مگس‌خورون

۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۵ | دسته‌بندی‌نشده | ۱۳ comments

به نظرم غذا خوردن ـ خاصه که قورمه سبزی باشه ـ یکی از عظیم‌ترین و الهی‌ترین لذایذی‌ست که نصیب بنی آدم شده و اصولاً باید با نهایت تمرکز، بیش‌ترین لذت رو از اون برد ولو که در اون، یه مگس مرده پیدا کنید D:

امروز بر حقیر مکاشفات غذاییه‌ای رفت که نگویید و نپرسید که چه حااااالی داد. قطعاً زبان حقیر قاصره از اون که بخواد وصف احوال رو چنان که واقع شده به زبان بیاره، با این حال شمه‌ای از اون چه که به ما گذشت رو تصویر می‌کنیم حضورتون.

شام: خورشت کرفس. خلاصه عرض کنم که آقا جون! دیوااااااانه کننده بود این غذا! به اشراق رساندمان این لامصب! به وحدت رسیدیم با کائنات! سلوک کردیم در افلاک! به معراج رفتیم و برگشتیم! ماست مامان ساخت هم که دیگر خود “تجری تحت الانهار” بود! هر لقمه که می‌چرخاندیم در دهان روضه‌ی رضوان بر ما متجلی می‌شد!… خداوند پربرکت داراد این سفره و حفظ کناد صاحبش را… علی الخصوص که خورنده‌ای مثل ما نیز داشته باشد 😉

ناهار: دنده کباب. کردهای مقیم مرکز خوب می‌دونن که من چی خوردم! اصلاً حقیر نمی‌فهمم که اجداد غارنشین ما چه‌طور با چنین غذایی تصمیم گرفتن از غار دربیان و پیتزا بخورن! آقا جون! اوصیکم بالدنده کباب! خیر دنیا و آخرت توی این غذاست. هم گوشت می‌شه به تن‌تون، هم باعث تقویت ماهیچه‌های فک، گردن، مچ، ساعد و بازو می‌شه. همین که آدم خودش رو ببینه در حالی که چار چنگولی دنده رو چسبیده، یه سرش رو به نیش کشیده و با تمام توان سعی داره تکه تکه‌اش کنه، کلی حال می‌ده. این غذا ابداً سوسول بازی نیست! غذا، غذای مردهاست! باید مردونه خوردش…

صبحانه: نون چای شیرین. بعد از کلی رانندگی و این ور و اون ور رفتن، ساعت یازده و نیم، خسته و کوفته رسیدیم سر زمین خودمون. نافرم گرسنه بودیم و گفتیم که یه چیزی بریزیم تو این لامصب. سلطان زحمت کشید و بساط چای رو ردیف کرد. نشستیم و لیوان اول چای رو به سلامتی آرش و سلطان، به همراهی مقادیر معتنابهی پنیر و بربری داغ، رفتیم بالا. لیوان چای دوم رو که ریختم و دوباره نشستم که بخورم، چشمم افتاد به یک رأس بچه مگس مرده در لیوان چای که هماهنگ با جریان‌های همرفت داخل لیوان، هویجوری بالا و پایین می‌رفت، یه چند ثانیه‌ای مبهوت لیوان چای و بالا پایین رفتن زیبای مگس بودم که به خودم اومدم و تصمیم گرفتم که بالطبع، همون کاری رو بکنم که درسته! قاشق چای‌خوری رو بر داشتم و با تمرکز، سعی در شکار مگس مرده نمودم. توی همین هیر و بیر بود که این وجدان بهداشتی ما بیدار شد:

ـ [رازآلود، اکو] لیشاااااام…

ـ [بی‌خیال] بگو، می‌شنفم…

ـ [رازآلود، اکو] لیشاااااااااااااام…

ـ [شاکی، کم حوصله] د بنااال

ـ [عصبانی] این چه طرز صحبت کردنه؟

ـ [عذرخواه، کم حوصله] بااااشه؛ ببخشید! غلط کردم! بگو فرمایش‌تون رو…

ـ [رازآلود، اکو] این چه کااااااریه می‌کنی؟

ـ [حق به جانب] ببین عزیز دلم! ببین روح راهنمای من! ما قبلاً سنگامون رو از هم واکندیم. نمی‌فهمم چرا باز سر بزن‌گاه، سر و کله‌ات پیدا شد و مثل … ناغافل بساطمون رو به هم ریختی. لطف کن اجازه بده چای‌مون رو بخوریم، هر بلایی سرم اومد، پای خودم. او کی؟

یه چند ثانیه‌ای وایسادم، دیدم این آقای وجدان ناغافل، هیچ جوابی نداد. قطعاً می‌دونست که پینوکیوی کوچولوش آدم بشو نیست P:

دیگه مگس رو شکار کرده بودم. تکوندمش کنار سفره و با خونسردی تمام با همون قاشق چای‌خوری، شکر ریختم تو چای و هم زدم و با لذت هر چه بیش‌تر، همراه با لقمه‌های پی‌درپی نون و پنیر، هورتش کشیدم…

ضمناً! امروز متوجه شدیم که دی‌روز خانم گربه زحمت کشیده بودن و یکی از کوره‌های گلی‌مون رو زایشگاه کردن! یک ونگی می‌زنن که نگو و نپرس…

۱۳ Comments

  1. خدایار

    بپست دیگه

    لیشام: پست ار به چشم ما نکنی حکم از آن توست!!

    Reply
  2. کیانوش

    خـانم‌ها و آقایون شــــاهد باشــند که لیشــام دعـوت کـرد ورامین!!! نیام اینهـمه راه بــزنی زیـرش هـــــاااااااااااا ،) بـبینم، از ایـنجا دربسـت بگیریم تا ورامین چـند می‌شه؟؟

    لیشام: اصلا تا حالا شده ما دعوت کنیم و بعد، بزنیم زیرش؟ نگو این حرفا رو کیانوش جان! خوب نیست به خدا! حالا ملت فکر می‌کنن چه‌قدر ما دودریم P: ضمنا گفته باشم خدمت‌تون که هزینه‌های رفت و آمد تا در ورودی گل‌خانه، پای خودتونه ,) ناهار هم خیاربرگر می‌دیم هاااا، نگین نگفتیم…

    Reply
  3. Masoud

    lishaaaam!!!

    لیشام: جون دلم! چیزی می‌خواستی بگی؟…

    Reply
  4. بهار

    سلام، از بابت کمیت خوردن توت غیر غنی شده، باید عرض کنم متأسفانه یا خوشبختانه شدیداً طرفدار توت سفید غنی نشده هستم، اونقدر که گاهی اوقات درمان‌های خانگی کارساز نبوده‌اند 🙂

    لیشام: سلام بهار عزیز. بنده ترجیح می‌دم کارم به درمان‌های غیرخانگی نیفته ولی خوب دیگه، گاهی لاجرم لازم می‌شه به خصوص وقتی که می‌بینی جلوی چشم‌هاتون، هویجوری توت از آسمون می‌افته… البته عرض کرده باشم خدمت‌تون که بنده این احساس رو نسبت به انار و آلبالو دارم، خاصه این که آلبالوهاش مال جیرود باشه 🙂

    Reply
  5. کیوان

    چایی سوم رو بریز برار که تازه از کوه اومدم پایین و بدجوری می‌طلبه. با پروتئین باشه لطفاً…

    لیشام: خوبی این‌جا اینه که چایی تازه دم همیشه به راهه، فقط بفرماین چه نوع پروتئینی می‌خواین، بچه مگس باشه؟ پشه کوره باشه؟ شب‌پره باشه؟… هر کدوم خاصیتی داره واسه خودش. اگه مخلوط هم بخوایین، یه کاریش می‌کنیم ,)

    Reply
  6. MEMOL

    اول سلام، دوم می‌خوام به نمایندگی از طرف خانوم‌ها عرض کنم که: کی می‌گه خوردن دنده کباب مردونه‌ست؟؟؟ وقتی پای شکم مبارک در میان باشد اون هم از نوع دنده کباب مرد و زن نداریم… دوم این که من گشنم شد با این تفاسیر شما و شامی در کار نیست، من بعد از این در وب‌لاگ‌هایتان مراعات گرسنگان رو هم بکنید…

    لیشام: حالا شما می‌فرماین که اگه پای شکم در میان باشه مرد و زن نداره ولی حقیر بارها و بارها دیدم که خیلی هم مرد و زن داره و اون غذاهایی که ما به شیوه‌ی خودمون پخت می‌کنیم و می‌خوریم، خانم‌های محترم حتی لب هم بهش نمی‌زنن. به نظرم اگه خانمی هم پیدا بشه و بخواد بخوره، شیوه‌اش، شیوه‌ی مردونه‌ست ,)

    Reply
  7. بهار

    سلام، لطف بفرمایید رعایت کسانی که دست‌شون (دهان‌شون) به این غذاها (از بابت کیفیت) نمی‌رسه بکنید! از توت‌های سفید هم بعد اینکه خوب شستیدشون و دیگه حاوی پروتیین نبود! به جای من هم بخورید نوش جان.

    لیشام: می‌دونی بهار جان! این روزها توی این مملکت، دیگه رسمه همه چیز رو غنی کنن، غذاها که دیگه جای خود دارن، با این حال چشم! سعی می‌کنیم توت‌های غنی نشده رو به جای حضرت‌عالی بخوریم. معمولاً شما توی یه وعده چند تا توت غنی نشده میل می‌فرماین؟

    Reply
  8. kamran

    agha in kara bara dorane javoony bood alan bayad ye zare moteshakhes raftar kony, yani ya ba hamoon magas sar bekeshy ya age magas ro dar ovordy dige chay ro nakhory. zemnan nemikham noone kesy ro ajor konam amma in soltane do dare in vasat moghaser nist aya?

    لیشام: بی‌خیال کامران جان! شما هم که رفتی قاطی آدم بزرگااا… بعدشم! آخه این سلطان بی‌چاره چه تقصیری می‌تونه داشته باشه وقتی که اون‌جا مگس و بچه مگس از سر و کول آدم بالا می‌رن… چند وقت پیش رفتم زیر درخت توت باغ توت بخورم. چند تا خوردم دیدم مزه می‌ده. بعدی رو که خواستم بخورم کمی دقت کردم ببینم روش چیه. متوجه شدم که مقادیر قابل توجهی حشرات پرنده‌ی بسیار کوچولو دارن روش وول می‌زنن 🙂 عرض می‌کنم حضورتون که این‌جا هم قطعاً سلطان بی‌تقصیره ,)

    Reply
  9. Darya

    salam Lishame nazanin. As I am a vegetarian I can”t remember what is so goos about meat any longer… I don”t agree with your statements about it 🙂 but about that cat thing I have to admit I am soooo jealous that I die, but as im allergic to all fur animals I couldn”t touch them if I was there.. but still… be careful and watch up for their mom.. I love your writing.. have fun…

    لیشام: سلام دریای عزیز! متأسفانه بنده هم از ناز کردن اون بچه گربه‌ها محروم شدم! مامان‌شون تا فهمید ما می‌دونیم که بچه‌هاش کجان، همه رو جابجا کرد. دی‌روز دوربین رو برده بودم ورامین تا ازشون عکس بگیرم ولی متأسفانه نتونستم…

    Reply
  10. کیانوش

    چـو تـو پــنیر بـرشـته ر ِ فـرامـوش بـوکودی که زاگ جان؟؟!!

    لیشام: نکنین این کارها رو با ما کیانوش جان! آخه ما چه گناهی کردیم که کله‌ی سحر با شکم گرسنه و از بی‌خوابی، ورافتاده، بشینیم با حسرت کامنت شما رو بخونیم!… ولی آی خوش‌مزه‌ست این “پنیر بوروشته”… اتفاقاً یه شب از شب‌های ورامینی، شام واسه خودم همین رو درست کردم 🙂 ممنون از یادآوری خوش‌مزه‌ات کیانوش عزیز…

    Reply
  11. مژده

    you are great!

    لیشام: چاکریم آبجی! D:

    Reply
  12. خدایار

    بچه گربه و قورمه سبزی! این دو تا کلمه‌ی کلیدی که امروز تو نوشته‌ات دیده می‌شه، منو یاد بهشت موصوف خودم انداخت: یه بعد از ظهر پاییزی، نور آفتاب طلایی افتاده رو میز، بخاری که بلند می‌شه از ته دیگ خوش‌رنگ، بوی قورمه سبزی می‌پیچه تو فضا، سبزی خوردن و بربری تازه هم هست، یه لیمو وسط خورشت دلبری می‌کنه! سالاد کاهو با سس فراوون، و یه گربه هم زیر میز خودش رو می‌ماله به آدم. یه روایت هست که می‌گه حلاج این صحنه رو دید و گفت “أنا لیمو” و غش می‌کنه. بعد تو تاریخ تحریف شد و شد همون روایت معروف که شنیدید.

    لیشام: انا لیموووو!!! :)) مامان ما هم هر وقت قورمه سبزی بار می‌ذاره به طور خاص احوال شما رو هم می‌پرسه و گیر می‌ده که بگو به خدایار هم بیاد!… البته بنده به این دلیل که یه رگم شمالی می‌زنه به توصیفات شما چهار تا چیز اساسی هم اضافه می‌کنم: ماست پرچرب که مثل پنیر سفت باشه، مقادیر معتنابهی سیر خام، به مقدار کافی ماهی شور ـ که توی یه نعلبکی گذاشتن رو برنج که گرم شه ـ و نهایتاً اشپل ماهی… همین‌جوری که داشتم می‌نوشتم دلم ضعف رفت اول صبحی…

    Reply

Submit a Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *