امروز شرکتِ دوستان و اینا بودیم به قصدِ ارایهی کمی مشاوره مثلا. مَحبت فرمودند و سهمِ اینترنتِ لپتاپِ ما را هم دادند که به موازات جلسهی مشاوره، نتگشت ما هم به راه باشد. خوب! دستشان درد نکند! دَمِشان هم گرم!
کمی گذشت و یک آقای مهمانِ گویا مهم برایشان رسید و آقایان سین و نون رفتند اتاق کناری خدمت ایشان، گعده بگیرند و جلسه برقرار کنند. ما هم مشاوره را با آن یکی از دوستان، امتداد دادیم تا رسیدیم به بساط چایی و بالطبع، آنتراک. فرصت، غنیمت بود و نتگشت آغازیدیم و دیدیم که به! آقای نون آن لاین است. شیطنتمان گل کرد و مِن بابِ عرضِ ارادت، خطاباش کردیم: گو.و!
به دقیقه نکشید که آقای نون از اتاق جلسه، نیش تا بناگوش باز و سرخ و سیفیت تشریف آوردند بیرون. رنگِ رخساره و لبانِ خنداناش را که دیدیم، ما نیز عنان از کف دادیم و به مرگ، خندیدنمان گرفت.
در آن هیر و بیر که از درد دل به خود میپیچیدیم و اشکِ ذوق، جاری، شرح دادند که نوتیفیکیشن گوگل تاک، دیلینگی آمد بالا در حالی که در همان لحظه میخواستند گزارشی را روی لپتاپ به آقای مهمان نشان دهند! و به یک وضعی روی لپتاپ را برگرداندند!
پرسیدیم که: دید حالا؟
فرمودند: نه!
عرض کردیم: حیف شد 😁
دوستان سعی نمایند در شعاع ده متری بنده آنلاین نباشند که بیخودکی قلقلکمان میگیرد. خود دانید 😊
ضمن عرض ادب و احترام به آن مقام محترم و شیطان بلا! بسی قِلیدم و غلتیدم و منبسط شدم از این مقال سراسر پند و حکمت، جان ما بنویس باز هم از این دست مقالات فرح بخش و عبرت آموز!
لیشام: ایشالا یه بار شما هم در شعاع ده متری من آن لاین میشی بهت میگم یه من «مقال» چه قدر چند و حمکت داره D:
مخلصیم میلاد جان 🙂
۱۱۱
بنده ماجرا را به تشریح برای عیال تعریف کردم. ایشان هم فرمودند حیف شد. برنامه بریزیم در حضور آقای مهمان بار دیگر ما را مورد محبت قرار داده، باشد که حیف نشود یک وقت
لیشام: ما همیشه در خدمتگذاری و عرض ارادت و عنایت و محبت آمادهایم 🙂 که حیف نشود یکوقت D:
وقتی به این صفحه سر می زنیم در شعاع ده متری هستیم یا نه؟
لیشام: شما در قلب ما جا دارید اخوی 🙂 چه سر بزنی، چه سر نزنی