طی این سه روز ـ از شنبه تا حالا ـ مصایبی بر بنده وارد شد که دیدم اگه نگمشون، غمباد میگیرم.
دوستان نزدیک بنده در جریان هستند که بابای گوگولی من بیش از دو سالی هست که تصادف کردند و ضربهی مغزی شدند. به واسطهای همین، ایشون اصولاً توی این دنیا زندگی نمیکنن! با توجه به مشکلات عدیدهیی که برامون پیش اومده بود، مامان تصمیم گرفتند که قیم پدرم بشند. لذا خلاصهی ماوقع:
ـ مامان یه لایحهای تنظیم کردند که آقای ادارهی سرپرستی! به فلان دلیل و فلان دلیل، درخواست دارم که بنده قیم همسرم شوم. (یا چیزی شبیه به این)
ـ آقای اداره سرپرستی ـ که زیر نظر آقای قوه قضاییه به فعالیت مشغول است ـ گفتند: خوب! آقای پزشکی قانونی! بگو ببینیم این بابا چشه! (یا چیزی شبیه به این)
ـ آقای پزشکی قانونی هم که از بابا پروندهی کت و کلفتی داشت مجدداً بابا رو مطالعه کردند و گفتند که آقای ادارهی سرپرستی! این بابا به اندازهی کافی تعطیل هستند که یه بندهی خدایی بیاد قیمش بشه. (یا چیزی شبیه به این)
ـ آقای ادارهی سرپرستی هم گفت حالا که این طور شد، بابا رو وردارین بیارین ببینم چه جوریاست.
ـ بابا رو بردیم پیش آقای ادارهی سرپرستی و از شانس بد ما اون روز، از اون روزهایی بود که بابا بدجوری حالش خوب بود و به هر چی سؤال که اون آقاهه پرسید درست جواب داد. مثلاً به داداش بزرگم که تا دیروزش میگفت یدالله ـ که البته هنوز بر ما مکشوف نشده که این یدالله کیه ـ عدل، اون روز گفت کاوه!!
ـ آقای ادارهی سرپرستی هم گفت که این بابا که حالش خوبه! پس از سه ماه این در و اون در زدن، حکم صادر شد که: علی رغم تأکید نظر آقای پزشکی قانونی بر وجود درجاتی از اختلال حواس، چون این بابا همه سؤالات رو ردیف جواب داد، لذا به نظر آقای خودم! این درخواست رد میباشد. (یا چیزی شبیه به این) جالب است که در حکم دادگاه، خوانده پدرم و خواهان خود اداره سرپرستی است و هیچ اسمی از مادرم در این تقاضا نبود. آخر حکم هم نوشته بود که تا بیست رو فرصت اعتراض دارین.
ـ ما هم گفتیم بریم یه اعتراضی بزنیم چون اینجوری سیستم خیلی ضایعه. شنبه صبح رفتیم مجمتع قضایی قنات کوثر که بندگان خدایی که این کارهان، یه مشورتی به ما بدن و خیر سرمون اعتراض بنویسیم. رفتیم اونجا و قصه رو به آقای مشاور مجانی گفتم و خوب انتظار داشتم بگه که مامان که درخواست رو نوشته باید اعتراض کنه ولی با کمال تعجب به من گفت که نه!! یا خود آقای اداره سرپرستی باید اعتراض کنه یا باباتون!! چشتون روز بد نبینه! ما همونجوری چارشاخ موندیم بر و بر آقای مشاور رو نگاه کردیم!! بعدشم با یه حالتی که انگاری بین زمین و هوا باشم ازش پرسیدم که: یعنی بابام که سین رو از جیم تشخیص نمیده و تازه توی حکم، خواندهی پرونده یعنی یه جورایی متهم قضیهس، بیاد بگه که آقا من نسبت به این حکم که میگه “من سلامت روانی کامل دارم” اعتراض کنه؟!! بعد با زبون خودش بگه که من مشکلات دارم؟!! گفت بله! بعدشم گفت واسه اینکه مطمئن شی برو از همون آقای ادارهی سرپرستی بپرس. البته راست هم میگفت یه جورایی!! میگفت از لحاظ حقوقی با توجه به اینکه از مادرتون هیچ اسمی توی حکم نیست، اعتراضشون محلی از اعراب نداره. خوب حتماً نداره دیگه. ضمناً بگم که مکالمه انجام شده اصلاً به این مؤدبی که اینجا اشاره شد نبود.
ـ یکشنبه صبح رفتیم پیش آقای ادارهی سرپرستی و ایشون همین حرفا رو زد!! گفت که ادارهی سرپرستی که از خودش شکایت نمیکنه، میمونه باباتون!! (یا چیزی شبیه به این)
ـ و امروز صبح ما بابا رو بردیم و یک لایحه تنظیم کردیم که آقا جون! بنده اختلال حواس دارم! بنده نمیتوانم کارهای اداری و مالی خودم را انجام بدهم! بنده فلانم! بنده بیسارم! لذا به حکم صادر شده اعتراض دارم (یا چیزی شبیه به این). بعد بابا بدون اینکه بدونه اون چیزی که جلوش گذاشتیم چه معنی داره با کمال محبت امضاش کرد!! عجب! عجب! همه چیز جاش عوض شد! خیلی با مزه! خیلی با مزه!
نتیجهگیری:
ـ آقایان قاضی میتوانند نتیجهی دو سال بررسیهای پزشکی قانونی و سایر هزینههای پزشکی رو که مای بدبخت متحمل شدیم، …م هم حساب نکنند.
ـ آقای ادارهی سرپرستی، قیم مادرم بود و ما خبر نداشتیم.
ـ برای اینکه مراحل قانونی به درستی طی شود، شما میتوانید از یک آدم دارای اختلال حواس بخواهید که حکم مجنون بودنش را خودش امضا کند.
ـ یا امام زمان!
ـ …
البته این وسط مسطا هم کلی نکتهی جورواجور بود که اصلا حسش نیست بنویسم.
ولی جدی جدی سیستم این مملکت، بدجوری هویج محوره. ظاهراً هم از هویج شدن گریزی نیست …
خیلی وقت بود که میخواستم به تو بگویم خیلی قشنگ مینویسی(یا به قول خودت چیزی شبیه این. چون که اصل قضیه اینست که آدم که خط تو را میخواند، دلش باز میشود و در عین حال گیر هم نمیکند). به تو حسودیم میشود که همه جوره آدم حسابی هستی.
خیلی برام جالب بود که در پس ناراحتی ماجرا با قلم فصیحتون گاه گاهی به خنده افتادم…و این هم از توانایی یک نویسنده ست…اگر سر بزنین یه دنیا خوشحالم کردی…
با سلام | بقیه پشت درند آقای لیشام!بابا این اورکات شماخیلی نازوادا داره!نمونه ش همین الان چشام چپ شد اما نتونستم جوابتونو از همون اورکات بدم! دارم نا امید میشم!نمیدونم تا چه حد با پزشکان شریف این مملکت آشنایین اما معمولا بعداز هفت سالی که توی دانشگاه تبدیل به عصاره ی آدمیزاد میشن دیگه زیاد حال و حوصله براشون نمیمونه!البته من استثنا هستم!اگه میبینین یه کارایی میکنم.خلاصه اینکه فعلا به همین مقام مفتخر بمونین تا ببینم چی میشه!! | موفق باشین | لیل
سلام. چرا بعضی از کلمات را قرمز میکنید؟ فکر کردم اگه این کلمات قرمز را کنار هم بگذاریم یه جمله رمز بدست میآد که جایزه داره!
لیشام جان. اینکه آدمی بار سنگین غمهاش رو با این شیوایی و شیرینی تعریف کنه که اصلا بر دوش خواننده سنگینی نکنه و زهر تلخی رو که در حلقومشه فرو بده و شکرریزی بکنه، الحق کار انسانهای بسیار بزرگه. آفرین بر توی بزرگ!
از کسالت پدر متاسف شدم…. اما فعلا وظاهرا همه و همه جا هویجوری اند! این نیز بگذرد…
Lisham jaan, beraasti ke jaaye taa”sofe): | omidvaaram ke moshkel harcheh zoudtar be nahve ahsan hal besheh!!
پدر من دو سال پیش تصادف شدیدی کرد که من اون موقع بسیار متاثر بودم. البته هنوز هم عوارض اون تصادف در پدرم هست (مشکلات قلبی و تنفسی) و من گاها شاهد رنج کشیدنش هستم، از این جهت میگم که کاملا با شما احساس همدردی میکنم. در مورد مشکل پدر شما با توجه به این که دادگاه هم گفته که مشکلی نداره، چرا یک وکالت تام از پدرتون نمیگیرید؟ اگه دادگاه پذیرفته فکر نمیکنم برای این کار مشکلی باشه هااا.
لیشام من نمیفهمم.شما که میتونید از پدرتون امضا بگیرید،دادگاه هم که گفته ایشون مشکلی نداره.خوب به جای این کارا یک وکالت تام از پدرتون بگیرید دیگه.مگه فرقی میکنه؟