وصف حال امروز من است، حالی که مقام شد …
عشق در دل ماند و یار از دست رفت
دوستان، دستی، که کار از دست رفت
ای عجب گر من رسم بر کام دل
کی رسم چون روزگار از دست رفت؟
بخت و رای و زور و زر بودم، دریغ
کاندرین غم هر چهار از دست رفت
عشق و سودا و هوس در سر بماند
صبر و آرام و قرار از دست رفت
بیم جان کین یار خونم میخورد
ورنه این دل چند بار از دست رفت
مرکب سودا جهانیدن چه سود
چون زمام اختیار از دست رفت
سعدیا با یار عشق آسان بود
عشق باز اکنون که یار از دست رفت
…
لیشاما(!) شعر از خودت بود؟!!!
سلام