فقط مانده بود که پشت فرمان رخشمان بخوابیم… که خوابیدیم…
سرعت: خواب بودم، نفهمیدم؛ حدس میزنم هفتاد هشتاد تا رو داشتم، شایدم بیشتر.
زمان: دیروز، حوالی ساعت یازده و نیم.
مکان: مهدیهی تهرا… آخ ببخشید! منظورم جادهی ورامین بود؛ ابتدای فیروزآباد D:
نتیجه: تصادف خفن!
قبلاًها فکر میکردم که چهطور ممکنه که آدم پشت فرمون خوابش ببره. خوب! گمون نکنم که در این مورد، دیگه نیازی به فکر کردن باشه. خودم هم باورم نمیشد ولی به همین سادگی: خوابم برد…
احساس کردم که ماشین داره سر و صدا میکنه چشم که باز کردم دیدم دارم میرم توی خاکی و چون توی اون لحظه گیج خواب بودم و هنوز هم درست یادم نمیآد که چی شد، فرمون دادم که بیام تو مسیر ولی چون بد فرمون دادم، ماشین به تاب افتاد و نتونستم کنترل کنم و آخرش… تق… البته دو تا تق… گوشهی جلو ماشین سمت راننده خورد به گوشهی عقب ماشین جلویی، سمت راننده و بعد ماشین کله کرد و ته ماشین سمت راننده دوباره خورد به همون تاکسیه… به بیان دیگه وقتی فرآیند تصادف به اتمام رسید جلوی ماشین در جهت خلاف جاده بود. به گفتهی شاهدان عینی، اگه اون تاکسیه نبود، قطعاً چپ میکردم.
طبق بررسیهایی که انجام دادم چهار عامل مهم در خواببردگی بنده مؤثر بودن. اولین و مهمترین عامل، راحتی و رهواری بیش از حد ماشین D: عامل دوم، آلبوم بر آستان جانان آقای شجریان. سومین عامل، بخاری ماشین و چهارمین عامل، تابش مستقیم حضرت خورشید به صورتم…
بگذریم… واقعاً حال ندارم که در مورد دردسرهایی که این دو روز کشیدم چیزی بگم که خدا نصیب نکنه. هر چی بود گذشت…
حالا فعلاً که بردمش پیش علی آقا، راست و ریستش کنه. دیگه عادت کرده بنده خدا؛ هر بار میام پیشش میدونه قضیه چیه…
اما…
اما خدا نسازه واسه اون چشمشورهایی که نداشتن ببینن که چه رخش نازی دارم! هر چی صدقه دادیم و تخممرغ شکوندیم و اسفند دود کردیم و دخیل بستیم ظاهراً فایده نداشت که نداشت…
و آخر کلام، البته با اجازهی حضرت شاملو:
… چه پیش آمده است؟ به چهرهاش بنگرید
تصادف به چهرهی پریده رنگش فروپاشیده
رخسار تصادفمردی مغموم بدو داده است.
کار از کار گذشته است…
من علی از همدان دوست دختر میخام (متنم هیچ ربطی به هیچی نداره میدونم) ولی من دوست دختر میخام زود لتفنننننننننننن
لیشام: آقای علی جون! اگه زحمت میکشیدین آگهیتون رو یه جای مطمئنتر میزدین بهتر نبود؟ البته بنده شخصاً با توجه به محدودیتهای مکانی و فیزیکی هیچ کمکی نمیتونم به شما بکنم ولی از امت شهیدپرور و همیشه در صحنه به خصوص آقای رئیسجمهور منتخب شورای نگهبان تقاضا دارم به نیازهای این جوان خوب همدانی توجه کنن. امید آن که این قضیه ختم به خیر شود إن شاء الله
این آقایی که تحت عنوان هیچ (که واقعاً مقیاس شعور و شخصیتشه) زر زده اگه جیگر داشت حداقل اسم نجسشو مینوشت.
لیشام: ای بابا علی جان! شما چرا خودت رو ناراحت میکنی؟ دوستمون خواست یه چیزی بگه که گفت… حالا که دور همیم، بیخیال! باشه؟
salam.bebin neveshtehat kheily khodkhahane va kheily jazzab hastan.man nemidoonam chera vali be tarze vahshatnaki motadeshon shodam.lotfan ba ma bishtar badraftary nakon va ye chizi benevis.lotfan.(dalile etyado napors chon khodamam nemidoonam)
اصـلن هـرچـی بیـشتـر فـکر میکـنم، میبـینم تـقصـیر خـودتـه که ایـن مـاشـینـت رو حـتی یـه بار هـم قـرض نـدادی مـا بـریم یه دور باهـاش دور مـیدون تـجریش بـزنـیم، حالا هـم که مـیگی خـراب شـده مـقصـر هـم مـعلوم نیـست… حـتی اگـه بـه ریرا هـم قـرضـش داده بـودی… (میدونـم مـن رو هـم سـوار میکرد تـا باهـم دور بزنـیم) قـبول بـود و تــصادف نـمیکرد
لیشام: شما خواستی که ما ندادیم؟… البته اگر هم بخواین باید ببینم خودش هم میخواد یا نه، تو این موارد اختیار ما هم زیاد دست خودمون نیست D:
اصـلن هـرچـی بیـشتـر فـکر میـکـنم، میبـینم تـقصـیر خـودتـه که ایـن مـاشـینـت رو حـتی یـه بار هـم قـرض نـدادی مـا بـریم یه دور باهـاش دور مـیدون تـجریش بـزنـیم، حالا هـم که مـیگی خـراب شـده مـقصـر هـم مـعلوم نیـست.. حـتی اگـه بـه ری را هـم قـرضـش داده بـودی…( میدونـم مـن رو هـم سـوار میـکرد تـا باهـم دور بزنـیم ) قـبول بـود و تــصادف نـمیـکرد
درباره ک..شعرهایی مثل طالعبینی و نجوم میخواهم بگویم که در ولایاتی که جهل و خرافه و دینزدگی و عرفان و همه بساطهای ضد خرد جمعند باید هم امثال شما با دریوزگی به تفکر ضد عقل حاکم دامن بزنید تا با سلب اختیار از خود جاکشی آسمانها را بر عهده بگیرید و فرهنگ موجود را توجیه کنید لابد منتظر آن افسانه حماقت بار مهدی موعود هم هستید تا ماورایتان کامل شود
لیشام: سلام به شما دوست نادیده، ممنون میشم که اگه دفعهی بعد زحمت کشیدین و نظرتون رو نوشتین کمی هم مراعات بفرماین، به هر صورت این جا خانواده هم رد میشن. ضمناً اگه لطف میکردین و مشخصات خودتون رو هم مرقوم میفرمودید تا باقی دوستان هم بدونن که از نوشتههای چه بزرگواری فیض بردن، بهتر بود. هر جا که هستید، شاد و پیروز باشید 🙂
سلام. خدا رو شکر که خودتون سالمید و همچنان سرحال. امیدوارم رخش عزیزتون هم زودتر اوضاعش رو به راه بشه.
لیشام: ممنونم مریم عزیز 🙂
… البته فن توصیف شما هم بی تأثیر نیست! باعث میشی آدم زیادی حس بگیره!! 🙂
لیشام: ,,)
سلام خیلی متأسف شدم سالمی؟ کمک خواستی همه جوره من هستما
لیشام: سلام علی عزیز، سالمم. ممنون از تو دوست خوب. شما علیالحساب بنده رو دعا بفرماین تا بعد
… تازه سرم درد هم میکنه!!… تلهپاتیه دیگه چه میشه کرد!!! دی:
لیشام: بابا تله پاتی! به ما هم یاد بدین… البته امیدوارم هر چی زودتر سردردتون خوب شه
مـیفـرمـائیـد بـنـده قــطـعـن بـایـد از کــــجـــا بــدونـــم؟؟ D:
لیشام: میدونم که میدونید 🙂
تقصیر خودتونه اینهمه از ماشینتون تعریف کردید. خدا رو شکر کنید خودتون سالمید 🙂
لیشام: بنده معترفم که تقصیر خودمه، ولی نه از این حیث که از ماشینم تعریف کردم، بلکه از این حیث که بیدقتی کردم و با خستگی وافر و البته پررویی تمام به رانندگیم ادامه دادم… شکر خدا که سالمم و ممنونم از شما نغمهی عزیز بابت توجهتون 🙂
من هم همون که خدایار گفت!
لیشام: حالا خدایار یه چیزی گفت، شما چرا جدی میگیری؟!
Hi. Listen. is it the accident or what which´s make you not write? I miss your writing so much. are you all right? take care by the way. and pleaaase write more often.
لیشام: ممنون از توجه شما دریای عزیز! بنده زندهام، سالمم و هنوز هم همانطوری که باید، شنگولم!! چند روزی بود که سرم حسابی شلوغ بود، به امید خدا از این به بعد خلوتتر میشه و فرصتی پیدا میکنم که بیشتر بنویسم 🙂
AAAAAAuch! che bad! heivoonaki super Rakhsho begoo! so sorry
لیشام: آره، واقعاً خیلی بد! آخه یکی نیست بگه که میمردی دو دقیقه میزدی بغل و کپهی مرگت رو میذاشتی میخوابیدی؟!!… ممنونم از ابراز همدردیتون آلمای عزیز
بله دیگه… هی میای عکسشو از زوایای مختلفه و در صحنههای حیرتبرانگیز میذاری اینجا… همین میشه دیگه. من میگم به جای کشاورزی و پژوهش در امر نفت بیا برو رالی شرکت کن. یه چیزی میشی بالاخره.
لیشام: دوستان همه حرفای عجیب میزنن ها… آخه این که گفتی چه ربطی به تصادف داشت؟… از پیشنهادت هم ممنون! از قید خیار و تحقیق که خلاص شیم، میپردازیم به امور رالیه ,)
vay khodaye man! saram gij raft… khodaro shokr vaghean ke khodet salemi!! dige az in rakhsh chizi ham moonde?… rastesh delam barash sookht
لیشام: دل من هم براش سوخت، بدجوری هم سوخت!! ولی ریرا جان! یه چیزی هست که متوجه نمیشم، بنده تصادف کردم، بعدش شما سرتون گیج رفت!!… به هر صورت ممنونم، دعا بفرماین حقیر رو
لیـشام گـرامی خـیلی شـانس آوردی که مـرد مـومـن!!! شـکر خـدا کـه خـودت سـالـم هـستی، امـا سـؤالی که مـابیـن سؤالات دیـگر مـطرح اسـت ایـنه که “بالاخـره چـه بلایی بـاید سـرت بیـاد تـا بـاور کـنی که: کل اگـر طـبیب بـودی سـر خـود دوا نـمـودی؟؟” یـعنی دخیل و صـدقه اگـر مـعجزهای داشـتن اول بـرای هـمونها که بـراشون نـذر میکـنـند شـانس میآوردند… اولی میگه، ایـن دم خـرگـوش بـرای چـیه؟؟ دومـی جـواب میده: بـرای ایـنکه شـانس بـیاره بـرام!! اولی میگه: اگـر قـرار بـود شـانس بیاره واسـه هـمون خـرگوشه میآورد تـا گـرفـتار شکارچـی نـشـه… خلاصه که بالاغـیرتـن مـنبـعد ازین بـه هـوای نـذر و صـدقه، خـوابآلود نـشین پـشت فـرمون پیلیز
لیشام: قطعاً میدونید که بنده برای ماشینم و اینکه تصادف نکنم، نه دخیل بستم، نه تخم مرغ شکوندم، نه صدقه دادم و نه اسفند دود کردم، و اصولاً هم علاقهای به بحث در این مورد ندارم 🙂 فکر نکنم لزومی داشته باشه بلایی سرم بیاد. هر بلایی باید بیاد، تا حالا اومده ,) به هر صورت ممنونم کیانوش عزیز از توجهتون
sadaghe?tokhme morgh?esfand?DAKHILLLLLL?????????????????
بیچاره این رنوی بدبخت که گیر تو افتاده
لیشام: حســود!!