باور میفرمایید یا نمیفرمایید بنده با صد و هشتاد و سه سانت قد تا پیش از شهریور هشتاد و یک، زیر شصت کیلو بودهام. دو ماه آموزشی سربازی هم که دست بر قضا به من ساخت و رکورد شصت و پنج را زدم. از آن موقع به بعد بین شصت و سه تا شصت و هفت در نوسان بودم. فوق فوقش شام که میخوردم گاهی شصت و هشت را هم میزدم اما کلیت داستان همان حدود بود.
حالا فکر کنید کسی به ابعاد و سابقهی مذکور فقط طی شش ماه اخیر ده کیلو دیگر هم بار بزند و بشود هفتاد و هفت! انصافاً خیلی حرف است! کار به جایی کشیده که آشنا و غیر آشنا اول حال اعتبارمان را میپرسند و بعد حال خود ما را…
حقیر خیلی کاشف به عمل آوردیم که برای هیکل قلمی و ترکهایمان از چه این چنین جهش ابعادی رخ داده. دریافتیم که مستدلترین و درخورترین پاسخها ناهار پژوهشگاه است. البته فعالیت بدنی نداشتن و کار شیک پشت میز نشینی هم مزید بر علت است اما گمان نمیکردیم تا بدین پایه.
حالا چند ماهی است که البسه و پوشاک پیشین را به ضرب و زور و سلام و صلوات میپوشانیم به خودمان. مامانمان هم که کلی حال میکند که پسرش “یه پیرهن گوشت” گرفته و دم به دقیقه اسفند دود میکند و به تخته میکوبد.
گاهی که میایستیم جلو آینه و دستی به سر و رویمان میکشیم، ناخواسته گوشهی چشمی هم به شکم نافرممان میاندازیم، آه میکشیم و از جوانی یاد میکنیم که چگونه مثل یک موجود نجیب پنجاه کیلویی در زمین بسکت بالا و پایین میپریدیم…
اخوی، اندرون از طعام خالی دار…
من بیکار، تو هم بیکار، مردم از بس پست تکراری خوندم. احساس ترازو بهم دست میده. بزن پست جدید را…
لیشام: امرا و طاعتا استاد، زدم 🙂
این نیز بگذرد! بابا بعد از یه ماه اومدی وبلاگ شکمی مینویسی؟!!
حالا این قبول… ولی بعدی دیگه باید یه چیز مشتی باشهها!!
لیشام: هست ایشالا (;
شوخی نکن!! آخه لیشام با شکم گنده شبیه یه چوب کبریت میشه که سیب زمینی بهش بسته باشن!!! ببخشیدا! ولی عجالتا انگار زیادی داره بهتون خوش میگذره! 😉 بد نیس یه مشاورتی با خانواده داشته باشیم! D:
لیشام: ریرا جان! در مشاورهها که میدانی اصولا خانواده نظر مثبتی ندارند نسبت به موضوع. همین نظر مثبت نداشتگی هم کار دست آدم میدهد آن هم از انواع ناجور. مثلاً تو خودت بودی حال داشتی با این همه مشغله روزی یکی دو ساعت بدوی. من از طرف تو جواب میدهم. خوب معلوم است؛ نه! البته با توجه به جایگاه خانواده در سلسله مراتب زندگی، به این نتیجه رسیدهام که به هر صورت، یکی دو ساعت دویدن، بهتر از روی موزاییک خوابیدن است P:
من اسم شما رو رو یکی از صندلیهای دانشکده زبان علم و صنعت دیدم و حدس زدم که شما باشی. الان که قسمت “درباره من” سایتت رو خوندم دیدم بله شما هم علم و صنعتی هستی. اشتباه نکردم. جالب بود برام. ولی اصلن کار خوبی نیست رو صندلی یادگاری نوشتی! بیت الماله!!
لیشام: میدانی عزیز، آدم این جور وقتها کمحافظگی میگیرد. ما هر چه زور زدیم یادمان نیامد که چیزی غیر از تقلب روی میزی نوشته باشیم. حتماً عزیزان ارادتمند بنده زحمت این موارد را کشیدهاند که آن هم جای تقدیر دارد که بعد از این همه سال یکی پیدایش میشود و یادآوری میکند آن همه شیرینیها و تنبلیها را… ای ول 🙂
update?
سلام لیشام جان!
تازه داره وزنت نرمال میشه. گرچه هنوز ۶ کیلو دیگه مونده!! راهت مستدام!
لیشام: سلام علیکم و رحمته الله برادر 🙂 آرزوی دوام راههای شکمی، آرزوی خوبی است، ممنون P:
….تبریک….
آخ گفتی
درد مشترک را فریاد بزن!
لیشام: میدانی آرش جان، بعضی دردها هستن که فریاد زدنشان جایز نیست؛ یعنی اگر بخواهی فریادشان بزنی باید حساب تبعاتش را هم بکنی. متوجه هستی که ایشالا؟
عوضش ما اینجوری چند کیلو بیشتر لیشام داریم… P:
لیشام: خیلی خــــــــــــــــــــــــــــوب بود پریسای عزیز :))
ما که واقفیم برخصایل نیکتان؛ و آنچه را که واقف نبودیم؛ دوستان بازگو نمودهاند.
همواره در مسند ریاست پیروز و موفق باشید.
فرصت را غنیمت شمرده و گرامی داشت روز معلم را حضور معلمان گرامی؛ اساتید ارجمند تبریک عرض میکنم.
لیشام: شما لطف دارین نگار عزیز، ممنون 🙂
من موقعی که ترکهای بودی بیشتر میپسندیدمت، البته منظورم از لحاظ لباس خور بدنته.
لیشام: خدا چی کارت نکنه آخه… با این حرفت جواب صاحب کارم رو چی بدم…
ایول! ایول! داش لیشامو ایول!
آقا اگر ممکنه آخرین عکس خودت و شکمت را این جا بذار حالش را ببریم. لیشام-۷۷ واقعا دیدنی است.
لیشام: معلومه که ندیده، پسندیدی D:
البته از مصادیق ریاست هم؛ داشتن شکمی بزرگ؛ ریشی پرپشت و بلند و تسبیحی در دست است.
توصیه میشود جهت حفظ آن همواره در حال ذکر گفتن باشید؛ باشد که دگر کس تصاحب نکند این مسند را!!!!!
لیشام: ضمن تأیید کلیات مصادیق یاد شده به عرض میرسانیم که طی این سه سالی که الله بختکی بر این مسند تکیه زدهایم، صورتمان سهتیغ بوده، موهایمان تا میانهی کار بلند بوده به گونهای که بالقوه قابلیت بافتن داشته و دست بر قضا در انظار عموم تسبیح هم نزدهایم هر چند که به این کار نیز ارادت داشتهایم…
از نشانههای پولداری سه مورد را برشمردند
اول شکمی بزرگ
دیم سری طاس
سیم سیبیل
به حول و قوه الهی مورد اول رو که به دست آوردید
سیبیل هم که دست خودتان است
میماند این سر طاس که برای آن هم راه حلهای میانبری ارائه دادهاند
باشد که شما هم به جمع پولداران بپیوندید
الهی آمیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
لیشام: آمیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن 🙂
التماس دعا داریم حاج آقا :)))))))))))
لیشام: منور فرمودین اینجا رو به حضور نورانیتون حاج آقا انصاری 🙂 ملتمس دعا هستیم 🙂
ostad man ba hame neveshte shoma movafegham va ya osoolan nazary nadaram ella oon kalame “najib” ke mano koshte
لیشام: شماها از اون اولش هم به نجابت من حسودیتون میشد P:
سلام به نظر من اگر خیلی نگران هستین میتونین از غذاهای رژیمی پژوهشگاه استفاده کنین (:
لیشام: دریاب دمی که با طرب میگذرد… ما واسه دو کیلو بالا پایین حاضر نیستیم از این خوان نعمتی که اینجا هست چشم بپوشیم مرجان عزیز (;
start basketing!!!!!!!!!!!!! and do it soon
لیشام: چشم 🙂 ولی حالا همچین بد هم نیست هاااااااا P:
من لیشام جان سالهاست مشاغل نشستنی دارم، البته متاهل هم هستم، خوب هم میخورم، ولی فکر کنم به این دلیل که مدام مشغول ورجه وورجه هستم و پیادهروی زیاد میکنم، شکم نیاوردم. ولی خودمونیم نمیتونم با شکم تو رو تجسم کنم!
لیشام: اتفاقا بنده هم هنوز نمیتونم با شکم خودم رو تصور کنم! واسه همین هر وقت هم که بخوام این کار رو بکنم، میرم جلو آینه P:
باید یه فکر جدی بکنم واسهش چون داره کم کم میره روی اعصابم. تنها ورزشی که جاذبه داره و من رو میتونه دنبال خودش بکشونه بسکته. باید کمی تنبلی رو کنار بذارم و برم یه جایی ثبت نام کنم که هویجوری هفتهای دو سه باری توپ بزنم.
ضمناً خیلی خوشحال شدم که نوشتهتون رو خوندم 🙂
پس داری میای جز دارو دسته ما تپلا :))
لیشام: تپل کجا بود آبجی! ما که هفت و هفت هم باشیم بازم یه ده پونزده کیلویی کمی وزن داریم ؛)