آدمی، و..ق

۷ شهریور ۱۳۸۷ | روزنوشت | ۱۰ comments

“چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو…” و ماشین‌ها به احترام چراغ قرمز، صف می‌کشند و حضور دودآلودشان را بی هیچ حرکتی، به انتظار نوید سبز دیگری می‌نشانند. هوا بی‌رحمانه گرم است. نور، بازیش می‌گیرد روی تن تفتیده‌ی ماشین‌ها و جادویم می‌کند…

قطره‌ای چموش، سر می‌خورد از شقیقه‌ام پایین و سحر نور را بی‌اثر می‌کند. به خودم می‌آیم. هوای مرده‌ی اتاقک ماشین، تنم را احساس می‌کند و چندش عرق، وجودم را در می‌نوردد…

“ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی…” و فضا سرشار می‌شود از دود اسپند و ناله‌ی دخترکی آشفته. بی‌اختیار، می‌آسایم دمی؛ و دختر کولی، همچنان جامش را مثل یک ساقی وظیفه‌شناس، به فضای ماشین می‌چپاند. به قدر مستی و فراخی جیبم، زحمت دختر را ارج می‌نهم…

شمارنده چراغ قرمز، نقش PO را همچون بیلاخی بزرگ پیش روی چشمان خیره‌ی منتظران نوید سبز، رژه می‌دهد و انتظار، آن انتظار سبزبودگی و بی‌ترمزی انگار تمامی ندارد…

دست‌فروشی سرک می‌کشد از لابلای ماشین‌ها. “و..ق”، “و..ق” و صدای سوت سوتک سرشار از بلاهتش را گاه و بی‌گاه تف می‌کند توی ماشین‌ها “و..ق”، “و..ق”…

و نزدیک می‌شود دست‌فروش…

و نزدیک‌تر می‌شود دست‌فروش…

“آدمی در عالم خاکی “و..ق” نمی‌آید “و..ق” به دست…”

و حضرت نوار، بی‌توجه حضور پرطمطراق دست‌فروش، همچنان می‌خواند…

“عالمی دیگر بباید ساخت وز نو “و..ق” آدمی “و..ق”…

و رژه‌ی آن بیلاخ بزرگ، همچنان جاری‌ست…

۱۰ Comments

  1. Masoud

    عالمی دیگر می سازیم به شرط چاقو با خدمات بعد از فروش….

    Reply
  2. کاوه

    ما را نیز در این تجربه شریک بدانید که الساعه جایی به آدرس https://www.lisham.com/?tabcode=6 نیز کمی تا قسمتی از دست کوتاه ما دور گشته و مدتی است که کلا آپدیت نمیگردد. امید که وضعیت کنونی بگردد و دل ما را از نو شاد کند!
    🙂

    Reply
  3. khodayar

    salam , matnet ro nemitoonam bekhoonam , vali goftam ye chizi benevisam shad bashim

    Reply
  4. feri

    سلام دوست عزیزخوشحال میشم باهات تبادل لینک داشته باشم
    منتظر جواب مثبتت هستم

    Reply
  5. سحر نهاوندی

    منو یاد مترو انداختید مخصوصا موقع کتاب خوندن
    🙂

    Reply
  6. سامان

    زین پس آن هنگام که خودرو را از خانه خارج می کنم، با پیش بینی این حقیقت که دست کم پشت ۵۰ چراغ قرمز متوقف خواهم شد، دیوان حافظ را با خود خواهم برد تا آن شاهکارهای شیخ شیراز را در عمل رویت کنم و لذت ببرم از گندیدن در ترافیک…

    Reply
  7. کیانوش

    نــه !! خـوشم میاد که انـتظار، پشت چـراغ، اونـهم تو اون گرما برات شــاعرانه است :))ـ

    آها، بـبخـشید، ســـلام

    Reply
  8. پریسا

    قشنگ بود لیشام جان…
    “وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست” …:X

    Reply
  9. محمد جواد شکری

    هوووم! خیلی خوب بود، ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی

    Reply

Submit a Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *