یه دوست داشتم قلقلی بود و چون قلقلی بود و دست بر قضا سرخ و سفید و آبی هم بود، یوهو قل خورد و امروز صبح رفت بلاد راقیه! ای تف بر این بلاد راقیه که دست از سر دوستهامون بر نمیداره…
این دوست قلقلی بنده ارمنی بود و ترمهای اول دانشگاه همیشه با هم بودیم و چون اسم من هم یه نمه به طرز تابلویی چپ میزد، همه فکر میکردن که ما هم بله و همین موضوع بساط خنده و گاهی گریهی ما و سایر دوستان رو فراهم میکرد. ای تف بر مرزهای دینی که شرافت و پاکی انسانها رو به اون میسنجن…
به یاد دارم، هفت هشت سال پیش، توی شرکتی کار میکردم از توابع مؤسسهی عترت. از من خواستن تعدادی از بر و بکس تو مایههای خودم رو معرفی کنم تا یه سری پروژهی جدید رو راه بندازن. ما هم از همه جا بیخبر ایشون رو هم معرفی کردیم. سه چهار روز بعد وقتی که فهمیدن این بندهی خدا ارمنیه، من رو صدا کردن و گفتن که عذرش رو بخوام. یه دنیا غم دلم رو گرفت و تا مدتها روم نمیشد تو روش نگاه کنم… ای تف بر هر چه فرهنگ غنی ایرانی ـ فلانی که نتیجهاش این باشد… ای تف بر هر چه سوییچ پراید و آنتن پژو…
…
رونی جان! نمیتونم ناراحتی خودم رو از این که داری از جمع دوستانهمون جدا میشی، پنهان کنم. البته این رو هم از صمیم قلب میگم که خیلی خوشحالم که به جایی میری که احتمالاً مجبور نیستی به خاطر دینی که داری، شاید هم اسمی که داری، یا اصلاً قیافهای که داری، بیراههای دیگران رو تحمل کنی.
آرزو دارم، هر جا که هستی، هر کاری که میکنی، شاد و پیروز باشی…
خواهش میکنم یکی توضیح بده
لیشام: دوست عزیزمان راه گم کرده، کسی راه میداند راهنماییش کند
لطفا رشرایط اقامت دایم در امریکا را برایم بفرستید رrozbeh19873@YAHOO.COM من هم از خجالتش در میام یا همین جا توضیح بده شماره تلفن تماس یادتون نره آخ مانی!
سلام
منم هنوز همون قدر بیادبم چون سلام نکردم توی اولین comment، شما هم ایضاً چون سلام نکردید و گیر هم ندادید.
من یک (ـ) ناقابل جهت تمییز با آن بانوی هنرمند لحاظ کرده بودم که شما لحاظ نفرمودید. در ضمن این اسم بیمسما از اختراعات رفیق شفیق شما جناب مستطاب مستجاب الدعوه شروین ف در دورهی همکاری بوده که مثل فایل ویروسی attach شد به بنده و با این عمل مقداری از اسم فامیل من هرس شد، چون خودتون بهتر میدونید که ایشون با اینکه از دانشکده فیزیک متواری شدند ولی از قانون بقای ماده و انرژی اطلاع کامل دارند ـ آخه استادشون تا اینجا بیشتر درس نداده بود که قضیه پناهندگی به مدیریت اتفاق افتاد ـ و یک ل از یک اسمی کم کردند تا به یک اسم دیگهای اضافه شود.
خدا طول عمر با عزت به ایشان مرحمت فرمایند که باعث شادی و خنده حداقل ۲۰۰ نفر از همکاران (جهت مسخره کردن بنده با این اسم با مسما) و بالا رفتن تحمل بنده شدند.
لیشام: سلام نیکوی عزیز، همین که وجود پربرکت سرکار، موجبات شادی و فرح خاطر حداقل دویست نفر را فراهم آورده نمایندهی نیکوییست ؛)
من نفهمیدم رونی کجا رفته. تا ۴ـ۵ ماه پیش که با هم همکار بودیم و در مورد آشناها نخودچی مبسوطی خوردیم (البته مبسوط از نظر من، بیاحترامی نباشه به ایشون)
من اگر به جای ایشون بودم کلی شاکی میشدم از این عکسی که ازم گذاشتید.
یادمه تو پلههای دفتر مرکزی شرکت من جناب رستمیان رو دیدم و سلام احوال پرسیه توپی کردم بعد هم گفتم اسمشو توaddress book شرکت دیدم و کلی دنبالش گشتم که ببینمش (البته این آخرش چاخان بود که ایشون هم سریع تلافی کرد) وقتی نگاهش کردم یه دفعه گفت ببخشید شما رو یادم نمیاد. منم ول کن نبودم هی آشنایی میدادم با فلانی میگشتم با فلانی دوست بودم. یک دفعه رونی گفت آهان یادم اومد و کلی حال و احوال کرد. منم فکر کردم فتح خیبر کردم خوشحال شدم که تو شرکت فامیل پیدا کردم. رفتم ساختمان خودمون بعد از ۳ـ۴ ساعت یه email از رونی اومد که تازه الان یادم اومد که کی بودی (فهمیدید کی تلافی کرد)
تازه فهمیدم بیچاره چه قدر کلافه بوده از دستم ولی چیزی نمیگفته و چه مؤدبانه سنگ قلابم کرده. حیف شد که شرکت ما قدرشو ندونست. امیدوارم هرجا هست خوشحال باشه و یه روز بریم رستورانش غذای مفتی بخوریم. اگر هندی باشه که دیگه معرکه است.
لیشام: رونی فعلاً رفته اتریش تا از اون جا برای اقامت آمریکا اقدام کنه، البته به برکت اقلیت مذهبی بودنش
به میمنت نخودچی خوردن دوستان خوبی چون شما، با قلبی مطمئن به سوی خدای خویش بازخواهیم گشت P: لطف کنین به این کار شریف ادامه بدین
عکس به این خوبی ازش گذاشتم که، چشه مگه؟ تازشم خیلی دلش بخواد…
البته حقیر هم به نوبهی خودم کلی سر کار رفتم با این کامنتهاتون. اولش که ندیده بودم ایمیلتون رو همش توی کف بودم که این نیکول کیه. ما یه نیکول بیشتر نمیشناسیم اون هم نیکول کیدمن هست که تا جایی که میدونم حتی بر حسب اتفاق هم نمیتونه بیاد اینجا فارسی بتایپه… تا چشمم افتاد به نشانی ایمیلتون گفتم که ای بابا، این که نیکوی خودمونه ـ البته جسارت نشه حضورتون؛ متأسفانه بنده به همان بیتربیتی هستم که بودم ؛)
سلام!
اولا اینکه مرسی. بعد از مدتها کلی خندیدم. دوما اینکه ببخشید که خندیدم متن خندهدار نبود ولی خب…
۱. وقتی توی علم و صنعت به ما شبیهسازی درس میدادی همیشه فکر میکردم خدایا چه طوری میشه آدم آدمایی رو که براش جالبن بیشتر بشناسه بدون اینکه به کسی بربخوره.
۲. وقتی در مورد رزومه توضیح میدادی گفتی مثلا اگه فرزانگانی هستین بنویسین، خندهام گرفت آخه فرزانگانی بودنم شد رزومه؟! برای ما که فقط دردسر بوده. نگاه کردی، کنجکاو شدی ولی بیخیال پرسش و پاسخ شدی. شاید چون دختر بودم. دختر بودنم توی ایران مثل ارمنی بودنه آخه!
۳. بعد از این که کلاس تموم شد دیگه خبری از لیشام نبود. تا این که توی لیست میلهای نغمه اسمتو دیدم. کلی خندیدم. نغمه!!!!!! دنیا واقعاً کوچیکه!
۴. امروز داشتم میان بر رو میخوندم دیدم یه لیشامی مبارکا گفته! گفتیم ببینیم خودش کیه و چی میگه! دیدیم ای بابا این که همونه! کلیم شاکیه! کلی خندیدم. هم به این که شاکیه هم به این که آخه این کجا بود یهو؟! سوما به این که میان بر، علی!!!!!!!! دنیا بدجور کوچیکه! چهارما به اینکه…
۵. من فکر میکردم خودت از جمله آدمایی هستی که توی عترت بودن. فکر میکردم مثل اونایی. بابت این یکی کلی متاسفم. راستی من رفتم عترت ـ آخه من هنوزم از فریپور خوشم میآد. ـ رام ندادن! خندیدم کلی!
۶. با مزه بود که دیدم واقعا وقتی میخوای سر از چیزی در بیاری، در میآری حتی اگه اون چیز خودش حالیش نشه که ازش سر درآوردی.
۷. حالا که فرصت هست بگم که کلاس بامزهای بود کلاس تیلور، معلم بامزهای بودی، همیشه دلم میخواست سرت از کارت در بیارم.
۸. ببخشید به خاطر همه خندیدنها و فضولیهام. موفق باشی!
خـیلی هـم بـی ارتـباط نـیست ،)… حـداقل زبــونمون یــکیه… هـر چـند که شـاعر فـرمـودنـد… هـمدلی از هـمزبـانی خـوشتـر است D:
سلام، اگه میشه داستانهای “چپ زدن” اسمتون رو هم مرقوم کنید خصوصا که توی کلاسهای همه، کم و بیش از این اسمهای ماجراساز بوده
جالب نبود
لیشام: اصلا جالب نبود…
خیلی خاطرات داریم با رونی… یادته زیر کرسی میترسیدیم که رمضاننیا از پشت پنجره سرک بکشه! اونا که میرن کار درست رو انجام میدن مایی که میمونیم ….دیم
لیشام: تو من رو دیوونه کردی خدایار با این خاطره… یادت میآد صبح از سرما بیدار شدیم دیدیم رونی پتو رو از روی کرسی کشیده، پیچیده دور خودش…
It was a beautiful text… I hope the best for your friends… I by the way DO AGREE WITH YOU ABOUT ALL… take care… write more
اولندش که لیـشام جـان… لـطفـن در بلاد مـا تـف نـکـن که مـحیط زیـسـتمون تـفی میشه :))…………. دومـندش مـژده جـان لـبـخـند نـزن عـزیز مـن.. مـن سـرم شـدیدن به یک بحث اجـتماعی گـرم است در وبلاگ گــوشزد کـه باعـث شـده ایـنجا اول نـشم ،)…………….. سـومـندش این دوست لیـشام اگـر داره میاد طرفهای مـا بـگه کـمکی مـومکی چیزی لازم نـداره؟؟؟
لیشام: این رفیق رونی داره میاد اتریش یا به روایتی اطریش، نمیدونم ربطی داره به بلاد شما یا نه ولی سپردم اگه از اون ورا رد شد، محض تبرک هم که شده به نیابت ما یه تف مشتی بندازه…
از دوری یه دوست خوب آدم همیشه متأسف میشه. حق داری. اما همون طور که خودت هم بهش اشاره کردی باید خوشحال باشی که میره جایی که به عنوان یه انسان میتونه زندگی کنه!! اینجا ما در عین اینکه اوج تمدنیم و همه چی حق مسلممونه!! هنوز آدم بودنمونو باور نداریم!! هنوز فرق میکنه کی زنه کی مرد! کی مسلمونه (به تعریف خاص موجود!) کی نیس! به همه چیزت کار دارن همه چی مهمه جز این که “آدم”هستی!
خدا رو شکر. همین که مجبور نیست هر روز یه بدبختی جدید تو این مملکت ببینه کلی خوشبختیه.
لیشام: شاید، ممکنه، نه!!! حتماً همین طوره، شایدم یه طور دیگه باشه… اصلا چه فرقی میکنه…
آره… خیلی ناراحت کننده بود. ببخشید یه سوال، سوییچ پراید و آنتن پژو چه ربطی داشتند؟ یا ربطش واضحه و ما…؟
لیشام: ای باباااا… این چه فرمایشیه؟ قضیه مربوط میشه به اصلاح و بهبود خط تولید سوییچ پراید و پایه آنتن پژو و چند تا چیز تو همین مایهها…
یه دوست داشتی؟؟؟ مگه حالا که داره میره دیگه دوستت نیست؟
لیشام: وقتی مینوشتم اینجوری به زبونم اومد، بدیهیه که منظورم این نبود که دیگه الان دوستم نیست 🙂
🙂
آقا جان رونی به این خوبی، به این ماهی، این چه عکسیه آخه ازش انداختی اینجا؟!… اصولاً مطمئن هستم تا ۵ـ۶ سال دیگه این جمع دوستان ما به دو سه نفر تقلیل پیدا میکنه… به دلایل متعدده از قبیل: مهاجرت، ازدواج، مشغله و…! پس بیا تا گل برافشانیم و… نه ببخشید بیا تا حال یکدیگر بگیریم… ای بابا… بیا تا قد یکدیگر اندازه بگیریم….. ااااااااا بیا تا…. بیا تا…. بیا تو خودت بیا تو…. حالا کجا میای؟ کی با تو بود؟! بشین سر جات بابا….
لیشام: خیلی خوب بود فرزام جان :)) ولی خوب زندگی همینه دیگه…