معرفی میکنم. ایشون رخش بنده هستن. بنده قبل از اینکه ایشون رو ابتیاع کنم، حضرت ایشون، قریب به یکسال جور! نه! ببخشید! وجود پرفیض و مبارک برادرم و خانمشون رو بر گرده میکشیدن. زمانی که ایشون به تعلق حقیر دراومدن، تقریباً نو بودن! عرض کنم که… میخواستم بگم که… بگم کــــه… آها! یادم اومد! میخواستم عرض کنم که ایشون، هنوز هم نو هستن… تقریباً.
ایشون خیلی حرف گوش کن هستن. مثلاً امروز زحمت کشیدن یک عدد بخاری گازی رو با یک فرش شش متری، از سیدخندان تا ورامین آوردن بی اون که به روی خودشون بیارن 🙂
همچنین ایشون لطف کردن و باقیماندهی لولههای سه رو از ورامین تا پیشوا، مطابق تصویر، حمل کردن. راستش، پنجشنبهای هم همین کار رو کردن ولی چون مغازه تعطیل بود، علاوه بر ورامین تا پیشوا، همین زحمت رو از پیشوا تا ورامین نیز، متقبل شدن.
یه آلاچیق زدیم نزدیک گلخونه. سقف این آلاچیق نیاز به مقادیر معتنابهی نی داره تا سایهی مورد نیاز تأمین بشه. آقای رخش لطف فرمودن و نیهایی رو که از نیزارهای اطراف ورامین چیده بودیم، تا سر زمین آوردن.
نزدیک به چهارصد کیلو نایلون برای پوشوندن گلخونه خریده بودیم و پنجاه کیلو مفتول فلزی، از مغازههای پیشوا… بدون هیچ تعارفی، بالطبع پذیرا شدن درخواست حقیر را… چون ممکن بود که نایلونها به دلیل سنگینی یوهو وسط راه کلهکنن و بیفتن، آرش زحمت کشید و رفت عقب روشون نشست.
اضافهی چوبهای پایههای گلخانه را با خاکساری تمام تحویل چوببری همسایه دادن و زوارهای بریده شده را با همان خاکساری تحویل گرفتن. البته چون زوارها یه نمه کلفت بود مجبور شدیم این فرآیند رو یه بار دیگه تکرار کنیم تا زوارها رو آقای نجاری نصف کنن.
تقریباً پنجاه کیلو قیر خریده بودیم که به همان صورت و کیفیتی که تا به حال عرض شد، ترتیبشون رو دادن.
یه بار هم که قبلاً اشاره کرده بودم، یک گاز پنج شعله رو ـ که توی ماشین درست حسابی جا نمیشد و نهایتاً مجبور شدیم که در صندوق عقب رو با طناب ببندیم ـ از سیدخندان بردن تا سر زمین. به اضافهی انواع و اقسام وسایل خرد و ریز زندگی از جارو گرفته تا بشقاب و کتری و نمکدان و قس علی هذا…
خلاصه سرتون رو درد ندم! هر چی گفتن ایشون اطاعت کردن بی اون که خم به ابرو بیارن.
ما شاء الله به این توان، به این قدرت، به این جاداری، به این مشتی بودن.
آآآآآی اونایی که میگین پولها رو چی کار میکنی؟
آآآآآی اونایی که میگین بنز، زانتیا، پرایدت کو؟
باور بفرماین که پول ندارم!
دیّومندش! به فرض این که داشتم! با کدوم سواری بنز، زانتیا،… پراید… اصلاً… پیکان!… آره… با کدوم پیکانی میشه یه همچین کارایی کرد!!
ماماااان! اسفند رو دود کن که چشم حسوداش بترکه ایشالا…
|
Rakhsh?my mom had a one like this and it was called for Renault…what a strange name yours have got:)but this was really great of him any way.
سلام، من اپ دیت نمیکنم یه مشکلی دارم لابد، تو چرا اپ دیت نمیکنی؟
لیشام: سلام بابایی! یعنی به ما نمیآد مشکل داشته باشیم؟ ,) به هر صورت ممنون از توجه شما دوست خوب… یه برنامهای بریز چهارشنبهای بریم جیرود پلاس شیم. دلمون تنگید واسه اون اتاقه…
با این همه مشغله نوشتن این مطالب اون هم به شکل طنز خیلی جالب
راسـتش دروغ چـرا تا قـبر آ، آ، آ… مـا تـهـدید کـردیم ولــی اِشــارَتـمان یـادمـان رفـت
سلام، من به تازگی سایت شما رو دیدم. واقعاً برام جالبی با این کارایی که میکنی
آقا مـن یه اشــاره دیـگه هـم یادم اومـده!! آپدیـت مـیکـنی شـما یا من اشـاره کـنـم؟!
لیشام: از تو به یک اشارت، از ما به سر دویدن ,)
خب! باشه رخش شما اینجور اونجور یه چیز دیگه بنویس دیگه
ها.. من خیلی دوست وداشتم با شما ویام سر زمین… آشپز نوخوای؟؟؟
لیشام: خیلی مخلصیم ولی از پذیرفتن هر گونه موجود بررهای یا هرگونه موجودی که به نوعی تنش به تن بررهایها خورده، اکیداً معذوریم D:
keif kardam,babah che reoni
ها من رخشت بیدم تو خجالت نوکشی هر کاری وخای با من وکنی بعد با من پز هم ودی. اصلاً تو از جان من وخای عین مار چنبره زدی که چه؟ ها؟
لیشام: :)) خیلی خوب بود :))
in reno”e oon vaght?!
لیشام: 😉
آقا ما هر چی فکر کردیم پیرو مذاکره قبلیمون یه جوری بذاریم تو کارت و حالتو بگیریم و یه جوابی بدیم که توش بمونی… نشد!! (البته یه کم هم از قسمت بزرگواری خودمون خرج کردیم و زدیم تو رگ!!)… لذا بدین وسیله مراتب پوزخوردگی و دهنبستگی و بیجوابموندگی خودمان را معروض میداریم…!! حالا بگذریم. راستی یه سوالی چند وقته میخواستم ازت بپرسم نمیشد: تو چرا به جای رنو، یه پرایدی، پژویی چیزی نمیخری؟!! خجالت نمیکشی؟
لیشام: اتفاقاً چرا فرزام جان! دیگه دارم خجالت میکشم… البته از روی رنوی عزیزم که اینجوری ازش کار میکشم، ولی چی کار میشه کرد، خودش هم میدونه که پراید و پژو و این قبیل ماشینهای سانتیمانتال، عُرضهی این کارها رو ندارن… راستی فرزام جان! تو ما رو عزتچپون کردی که با این فرمایشهاتون… نبینم یه وقت دهنت بسته باشه ها… حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود ـ یا از زبان آن که شنید از دهان دوست… 🙂
لـیشـام گــرامی درود، اتـفاقـن بـنده میخـواسـتم بـه تـصادفـات ناقابـلی که سـرکار بـرای ایـن بـنده خـدا پیـش آوردی اشـاره کـنم و بـپـرســم که ایـن هــمــــــون رنــــو اسـت؟؟؟؟؟؟ D:
لیشام: حالا نمیشد اشاره نکنین شما؟!!… بله کیانوش جان، همون رنوست 🙂
آفرین. ذهنت خوب طنزپروره. ساختن سوژه از هر چیزی، حتا رنو. آفرین!
لیشام: شما لطف دارین به حقیر… ولی گفته باشم که رنوی بنده، هیچم خنده نداره ها… (,
یه خورده فکر کن ببین کاری هست که باهاش نکرده باشی؟ (البته بعضی کارهای دیگر را هم در عالم معنا به سر این ماشین آوردهای که برای جزئیات بیشتر میتوانید به ذهن خودتان مراجعه کنید)
لیشام: کاوه جان! شما که این رو میگی حالا ملت فکر میکنن که ما با این بیچاره که اسیر ما شده چی کارا که نکردیم. اگه از تصادفهایی که اتفاق افتاده بگذریم انصافاً صاحاب امینی بودم دیگه، این رو شما و خدایار بهتر از هر کس دیگهای درک میکنین…
ماشین نبین چه ریزه بارش کن ببین چه چیزه عکس آخری خیلی جالبه. احتمالاً مدتی بعد با عنوان Only in Varamin در اینترنت دست بدست میچرخه.
لیشام: :)) خوب بود. ممنون
سلام. گمان کنم اگر پایه یک داشتی دیگه اونقد این بدبخت رو مورد عنایت قرار نمیدادی.
لیشام: اولندش که چه ربطی داره! دیومندش بدبخت اون پژو …ندی خودته! سیومندش از ایشون کاری خواسته شده که بتونه انجام بده. اگه نمیتونست که زحمتش نمیدادم! چهارمندش سعی کن وقتی من پشت فرمونم جلوی چشمم ظاهر نشی چون با این حرفت ممکنه ماشینم تو رو زیر کنه هر چند که ازش خواهش کنم که این کار رو نکنه D:
سلام برادر، پروژهای در سازمان راهداری و حمل و نقل جادهای تعریف شده تحت عنوان: “ارتقای ایمنی جادههای ایران” که توسط بانک جهانی سرمایهگذاری میشه. این پروژه ۱۸ جزء مختلف نظیر: تقویت پلیس ـ اطلاع رسانی ـ آموزش ـ اصلاح نقاط حادثهخیز ـ حمل و نقل هوشمند و… داره که یکی از مهمترین بخشهای اون: حمل غیر مجاز کالا یا overloading هستش!!! قراره با تشدید سختگیریها و جریمهها یه کاری کنن که دیگه ملت بار یک خاور رو تو یک رنو زیپ نکنن. مفهومو رسوندم دیگه؟!!!
لیشام: سلام داش علی! ماشینشناس نئی جان من! خطا اینجاست… همونطوری که در عکسها مشاهده میفرماین، بنده به اندازهی وسع رنو، بلکه یه خرده هم کمتر، زحمتشون دادم D:
ای ول داره مهندس! مرامی سالاره!
لیشام: غلامم حاجی! رو انداختی و اومدی دستی به سر سایتمون کشیدی… فدای اون چشات
آقا بنده که رسماً اعلام میکنم به این رخش گوگوری مگوری شما شدیداً ارادت دارم… کاملاً حق با شماست. این روزا باید قدر حرفگوشکنا و مهربونا و بامراما رو حسابی دونست که بدجوری کیمیا شدن!
لیشام: صد جان فدای یار نصیحت نیوش کن!
خدا به این رخش شما بیش از پیش قوت بده!
لیشام: آمیــــــــــــــــن
:))