار منازعه، ادب و آقایی کارساز نیست. موسوی در موضع انفعال بود و حق هم داشت که با مردی این چنین بی چاک دهن و بی منطق، دست به یقه نشود. الف نون از هر دری حرفی گفت ولی در مجموع، به نظرم مناظره از حیث تأثیرگذاری بر ملت، به نفع الف نون بود. به حد کافی عامه پسند صحبت کرد و با موفقیت و زیرکی تمام، رقیب واقعی خودش را هاشمی معرف کرد. با همین کار توانست خودش را در موضع قبلی چهار سال پیشش با هاشمی قرار دهد و کلی رای برای خودش جمع کند. به نظرم مثبتترین و تأثیرگذارترین بخش صحبتهای میرحسین، همان بخش پایانی بود که در کمال ادب، نسبتا الف نون را بر جای خودش نشاند. چیزی که به الف و نون امتیاز بیشتری میداد، لحن و گفتمان نه چندان محکم میرحسین بود. هر چند که ممکن بود محتوای حرفهایش استخواندارتر از حرفهای الف نون باشد ـ که بود ـ اما بیان نه چندان مستحکم میرحسین، بینندهی عامی را به گفتار سرشار از بیادبی، اتهام و دروغ الف نون و در عین حال پر اعتماد به نفس الف و نون مایل میکرد.
طرفداران سنتی موسوی و الف نون قاعدتا بعد از مناظره از جهت تغییر نظر و رایشان، تأثیری نپذیرفتهاند و لابد هر کدامشان به نفع خودشان، مطالب و نکات نامزد محبوبشان را تفسیر میکنند. میماند آن بخشی از طیف که مابین موسوی و کروبی و از آن سو مابین الف نون و رضایی نوسان میکنند. این مصاحبه میتواند این جماعت را کروبیتر و رضاییتر کند. البته باز بستگی دارد که الف نون همین استراتژی را ادامه دهد یا نه.
به نظرم ادب، صداقت نسبی، متانت و پایبندی به اصول اخلاقی و مذهبی میرحسین، نکات مثبت و تأثیرگذاری بود که میتواند نظر آن بخشی از ملت طرفدار نه چندان سنتی الف نون را که تا حدی به این چهارچوبها معتقدند، تغییر نظر دهد؛ نه به نفع میرحسبن، بلکه حداقل بخشی کوچکی از آرا را برگرداند.
شلوغکاری، صراحت در بیان، استناد به آمار هر چند غلط، آوردن اسامی افراد به هیچ ملاحظه، طرح اتهامهایی که هر چند ممکن است ثابت نشده باشند، داشتن فیگور شجاعت، مظلوم نمایی، مایه گذاشتن از ملت در همه جملات همه و همه در کنار اعتماد به نفس ستودنی الف نون هم نکات تأثیرگذاری بود که با توجه به عدم وجود چنین سابقهای در هیچ یک از برنامههای رسانهای بدون این که باعث ایجاد زحمتی برایش شود، میتواند نظر بسیاری از ملت را به طرف خودش برگرداند.
واقعیت مسأله آن است که الف نون با زیرکی تمام، باب مناظره را ـ که میرحسین سعی کرد با نقد سیاست خارجی باز کند ـ به کلی بست و صرفا با حملههای پی در پی و جو سازی، مسیر برنامه را به صحنهی منازعه تغییر داد.
در گرماگرم صحبتهای الف نون بیاختیار این جمله را زمزمه کردم که: الف نون خود شیطان است؛ و وقتی که گفتمش از درون از این مرد ترسیدم.
به هر ترتیب با این روشی که الف نون شروع کرده بسیار مشتاقم به منازعه و مفاحشهی احتمالیاش با کروبی. دور از ذهن نیست که الف نون را ببینیم که از روی میز خیز برداشته و عمامهی کروبی را میکشد و کروبی هم چنگ در ریش الف نون زده و موجودات ریز احتمالی قایم شدهی آن لابلا را بیرون میریزد…
۹ مهر ۱۳۸۷ | روزنوشت, سیاسی |
علی آقای بقال، آن اوایل که آمد بساطش را راه انداخت در محل، برای اهالی فرق چندانی نمیکرد که از او خرید کنند یا از یک بقالی آن ور شهر. زمان که گذشت، هم او اعتبار پیدا کرد بین اهالی و هم مشتریان ویژهاش اعتبار پیدا کردند پیش او. همین کهنهشدگی و جاافتادگی، مجوز خدمات ویژه و نسیه فروشی را هم خواه ناخواه صادر کرد. مثلاً میسپردیم که روغن ورامین که آورد یک بستهی دوازدهتایی کنار بگذارد برای ما. کاری که برای غریبه نمیکند. تازه آخرش هم خودش زنگ میزد و خبر میداد که آمده؛ بیایید ببرید. یا قصهی شیر دولتی که اصولا اولویت با مشتریان قدیمی است و خلاصه خدمات بسیاری از این دست که جایی در رابطهی مشتریان گذری و علی آقای بقال ندارد.
داشتم فکر میکردم که با این اوصاف علی آقای بقال هم بالفعل، مافیاست. همانگونه که به زعم حضرت الف.نون. کلیهی اعاظم نفتی هم مافیایند. اصلا انگار مدل ذهنی الف.نون. در حوزهی مافیا این است هر کسی بیش از مدتی معین، در یک پست و مقامی بماند، میشود مافیا؛ حالا چه علی آقای بقال باشد، چه عباس آقای قصاب و چه حضراتی مثل نعمتزاده و کساییزاده. همین میشود که گاه و بیگاه یک ملاقهای میدهد دست این و آن تا سازمان مربوطه را یک همی بزنند. خاصه وقتی میبیند نمیتواند علی آقای بقال را از سازمان مربوطه بردارد و به زور علی آقای قصاب کند، لجش میگیرد و در عوض آهنگ همزدن را تند میکند.
همین که این نقطه آخری را که گذاشتم دیدم که من هم مافیا هستم. نیکپور هم مافیاست. هادی هم مافیاست. مامان و بابای من هم مافیایند. چون خیلی وقت است که مامان و بابای من هستند و با چنگ و دندان هم که شده، سمت سازمانیشان را حفظ کردهاند. اصلا هر چیزی در این دنیا مافیاست. چون هیچ چیزی حاضر نیست هویتش را تغییر دهد. مثلا الف.نون. اصلا حاضر نیست که از هویت الف.نونیش کوتاه بیاید…
خلاصه این که همزدن آخری که دیدیم در وزارت فخیمهی نفت نیز به گمانم از جنس همین اوهامات ایشان است.
گاه و بیگاه فکر میکنم که فقط باید یکسال دیگر تحمل کرد این موجود را ولی از انتخاب نشدنش، اکیدا ناامیدم. خدا به خیر کند…
۲۷ تیر ۱۳۸۷ | ادبیات, سیاسی |
قدیمترهایی نه چندان دور، هرگاه جماعت ادیبان و شعرا گعدهای میگرفتند و بازار عکاظشان به راه میشد، شروع میکردند به شعرخوانی و متن ادبی در کردن از خودشان و به به و چه چه گفتن و بادام و پسته لمباندن و یحتمل، نوشیدنیهای ویژه نوشیدن. همین میشد که پس از چند دقیقهای، از پشت صندلیهاشان لیز میخوردند زیر کرسیها و با سری سنگین و چشمی خمار به قدر طاقت و وسع، چند ساعتی زور میزندند که دامان شعر و شاعری از کف نرود.
همین دامان رها نکردن بود که فضای جلسات را مزین مینمود به انواع اراجیف و مهملات موزون و ادبی. از همان موقع بود که اصطلاح “کرسی شعر” باب شد و ملت به هر جفنگ قشنگی که میشنیدند، همین چیزی میگفتند که الان ذکر خیرش رفت. البته همهی عزیزان مستحضرند که ذهن سیال و خلاق ایرانی جماعت، به هیچ چیز و هیچ کسی در طول تاریخ رحم نکرده تا حالا بخواهد به این اصطلاح وزین رحم کند. همین است که در گذر زمان این کلمه و مفهومش دچار استحاله گشته و تبدیل شده به همان عبارت نافرم و ناجور و بیمعنی که اکنون نقل محفل عوام و خواص است.
…
واقعیت آن است که به جای این سهنقطه که این بالا مشاهده میکنید، مفصلا در باب ارتباط کیفیت فرمایشهای آقای الفنون و کرسی شعر، مطلب نوشته بودم اما مستحضرید که خودسانسوری جزو لاینفک این مملکت بی صاحاب است. لذا به عنوان همین پست که نوشتم در باب این ارتباط بسنده میکنم…