توی عکاسی به هیچ وجه تجربه ندارم و به طور علمی نمیدونم که به چه عکسی میگن خوب؛ ولی از دیدن عکس خیلی لذت میبرم. بارها شده که فقط خواستم یه لحظه به فلیکر سر بزنم ولی لاگین کردن همانا و ساعتهای متمادی گشت و گذار بین عکسها هم، همان…
این باری که سعادت آشنایی با عزیزان فلیکری نصیبم شد، علاوه بر لذت مصاحبت و معاشرت با دوستان تازه، چیزی که برام خیلی ارزشمند بود نکات و مطالبی بود که در کنار اونها، آموختم. اتفاق بدی هم که افتاد، “ویر” خرید یه دوربین حرفهای بود که میدونم با این وضعیت مالی درامی که حالاحالاها دارم، فعلاً باید دورش یه خیط گنده بکشم…
توی سفر با بچهها بحث این شد که تا حد امکان نباید عکسها رو دستکاری کامپیوتری کرد. بنده هم با این حرف کاملاً موافقم. مثلاً همین عکس رو ببینید. امیدوارم به فکرتون هم خطور نکرده باشه که توش دستکاری کردم D: باور بفرماین که این سایه روشن به خاطر اینه که دوستمون دارن تمرین شهادت میکنن P:
ضمناً فرزاد جان! به خاطر تمام دفعاتی که خدایار صدات کردم، عذر میخوام D:
لـیشـام جـان این بـبـعی شـما روی نـصـف نـوشــتههات رو پـوشـونده مـادر… لـطفـن برشدار تـا نـخـوردتشون D:
لیشام: این ببعی که میبینید از نوع نخورشه، ممنون که گفتین، درستش کردم. حقیقتش بنده اصولاً فایر فاکسباز هستم و حواسم به این نبود که مرورگر مایکروسافت درست نمایشش نمیده
ضمناً معععععع
سلام. بعد از مدتها بالاخره لینک وبسایت شما را به بلاگم اضافه کردم. با تشکر فراوان.
LIsham?? don u have any plans of updating?
لیشام: تنبلی بد دردی است، دست بر قضا، ما هم به آن دچار…
اما به روی چشم، قول میدهم که به حد وسع بکوشم…
این نزدیکیها سیگار فروشی کجاست؟
لیشام: آخر اخوی جان! ما خیر سرمان قرار است الگوی کارمندانمان باشیم، آن وقت شما از این سؤالها میپرسید و دستمان را میگذاری توی حنا؟ بسی جز جگر زدیم و زبان گاز گرفتیم که نگوییم: همین سر نبش!…
بشین، نمیخواد بری، خودم دارم D:
واقعا” دروغ چیز بدی بید :)))))
لیشام: یکی دروغ؛ یکی اینکه آدم دستشویی باشه، آب قطع شه… به نظرم از دروغ هم بدتره
مشترک مورد نظر چند روزی سر کار بود تا اینکه طاقت نیاورد و سؤالش رو پرسید. اگه میدونستم زودتر میپرسیدم خووووووب
گفتم به راستگوییتون ایمان دارم عذاب وجدان گرفتی گفتی؟
لیشام: باز هم ببخشید سحر عزیز، میخواستم در اولین فرصت توضیحات لازم رو بدم ولی خوب دیگه؛ نشد تا حالا. از بابت سرکار بودگی شما هم مجدداً عذر میخوام 🙂
سلام
اگه نمیگفتید که با فتوشاپ روش کار نکردین و اگه به راستگویی شما ایمان نداشتم باور نمیکردم که این عکس دستکاری نشده.
اگر با دوربین آنالوگ عکاسی کنید میتونید همچین حالتی رو به هنگام چاپ دستی به وجود بیارین.
نمیدونم این توی عکستون یه اتفاق خارج از کنترل خودتون بوده یا موقع عکاسی شما روش خاصی رو کشف کردین. لطفاً به من هم بگین چون خیلی کنجکاو شدم.
موفق باشید
لیشام: سلام به سحر عزیز و سایر عزیزانی که هنوز مطمئن نیستن که عکس دستکاری شده
اولا که :)) ثانیا اونها رو به مزاح گفتم. این عکس، اولین عکسی هست که خفن روش با فتوشاپ کار کردم. حالا خیلی هم خفن نه ولی منظورم این بود که از فرم اصلی حسابی خارجش کردم.
قضیه این بود که این عکس برای من عکس از دست رفتهای بود. تنظیمهای دوربین رو خوب ست نکرده بودم و نور عکس بسیار بد بود. محض تمرین و شیطنت گفتم کمی روی عکس کار کنم و نهایتاً این چیزی که میبینید به دست اومد.
شاید خوب متن رو ننوشته باشم که از این بابت عذرخواهی میکنم. ضمناً یادم رفته بود حضورتون بگم که: محل شهادت، ارتفاعات شیرسنگی ؛)
من متوجه نمیشم شما چی میگید؟ اگه اسم شما هم نگاره تقصیر من نیست بدشانسی منه!
سلام… عکس بسیار جالبی بید! (حالا واقعاً توش دستکاری نکردی؟ 😉 ) ولی جداً پیشرفتت بینظیره! ادامه بده!… نگران مبالغ خرید دوربین هم نباش، به قولی هرآنکس که استعداد دهد پولشم جور میکنه!!… یعنی یحتمل اینکار رو میکنه قاعدتاً!!… یا منطقاً باید بکنه!… یا… خلاصه ما دعا میکنیم!! 🙂
پاسخکی نوشته شد رفیق
خانم نگار عزیز
اگر از نام من برای نظر دادن خود استفاده نمودهاید؛ که عرض میکنم شوخی بیمزهای بود!!
چنانچه تشابه اسمی است؛ فکر میکنم همهی انسانها با هر سیرت و صورتی؛ خوبیها و زیباییهایی دارند که خاص هرفرد میباشد و جای هیچگونه تمسخری نیست.
ای کاش بجای عیبجویی ولو به مزاح؛ از یکدیگر بیاموزیم که همهی ما را کاستیهایی است.
چرا فکر کردی شعر برشت رو من به مسخره گذاشتم؟ برتولت برشت اگه قرار باشه مسخره باشه که دیگه…
لیشام: نه خدایار جان! من اصلا فکر نکردم که تو به مسخره اون شعر رو گذاشتی روی وبلاگت و بر عکس، کاملاً درک میکنم که اون شعر چه هماهنگی و رزونانسی داره با احساس تو و البته گاهی، احساس آدمهایی مثل من… ولی خوب، نوشتهای که گذاشتم رو درسته که قالب طنز داره، در عین حال جدی نوشتم. قبلاً هم معتقد بودم، الان هم هستم و شاید بعدها هم خواهم بود که این طرز نگرش و برخورد با مسایل که منفعاله، خمود، خودزنانه، افسرده و دهها عنصر تاریک و خفقانآور دیگه رو با خودش داره، بدترین پناه آدمها در مواجهه با سختیهاست. من رو خوب میشناسی و میدونی که گاهی خودم هم چنین میکنم. به هر صورت تا حدودی “آدم” هستم و در اسارت این قید، گاهی گندش درمیآد خیلی از چیزها؛ اما با این مشکل دارم وقتی که به هر دلیل، نگاه قالب به زندگیمون، نگاهی اینچنینی باشه. من نمیشناسم این یارو رو ولی وقتی شعرش رو خوندم خیلی خوشم اومد. اما برای چند لحظه؛ به خودم که اومدم دیدم که چه مخدر قدرتمندیه، چه ساحر خوبیه، چنان من رو مجذوب خودش کرده که بی هیچ ارادهای دوست دارم تمام زندگیام رو از اون دریچه ببینم. حالا هر چی که میخوای اسم این رو بذاری، بیارادگی من، تنبلی من، سستی نفس من یا هر کوفت و زهرماری که هست؛ اما دقیقاً احساس کردم انرژییی که در پس این ترکیب سحرآمیز نهفتهست نه از جنس جاری بودن، نه از جنس نور و آگاهی، بلکه عین تباهی و سکونه. بالاخره یه نقطهای آدم باید جرأت بکنه که به بعضی از چیزهایی که خیلی دوستشون داره و ازشون لذت میبره پشت کنه…
بله خدایار عزیز، علی رغم شیطنت درونیام که دوست داشت مثل خیلی از وقتها، کمی هم نشئهی خمودی احساسهای تکراری استئصال بشه، اونها رو به شوخی، خیلی هم جدی نوشتم. اگه ناراحت شدی، شرمنده؛ ولی خوب، کاریش هم نمیشه کرد…
بگمونم دوست گرامیتان مشغول مدیتیشن بودند و از آنجا که در اوج عالم خلصه بودهاند (اینو از حالت موهاشون میشه فهمید!!) و دوربین حضرتعالی هم بیمشکل نبوده و رنگش پریده (حالا از حالت دوست محترم یا گزندهای صاحبش؟! نمیدونم) این عکس هنری گرفته شده؛ که بیشباهت هم به کارای فتوشاپ نیست!!!!
درهرصورت آینده درخشانی درانتظارتان است!!! 🙂
والا منم مثل خودت (تعریف نباشه) عکاس نیستم ولی عکس و عکاسان را دوست میدارم.
جدای عکسهای فوق العادهی منتخب فلیکر، عکسهای سایت خبری BBC (خاصه صفحهی فارسی) رو خیلی دوست دارم.
دیشب در خم و پیچ صفحهی عکسهای BBC.com به یه مطلب جالب برخوردم. ساده، ابتدایی ولی آموزنده و مختصر.
اینجا میگذارم برای خودت و علاقهمندان بیشمارت:
http://www.bbc.co.uk/persian/multimedia/story/2006/06/060630_taking-good-pics.shtml
پ.س: میگه “مشترک گرامی دسترسی به این سایت ممنوع است”؟ لیشام جان راش بنداز. مطلب خواندنیست.
لیشام: یعنی چی اون وقت؟؟
تو از من میخوای که یه کار استکباری انجام بدم؟
تو از من میخوای که با صهیونیزم خون مردک بمک همکاری کنم؟
تو از من میخوای دست بذارم توی دستهای نامرئی و پشت پردهای که دارن با حزب الله خستو نشو بازی میکنن؟
هیهات که بسیار دور است از من، اینک که نه با استکبار، بلکه با استشهاد پیمان بستهام!!
و اعلام میدارم که درست است که این سایت صهیونیستی و طرفدار تروریست، فیلتر است اما…
نگران نباشید…
فیلتر شکن Vidalia در خدمت شماست D:
سلام داش لیشام (یا به قول جهان لیِیشا جان)
لوتی، پاک ما رو تابلو کردی. (چشمک)
عجب خاطرهای شد. بر باعث و بانیش صلوات…
وای که دلم باز هوای عکس و کمل (به کسر میم) و گلگشت مصلی کرد…
حیف که رفتم تو لیست سیاه (دو نقطه دی)…
آخ گفتی دوربین حرفهای (عینهو Canon 350D با لنز سری L) و بیپولی و کردی کبابم.
ایشالا خودم یه عکس حرفهای ازت بگیرم برای صفحهی اول شلمچه…
پ.س: خدایار تو رو به خدا بگو با این لیشام چه کردی؟
لیشام: سلام عمو فرزاد
چاکریم! ولی تابلویی از خودتونه…
ایشالا واسه خاطرات بعدی…
آقا این کَمل رو خوب اومدی؛ پایهام…
حالا حامد یه حرفی زد، لیست سیاه کیلو چند… البته تجربهی خوبی شد برات تا دوباره بهت یادآوری بشه که در سیستمهای ایرانی، این یه قانون نانوشته است که هر وقت بخوای بیشتر از اونی که لازمه مایه بذاری، نتیجهی عکس میگیری. مثلاً دقیقاً جایی که انتظار داری به خاطر زحمات اضافه بر سازمانی که کشیدی ازت تشکر کنن، کفشهات رو در میآرن و نهایتاً پر از پی پی مرغوب، بهت برمیگردونن.
چند وقت خودم رو کشتم اسم این بندهی خدا ـ مستخدم مدرسه ـ یادم بیاد، نشد که نشد. ممنون از یادآوریت 🙂
قرار بود شماره موبیلت رو برام sms کنی. یا شبکه مشکل داشته نرسیده یا یادت رفته.
لیشام: کیوان جان! ما خیلی ارادتمندیم، علی خصوص که قراره ریشمون گرو شما باشه… پیری و هزار جور مرض، شما این رقمش رو به بزرگواری خودتون فاکتور بگیرین، الباقیش هم توکل به خدا…
I thought it was you at first 🙂 nice hair any way:)
حداقل پنجاه تا عکس دارم که میخوام وارد کنمش ولی کو حوصله؟؟
لیشام: آخ “حوصله” گفتی و کردی کبابم ؛)