شوش‌گیر شدیم رفت…

۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۷ | خاطرات | ۱۴ comments

رانندگی دور میدان شوش، علاوه بر جگر، ملزومات دیگری را هم می‌طلبد که حقیر حتی بالقوه هم فاقدشان هستم؛ اما به هر ترتیب وقتی که آدم مستأصل می‌شود، گاهی حرکات فی البداهه‌یی از خود صادر می‌کند که صد دوست و آشنا و فامیل انگشت به دهن می‌مانند و نمی‌دانند چگونه ممکن است که فلانی آره و این‌هااا…

بنده‌ی خدایی را ـ که ما باشیم ـ فرض کنید صورت تراشیده، زلف شانه کشیده و تی‌شرت قرمز پوشیده، یک کتی نشسته باشد پشت فرمان و در معیت خواهر و مادر، با اطمینان به نفس برای اولین بار در عمرش، میدان شوش را دور می‌زند.

در بدو ورود به میدان، یک رأس پیکان جوانان، دارای سرنشینان جوان‌تر، بی‌مهابا می‌کشد روی ماشین آن بنده‌ی خدا.

کسی که طرف شاگرد پیکان نشسته با موهای فرفری ژل خورده و دارای ته ریش، نیم تنه از شیشه خودش را بیرون آورده و با لب و لوچه‌ی کج و ماوج به معنای شکایت، طلب کارانه صوت اعتراض “هوووو….” را خطاب به بنده‌ی خدا ادا می‌نماید.

بنده‌ی خدا با چهره‌ی عصبانی و خشمگین صوت پاسخ “بفرماااااا…” را در فضای روحانی میدان شوش رها می‌سازد.

آقای مو فرفری، یک چیز بدی می‌گوید و فضا را روحانی‌تر می‌کند.

آقای بنده‌ی خدا ـ من باب یادآوری: که ما باشیم ـ بی‌توجه به حضور مادر و خواهر گرامی، با یکی از انگشتان محترم دست راست، حرکتی نمایشی را به اجرا می‌گذارد و فضا از شدت روحانیت آوردوز می‌شود…

خلاصه آن که آبروی‌مان رفت پیش مامان و آبجی.

حالا بندگان خدا فکر می‌کنند پیش خودشان که فلانی در حضور ما که این کار را کرد، در غیاب ما چه کارها که نمی‌کند…

۱۴ Comments

  1. واکنش

    والا من از شنیدنش انگشت به دهن موندم! چه برسه به خانواده‌ی شما از دیدنش!

    Reply
  2. علی چلچله

    ای بر حدث حدثی چنین بر خبث ذات اشقیا
    ای در زمین دشمنان تیری به چشم افراسیا
    نومید کرده شیر را از خود رمیده پیر را
    جاوید و رقاص آمده بیلاخ او کاکنون “بیا…”
    فحشی اگر دادی ورا آن فحش تو خوش صحبتی
    لعنی اگر کردی ورا رودی به خاک شوشیا
    مردانه رفتی بر سرش شمشیر لفظت در دلش
    تن چون حبیب مظهری تازان به دشت کربلا
    کی غم بود چون دل بود خواهد بگوید هرکسی
    کی هر کسی داند غمی در کنه جان اوصیا

    Reply
  3. کیانوش

    اصولاً باید فاصـله با ماشین جلوئی (در ایران ماشین بغلی و پشتی و جلوئی و بالاسـری…) را جـوری رعایت کرد که از این نـزدیکی های مشـــکـوک جلوگیری شـود. در هـمین راسـتا بـنده هــرگز در تـهران رانـندگی نــمی کـنـم چـون با این توصیفاتی که خـودمان عـرض کردیم باید وسـط خیابان بایـستم و هیچ تکانی نخورم مبادا فاصـله از دست در بره
    😀

    Reply
  4. خدایار

    تو مولانای زمانی

    Reply
  5. راه میانبر

    میدونی لیشام جان که در راستای اشاعه فرهنگ منحط غرب و اینکه مردم خیلی فیلم خارجی میبینند و همچنین فوتبال و ورزش خارجی زیاد میبینند، مدتیه انگشت شست کاربردش رو داره از دست میده و بیشتر -خصوصا در میادین ورزشی- به عنوان انگشت -دمت گرم، عجب پاسی بود، موفق باشی و … – داره تبدیل میشه. من فکر میکنم اون پیکان جوانانه هم از همین تغییر فرهنگ یافته ها باشه و فکر کرده شما خصوصا با توجه به ظاهر اتوکشیده و مرتبت، یک غربزده ای بیش نیستی و داری ازش تقدیر و تشکر میکنی و به همین دلیله که پیاده نشده. اینگونه مواقع بهتره از انگشت وسط استفاد کنی که کاملا وجهه بین المللی داشته باشه و احتمال هرگونه سوء تفاهم رو از بین ببره.

    Reply
  6. کاوه

    انگشت خود بر کرده‌ای، از شوشیان سر کرده‌ای
    بر گرد ناف شوشسر، کاری خفن‌تر کرده‌ای
    هین جان ما آباد شد، عقد سر دل باز شد
    بیلاخ ما هموار شد، راهی به دل وا برده‌ای
    آواز خشم و خیش تو، خیشد به روی شوشیان
    زین مردکان سست بن، خوش حالشان بگرفته‌ای
    اول به برق چشم تو، واماند وی از خشم تو
    پرهیب ریش و پشم تو، گویی که رستم بوده‌ای
    اثبات بیلاخ مرا، رقصیدن انگشت تو
    با کار ناب خویشتن، حالی به جان آورده‌ای

    لیشام: از دست تو کاوه :)))))

    Reply
  7. حامد

    اصلا ناراحت نباش رفیق، قانون اون فضا می‌طلبه، اونجا اگه این کارو نکنی اعصابت آروم نمی‌گیره، تو دلت عقده می‌شه.
    بعضی موقع‌ها ضایع شدن هم حال می‌ده بخصوص این که انتظارها خیلی بالا نمیره.
    قربوست

    لیشام: حرف، حرف رفیقه! زمین خورده‌ایم اساسا داش حامد 🙂

    Reply
  8. شهید مهدی

    لیشام عزیز
    اگر تا به حال تصور شما این بوده که آن انگشت محترم (شاید هم محترمه) کاربرد دیگری دارد، باید عرض کنم که خطا رفته‌ای برادر. آن انگشت (تفاوتی ندارد در کدام دست) تنها به همان منظور طراحی گردیده و استفاده‌های دیگر آن تنها بهانه است. مخصوصا در این برهه خاص از تاریخ پرشکوه ایران.
    زیاد به فکر گناهش نباش. من شخصا شفاعتت می‌کنم.

    لیشام: السلام علیک یا شهید! یا مهدی! ما از آن موقع که شما فرمودید بی‌مهابا از این انگشت استفاده نموده و به لطف خدا جواب گرفته‌ایم. صد البته که همه‌ی این‌ها به پشتوانه‌ی امید به شفاعت شما صورت گرفته؛ نکناد روزی که سر پل صراط جاخالی بدهید ؛)

    Reply
  9. شیپورچی

    سلام لیشام جان… امید که آن یکی انگشتت خوب باشه! آقا من باب دفاع از چند تا بر و بچز آشنا باید عرض کنم که اتفاقاً بچه‌های اونورا(!) خیلی هم بچه‌های پری هستند… بنده چند چهارراه بالاتر (قبلاً سه راه بود) با بعضی‌هاشان سلام و علیکی داشتم و الحق که آدمهای خوبی بودند… این رو نوشتم که بگم هر جایی آدم خوب و بد داره!!!

    لیشام: ای آقاااا ما که نگفتیم همه بدند آن‌جا، اما به هر ترتیب فضای آن‌جا متفاوت است با فضای پژوهشگاه P:

    Reply
  10. خدایار

    خیلی باحال بود.
    یه قضیه تقریبا مشابه دارم، بعد از مدتها یه بار تلویزیون رو روشن کردم، نمی‌دونم چرا رفتم رو کانال‌های جمهوری اسلامی چند تا کانال عوض کردم و از بس مزخرف دیدم و شنیدم تو عرض کمتر از یه دقیقه که یه ……….. گفتم بدون اینکه حواسم باشه با خانواده نشستیم دور هم.

    Reply
  11. سانی

    آدم گاهی واقعا مجبور می‌شه یه حرکاتی انجام بده که باعث تعجب همگان بشه. توضیحات رو که می‌خوندم تصور می‌کردم و می‌خندیدم.

    Reply
  12. kamran

    agha hich tiripy nadare. faghat shans ovordy ke ghazye be piade shodan az mashin nareside!

    لیشام: آره خدا وکیلی! اما منظور ما بیش‌تر از طرح داستان، تریپ نبود داش کامران بلکه سوتی دادن بی‌جای ما بود. ضمن این که باور بفرمایید برای اولین بار بود چنین حرکتی در معنای جدی‌اش از ما صادر می‌شد. خلاصه آن که این دور زدن میدان شوشی ما کلی از این “اولین”ها داشت 🙂

    Reply
  13. ری‌را

    چه عجب برادر! عیبی نداره حالا غریبه نیستن که!! راستی ماشین نو خریدی؟ مبارکه! اما انگار اینم همچین بد تصادف نمی‌کنه‌ها! 😉

    لیشام: هنوز نخریدم ریرا جان 🙂 دعا کن که بخرمش ؛) در مورد تصادف هم باید بگم که… اصلا بی‌خیال؛ خودت خوبی؟

    Reply
  14. نوید

    گفتم این، یعنی لیشام، یک ماهه هیچ چی نمی‌نویسه باید سرش شلوغ باشه! کلاس آموزشی هم بذاری بد نیست!

    لیشام: بههههه! داش نوید خودم 🙂 ما کی باشیم که بخواهیم آموزش از خودمان در کنیم! در همین جمع رفقای مشترک، استاد زیاد پیدا می‌شود نوید جان که لنگ انداختن بنده هم پیش‌شان باز هم کم است ؛)

    Reply

Submit a Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *