عجب رنگی دارند اینها. پیرانهسر، سحرت میکنند، بیعشوهای، بیکرشمهای، بیطمع طعمی گس…
عجب حالی دارند اینها. آن سبز سیر بشاش را به خاطر دارید؟ حالا زردش؛ کمی غبار گرفتهتر…
شاد باد زادنشان؛ شاد باد رفتنشان… به قدر چشم به هم زدنی بود این دور…
آخر چهاندازه گشادهدستی؟ این همه چیدیم و یکیشان خم به ابرو نیاورد، نزد پشت دستمان و نگفت: بیخود! حسودیمان شد که این چگونه زیستنی است، با آن که بدانی همین پنج روز و شش باشی، فقط خیر برسانی و دست آخر، بی هیچ چشمداشتی، سر به زردی بگذاری و در گوشهای، بینالهای، تن بسپاری به خاک…
پاورقی
اول نکته آن که: خواستیم در پایان، سخنی گهربار از اشعار کهن وام بگیریم دربارهی موضوع. حقیر هر چه جستم، افسوس که هیچ نیافتم از اشعار شاعران بزرگوار در مدح خیار خاصه از تیرهی درختی. حال این که چگونه بوده این میوهی بهشتی جلب نظر بزرگواران را ننموده، الله اعلم.
دوم نکته آن که: زحمت عکس فوق را جناب آقای حسین خان علیرمضانی (مد ظله عالی) کشیدند.
گلم چه عالیییییییییی واقعا خسته نباشی
لیشام جون، لطفاً هنگام انتخاب عنوان فکر افرادی رو هم بکن که در تلفظ حروف ممکنه دچار مشکل بشن. مثلا پ به …
قربانت
به این شعر همیشه اعتقاد دارم: تا نکند دوست نظر ضایع است ـ جهد من و سعی من و کوش من؛ همین گردش رنگها جلب نظر دوست بوده؛ پایدار باشید
لیشام: ایشالا که همین طور بوده، ممنونم از یادآوری بجاتون 🙂
مـا برگـشتیم… !!… آقا در نبـود مـن خـوب برای خودت تـبلیغات کـردی هـا… به این وبلاگ روزی ۶ نـفر سر میزنـند که ۳ تاشون بـنده هـستم… دوتاشون خودت و یکیشون هم… ؛) :)) لـطـفن ســریـعن اصلاح بـفـرمایـید
لیشام: سریعاً با کمی تأخیر اصلاح میفرمایم: به این وبلاگ روزی ۶ نفر سر میزنند، سه تاشون کیانوش، دو تاشون خودم و یکیشون… راستی کیانوش، گفتین آخری کی بود سر میزد؟ آهاااا خدایار D:
میدونم که به سایت من سر میزنی (!) برا همین منم به سایت تو همیشه سر میزنم. در ضمن تو ادبیات کلاسیک منم نتونستم چیزی در مورد خیار پیدا کنم، بنا بر این سعی کردم خودم ادبیات کلاسیک خیاری درست کنم (با عرض معذرت از جناب خیار و پرورش دهندهی محترم آن! من این شعر رو در وصف خودم و خیار خودم گفتم!)
آن خیاری که بود نزلهی ما
بز ِسرمای سخت برد و بخورد
لاجرم بس که تلخ بود و نچسب
بز نخورد و به آب جو بسپرد
آب جو هم ببست از غبضش
خشک شد آب و خفت جوی و بمرد
برف بارید و برق زد بسیار
تا بهار آمد و زمستان مرد
سبز شد پهنهی بهار و خیار
گل دیگر بداد و بار آورد
تا ببینم که قسمت امسال
بر تلخ است یا که نوبر ترد؟
میوهی پارساله آن گون بود
که مرا حالت و نشاط افسرد
به نگردد که بد ازین شاید
بر خرد بینصیب دانش خرد
لیشام: نیوشای عزیز، خیلی لطف کردی از بابت خیارانهیی که سرودی. جداً از خواندنش لذت بردم 🙂
لیشام بییببب میخوای هر چی گفتم ازت تعریف کردم پس بگیرم… خجالت نمیکشی؟ خوبه به تو و خدایار و… گیر بدم؟ هان؟….. واقعاً که…
لیشام: حقیقتش؛ وقتی دیدم که ناپرهیزی فرمودین و منت نهادین به سر حقیر و جبران کردین این چند وقتی که سعادت درک حضورتون رو نداشتیم، به سر ذوق اومدیم گفتیم یه کاری کنیم بیشتر ببینیمتون که ظاهراً مؤثر واقع شد! شما بیا، حالا خواستی گیر بدی هم بده… بیییییییییییب
عالی بود….
سلام. من کاملا تبلیغاتی کامنت گذاشتم که بیننده برای وبلاگم پیدا کنم و از این کار شرمنده هستم. دلیل آنرا اگر سر زدید خواهید یافت.
لیشام: خوب البته دشمنتون شرمنده ولی آخه میرفتین یه جایی تبلیغ میکردین که مشتری داشته باشه. این جا فوقش روزی سه تا بازدید کننده داشته باشه که دو تاشون هم خودمم 😉
… وای… من دلم گرفت… زیبایی غم انگیزیه!… دوباره سبزش میکنی دیگه؟!
بابا لیشام! کاش میتونستم مثل تو بنویسم.
داشتم یکی از نوشتههای قبلیتون رو میخوندم (سینا هم رفت) یکی کامنت گذاشته بود که سینا ۲ سال دیگه برمیگرده. تقریبا داره میشه دوسال. برگشت؟
سلام، حالا با اینها باید چه کنید؟ محصول بعدی چیه؟ ازین رفت و آمدها در دنیا زیاده، فکر محصول جدید باشید. برکتتون روز افزون به امیدش
لیشام: سلام بهار عزیز، حقیر به حکم “مگر که لاله بدانست بیوفایی دهر ـ که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد” فعلاً به فکر “از کف ننهادن” هستم؛ غم نان اگر بگذارد…
ای فرزام بیییییب!!! جوات خودتو بیییییب!! برو بیییییییییب!! تو خودت بییییییییییب…
لیشام: فرزام و اویس بیییییب و عزیز! ممنون میشم دعواهای خانوادگیتون رو به اینجا نکشید. اینجا بیییییییییب که نیست هر چی میشه گیس و گیس کشیتون رو مثل بییییبها میارین اینجا… ای بابا گیر عجب آدمهای بییییییبی افتادیم هااااا
🙂
بسم الله الرحمن الرحیم … أفَرَاَیْتُمْ ما تَحْرُثُون * أ أنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أمْ نَحْنُ الزّارِعُون * لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُون * … صدق الله العلی العظیم (سوره واقعه)
لیشام: بارها و بارها سپاسگزارم علی جان، خیلی به جا بود و چسبید 🙂 (آیات ۶۳ الی ۶۵)
درواش میکنیم همچین و همچون.. گل گندم!
حسین شله!
لیشام: حسین جان! جسارتاً گویا با شما هستن… البته این نوع گویش از تبعات آفتاب تموز بغداد و ضربهی پیپی ابابیل نیز هست…
ما رو به یاد زردی خودمان میاندازد، شاید عبرتی باشد که فکر بعد از زردی باشیم!
لیشام: روی زرد است و آه دردآلود ـ عاشقان را دوای رنجوری… ما که از اول روی شما رو دیدیم از خیل ارادتمندان آن جناب گردیدیم 🙂 تا باشه از این زردیها 😉
من نفهمیدم این اویس حرفهای جوات!!! از خودش دروکرد؟!… اما یه چیزی رو بد نگفت!… نکنه یه روز از روی اجبار(!) پیرانه سر، عشق جوانی به سرت بزنه؟!… از این خیارا درس بگیر…
چه زود پاییزی شد قلمروی شما. ولی نه پاییز نیست، این رنگهای زرد شاد، پاییزی نیستند که مثل شروع یه خواب آروم میمونن برای طبیعت، این رنگی زرد پایانه
عزیز جان.. عجب قلمی داری!! بسی ملانکولیک (نفهمیدی یعنی چی!! تریپه دیگه).. فقط بد نیست این قلم و قدرت و شوکت و برای بعضیها!!!! بکار ببری بیشششششششتر… مخلصیم
لیشام: مابیششششششتر… ببینیم! منظورت از “بعضیها” خدایار بود دیگه؟