ساعتی با ما نشستی…

۲۲ آبان ۱۳۸۸ | خاطرات, روزنوشت | ۵ comments

امروز مدرسه رفتم بعد از سال‌ها…

و امروز تشییع جنازه رفتم بعد از سال‌ها…

و امروز به مرگ عزیزی گریستم بعد از سال‌ها…

این سال کوفتی رها نمی‌کند عزیزان‌مان را…

این سال کوفتی رها نمی‌کند ما را…

آقای ساعتی هم رفت…

برادر دوقلوی نادیده‌اش را هم با خود برد…

خدایش بیامرزاد…

پ.ن. یک ماهی بود خیر سرمان داشتیم برنامه می‌ریختیم سری بزنیم به این بنده‌ی خدا…

ای لعنت به هر چه برنامه…

ای لعنت به هر چه زمان…

ای تف به هر چه تنبلی…

و خوب البته دیداری تازه شد با دوستان قدیمی و عزیزم حسین جهانبخش، رضا منصور، علی رهبری، علی کازرونی، خدایار جیرودی و سایر عزیزان سال بالایی و پایینی…

۵ Comments

  1. چوپان

    با اینکه شعرت در مورد خاصی بود، اما کلیت داشت. همین قشنگش میکرد.
    در ضمن، همه دانشجویان صنایع، اینقدر خوش قریحه نیستن!

    Reply
  2. حامد

    هر چند احوال ظاهر شما بر این حقیر سر تا پا تقصیر عیان است!! ولی برادر این نشد رسم وبلاگ نویسی که!!

    بنویس برادر بعد از مدتها آمدیم به وبلاگت،دیدیم آپدیت نشده.

    کامنت دونی امان پر شده میخواهیم خالی اش کنیم تو سایتت!!

    Reply
  3. سهیل

    لیشام جان این ازدواج بدجوری تورا از پا انداخته است. دیگر ۳ ماه به ۳ ماه می نویسی. 🙂
    درگذشت مستر ساعتی هرکدام از بچه های علامه حلی که من با آنها در ارتباطم را ناراحت کرده است.
    خاطره های خوبی از او داریم. به عنوان مثال او حافظه فوق العاده ای داشت که تاکنون نمونه اش را ندیده ام. شاید دوم دبیرستان را به خاطر بیاوری که پس از ۳ سال دوباره معلم ما شد و در یک اقدام که بیشتر به چشم بندی شبیه بود به سرعت با اشاره به هر نفر و با yes or no گفتن مشخص کرد که کدام یک از افراد کلاس قبلا شاگردش بوده اند.

    Reply
  4. مصطفی

    سلام .بسیار با شما همدردی میکنم از اینکه کلافه به نظر می رسی .اما بنده مدتی بود دنبال یکی از لینک های شما علی چلچله می گشتم به سایتش رفتم باید رمز عبور داشته باشی لطفا اگه بهش دسترسی داری بگو یه invitation هم برای من بفرسته email:mosiarchitect@gmail.com خیلی گشتم ممنون میشم

    Reply
  5. سانی

    همیشه پیش از انکه فکر کنی اتفاق می افتد

    Reply

Submit a Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *