صندوق اعتباری شکم

۹ اردیبهشت ۱۳۸۶ | روزنوشت, شکم سرایی | ۲۱ comments

باور می‌فرمایید یا نمی‌فرمایید بنده با صد و هشتاد و سه سانت قد تا پیش از شهریور هشتاد و یک، زیر شصت کیلو بوده‌ام. دو ماه آموزشی سربازی هم که دست بر قضا به من ساخت و رکورد شصت و پنج را زدم. از آن موقع به بعد بین شصت و سه تا شصت و هفت در نوسان بودم. فوق فوقش شام که می‌خوردم گاهی شصت و هشت را هم می‌زدم اما کلیت داستان همان حدود بود.

حالا فکر کنید کسی به ابعاد و سابقه‌ی مذکور فقط طی شش ماه اخیر ده کیلو دیگر هم بار بزند و بشود هفتاد و هفت! انصافاً خیلی حرف است! کار به جایی کشیده که آشنا و غیر آشنا اول حال اعتبارمان را می‌پرسند و بعد حال خود ما را…

حقیر خیلی کاشف به عمل آوردیم که برای هیکل قلمی و ترکه‌ای‌مان از چه این چنین جهش ابعادی رخ داده. دریافتیم که مستدل‌ترین و درخورترین پاسخ‌ها ناهار پژوهشگاه است. البته فعالیت بدنی نداشتن و کار شیک پشت میز نشینی هم مزید بر علت است اما گمان نمی‌کردیم تا بدین پایه.

حالا چند ماهی است که البسه و پوشاک پیشین را به ضرب و زور و سلام و صلوات می‌پوشانیم به خودمان. مامان‌مان هم که کلی حال می‌کند که پسرش “یه پیرهن گوشت” گرفته و دم به دقیقه اسفند دود می‌کند و به تخته می‌کوبد.

گاهی که می‌ایستیم جلو آینه و دستی به سر و روی‌مان می‌کشیم، ناخواسته گوشه‌ی چشمی هم به شکم نافرم‌مان می‌اندازیم، آه می‌کشیم و از جوانی یاد می‌کنیم که چگونه مثل یک موجود نجیب پنجاه کیلویی در زمین بسکت بالا و پایین می‌پریدیم…

۲۱ Comments

  1. امید

    اخوی، اندرون از طعام خالی دار…

    Reply
  2. کیوان

    من بیکار، تو هم بیکار، مردم از بس پست تکراری خوندم. احساس ترازو بهم دست می‌ده. بزن پست جدید را…

    لیشام: امرا و طاعتا استاد، زدم 🙂

    Reply
  3. فرزام

    این نیز بگذرد! بابا بعد از یه ماه اومدی وبلاگ شکمی می‌نویسی؟!!
    حالا این قبول… ولی بعدی دیگه باید یه چیز مشتی باشه‌ها!!

    لیشام: هست ایشالا (;

    Reply
  4. ری را

    شوخی نکن!! آخه لیشام با شکم گنده شبیه یه چوب کبریت می‌شه که سیب زمینی بهش بسته باشن!!! ببخشیدا! ولی عجالتا انگار زیادی داره بهتون خوش می‌گذره! 😉 بد نیس یه مشاورتی با خانواده داشته باشیم! D:

    لیشام: ری‌را جان! در مشاوره‌ها که می‌دانی اصولا خانواده نظر مثبتی ندارند نسبت به موضوع. همین نظر مثبت نداشتگی هم کار دست آدم می‌دهد آن هم از انواع ناجور. مثلاً تو خودت بودی حال داشتی با این همه مشغله روزی یکی دو ساعت بدوی. من از طرف تو جواب می‌دهم. خوب معلوم است؛ نه! البته با توجه به جایگاه خانواده در سلسله مراتب زندگی، به این نتیجه رسیده‌ام که به هر صورت، یکی دو ساعت دویدن، به‌تر از روی موزاییک خوابیدن است P:

    Reply
  5. یه علم و صنعتی

    من اسم شما رو رو یکی از صندلی‌های دانشکده زبان علم و صنعت دیدم و حدس زدم که شما باشی. الان که قسمت “درباره من” سایتت رو خوندم دیدم بله شما هم علم و صنعتی هستی. اشتباه نکردم. جالب بود برام. ولی اصلن کار خوبی نیست رو صندلی یادگاری نوشتی! بیت الماله!!

    لیشام: می‌دانی عزیز، آدم این جور وقت‌ها کم‌حافظگی می‌گیرد. ما هر چه زور زدیم یادمان نیامد که چیزی غیر از تقلب روی میزی نوشته باشیم. حتماً عزیزان ارادت‌مند بنده زحمت این موارد را کشیده‌اند که آن هم جای تقدیر دارد که بعد از این همه سال یکی پیدایش می‌شود و یادآوری می‌کند آن همه شیرینی‌ها و تنبلی‌ها را… ای ول 🙂

    Reply
  6. darya

    update?

    Reply
  7. آراد

    سلام لیشام جان!
    تازه داره وزنت نرمال می‌شه. گرچه هنوز ۶ کیلو دیگه مونده!! راهت مستدام!

    لیشام: سلام علیکم و رحمته الله برادر 🙂 آرزوی دوام راه‌های شکمی، آرزوی خوبی است، ممنون P:

    Reply
  8. خدایار

    ….تبریک….

    Reply
  9. آرش رجائیان

    آخ گفتی
    درد مشترک را فریاد بزن!

    لیشام: می‌دانی آرش جان، بعضی دردها هستن که فریاد زدنشان جایز نیست؛ یعنی اگر بخواهی فریادشان بزنی باید حساب تبعاتش را هم بکنی. متوجه هستی که ایشالا؟

    Reply
  10. پریسا

    عوضش ما اینجوری چند کیلو بیشتر لیشام داریم… P:

    لیشام: خیلی خــــــــــــــــــــــــــــوب بود پریسای عزیز :))

    Reply
  11. نگار

    ما که واقفیم برخصایل نیک‌تان؛ و آنچه را که واقف نبودیم؛ دوستان بازگو نموده‌اند.
    همواره در مسند ریاست پیروز و موفق باشید.
    فرصت را غنیمت شمرده و گرامی داشت روز معلم را حضور معلمان گرامی؛ اساتید ارجمند تبریک عرض می‌کنم.

    لیشام: شما لطف دارین نگار عزیز، ممنون 🙂

    Reply
  12. خدایار

    من موقعی که ترکه‌ای بودی بیش‌تر می‌پسندیدمت، البته منظورم از لحاظ لباس خور بدنته.

    لیشام: خدا چی کارت نکنه آخه… با این حرفت جواب صاحب کارم رو چی بدم…

    Reply
  13. سهیل

    ایول! ایول! داش لیشامو ایول!
    آقا اگر ممکنه آخرین عکس خودت و شکمت را این جا بذار حالش را ببریم. لیشام-۷۷ واقعا دیدنی است.

    لیشام: معلومه که ندیده، پسندیدی D:

    Reply
  14. نگار

    البته از مصادیق ریاست هم؛ داشتن شکمی بزرگ؛ ریشی پرپشت و بلند و تسبیحی در دست است.
    توصیه می‌شود جهت حفظ آن همواره در حال ذکر گفتن باشید؛ باشد که دگر کس تصاحب نکند این مسند را!!!!!

    لیشام: ضمن تأیید کلیات مصادیق یاد شده به عرض می‌رسانیم که طی این سه سالی که الله بختکی بر این مسند تکیه زده‌ایم، صورت‌مان سه‌تیغ بوده، موهایمان تا میانه‌ی کار بلند بوده به گونه‌ای که بالقوه قابلیت بافتن داشته و دست بر قضا در انظار عموم تسبیح هم نزده‌ایم هر چند که به این کار نیز ارادت داشته‌ایم…

    Reply
  15. MEMOL

    از نشانه‌های پول‌داری سه مورد را برشمردند
    اول شکمی بزرگ
    دیم سری طاس
    سیم سیبیل

    به حول و قوه الهی مورد اول رو که به دست آوردید
    سیبیل هم که دست خودتان است
    می‌ماند این سر طاس که برای آن هم راه حل‌های میان‌بری ارائه داده‌اند
    باشد که شما هم به جمع پول‌داران بپیوندید

    الهی آمیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن

    لیشام: آمیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن 🙂

    Reply
  16. سینا

    التماس دعا داریم حاج آقا :)))))))))))

    لیشام: منور فرمودین این‌جا رو به حضور نورانی‌تون حاج آقا انصاری 🙂 ملتمس دعا هستیم 🙂

    Reply
  17. kamran

    ostad man ba hame neveshte shoma movafegham va ya osoolan nazary nadaram ella oon kalame “najib” ke mano koshte

    لیشام: شماها از اون اولش هم به نجابت من حسودی‌تون می‌شد P:

    Reply
  18. marjan

    سلام به نظر من اگر خیلی نگران هستین می‌تونین از غذاهای رژیمی پژوهشگاه استفاده کنین (:

    لیشام: دریاب دمی که با طرب می‌گذرد… ما واسه دو کیلو بالا پایین حاضر نیستیم از این خوان نعمتی که این‌جا هست چشم بپوشیم مرجان عزیز (;

    Reply
  19. Darya

    start basketing!!!!!!!!!!!!! and do it soon

    لیشام: چشم 🙂 ولی حالا همچین بد هم نیست هاااااااا P:

    Reply
  20. راه میانبر

    من لیشام جان سال‌هاست مشاغل نشستنی دارم، البته متاهل هم هستم، خوب هم می‌خورم، ولی فکر کنم به این دلیل که مدام مشغول ورجه وورجه هستم و پیاده‌روی زیاد می‌کنم، شکم نیاوردم. ولی خودمونیم نمی‌تونم با شکم تو رو تجسم کنم!

    لیشام: اتفاقا بنده هم هنوز نمی‌تونم با شکم خودم رو تصور کنم! واسه همین هر وقت هم که بخوام این کار رو بکنم، می‌رم جلو آینه P:
    باید یه فکر جدی بکنم واسه‌ش چون داره کم کم می‌ره روی اعصابم. تنها ورزشی که جاذبه داره و من رو می‌تونه دنبال خودش بکشونه بسکته. باید کمی تنبلی رو کنار بذارم و برم یه جایی ثبت نام کنم که هویجوری هفته‌ای دو سه باری توپ بزنم.
    ضمناً خیلی خوش‌حال شدم که نوشته‌تون رو خوندم 🙂

    Reply
  21. سانی

    پس داری میای جز دارو دسته ما تپلا :))

    لیشام: تپل کجا بود آبجی! ما که هفت و هفت هم باشیم بازم یه ده پونزده کیلویی کمی وزن داریم ؛)

    Reply

Submit a Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *