داغ کهنه‌ی انتخابات

دوستی می‌گفت لازم است کمی “منطق” هم لا به لای درس‌های مدارس چپاند بلکه آیندگان مزه‌ی دو کلام حرف حساب زدن با هم را بچشند. در عقل و منطق که بسته شود، معیار و میزان گم می‌شود. همین است که هر یک از ما به گونه‌ای مبتلای بیماری “حق به جانب خویش پنداری” مزمن هستیم. روی هیچ خطکش و اندازه‌گیری توافق نداریم تا به آن بسنجیم کدام به‌تر و کدام بدتر؛ کدام چپ‌تر است و کدام راست‌تر. بر فرض محال اگر چنین چپاندنی رخ دهد، می‌توان امید به این بست که غلظت بیماری در آیندگان، کم‌تر باشد.

چند روز پیش که در معیت عیال رفته بودیم خرید کنیم، دیدیم بر دیوار مغازه‌ای روی پارچه‌ای نوشته‌اند “چون حق انتخاب با شماست پس جنس فرخته شده تعویض یا پس گرفته نمی‌شود”! اگر از فشاری که بر شقیقه‌ها وارد می‌شود، فاکتور بگیریم قاعدتاً خیلی چیزهای متعارف در جامعه، ربطی به شقیقه و متعلقاتش ندارند؛ با این وجود زورکی هم که شده ربطش می‌دهند و بخواهی علیه‌اش کاری کنی و چیزی بگویی و بنویسی، به دلیل عدم وجود همان میزان‌ها و سنجه‌ها، ناچاری که فشار شقیقه‌ها را هم تحمل کنی؛ از همین جا بگویم که ما یکی تحملش را نداریم.

داستان کهنه‌ی شرکت یا عدم شرکت در انتخابات نیز به مسأله‌ای مشابه دچار است. با رفقا که بحث انتخابات پیش می‌آید هر کسی از ظن خودش یار می‌شود و جایی را دست می‌گیرد که به زعم خودش خوش‌دست‌تر از بقیه‌ی جاهاست. خوش‌دستی را که ملاک بحث کنی، این می‌شود که شمایل فیل انتخاباتی نهایتاً اندام بی‌قواره‌ای را صاحب می‌شود که برخی از اندامش به دلیل توجه بیش از حد، بزرگ‌تر از واقع به نظر می‌رسند.

بارها گفته‌ام، هنوز هم تکرار می‌کنم و معتقدم که شرکت در انتخابات بدون در نظر گرفتن هر چیزی که ممکن است شبهه‌ی سیاست‌بازی و دین‌زدگی را ایجاد کند؛ یک کار صرفاً عقلانی و منطقی است. می‌پرسید کدام عقل و منطق؟ می‌گویم الان.

ضرب المثلی انگلیسی هست بدین مضمون که اگر در شرایطی به شما تجاوز کردند و شما کاری از دست‌تان برنمی‌آمد، چشمان‌تان را ببنید و لذت ببرید! خیلی وقت پیش‌ها که این را شنیده بودم غیرتم به جوش آمد و پیش خودم گفتم عجب حرف مزخرفی! بزرگ‌تر که شدیم دیدیم که بی‌راه هم نگفته‌اند مبدعین این ضرب المثل. لابد سختی‌ها به جان خریده‌اند تا چکیده‌اش را این چنین مفید و خلاصه در اختیار آحاد بنی بشر قرار داده‌اند. مفهوم عینی ضرب المثل را تأیید یا رد نمی‌کنم چون به لطف حضرت حق، تا به حال دچار چنین وضعیتی نبوده‌ام، اما در کل پیامی که دارد را چرا.

اصل حرف این است که وقتی شرایط بازی آن چنانی نیست که بشود همه چیز را بر وفق مراد دید، به‌تر آن است که شرایط بازی را سنجید و به به‌ترین شکل ممکن بازی و بازی‌سازی کرد. از یک سو بازی‌سازهای کلان، شرایط بازی را محدود می‌کنند و از سوی دیگر انتخابات، عرصه‌ای است که اصولا عرصه‌ی بازی کردن “آحاد ملت همیشه در صحنه” بوده است و خواهد بود. از جمله خواص عجیب و بامزه‌ی ملت پرخاصیت ایران این است که هر آن که سطح آگاهی مناسبی ندارد و “هر” را از “بر” تشخیص نمی‌دهند، پایه ثابت رأی دادن هست و برعکس، هر آن که اهل فکر و آگاهی است و می‌فهمد “انتخاب” یعنی چه، از بخت بد این ملت گه‌پیچ شده، بازی نکردن را انتخاب می‌کند. آخر از کدام قهر کردن و بسط نشستن، نتیجه‌ای روییده که این دومی‌اش باشد؟ عرضم ابدا این نیست که کلا باب رای ندادن را ببندم. خیر! عرضم این است که باید شرایط را سنجید. اگر واقعاً از افرادی که نزدیک‌ترند به طیف معقولان و حکیمان، در فهرست کاندیداها نمی‌بینید، خوب رای هم ندهید؛ اما اگر یک نفر، فقط یک نفر را هم قابل رای دادن می‌دانید، عاقلانه آن است که رأی دهید.

رفیقی تعریف می‌کرد که زمان انتخابات خبرگان رهبری، رفته بود در یکی از حوزه‌های اخذ رای در قیطریه. آقا و خانم جوانی که ظاهرشان ملهم از سیستم‌های فشن بود و بعید نبود تحصیل کرده هم باشند، آمدند پای فهرست کاندیداها و شروع کردند دیدن و پچ پچ کردن. رفیق‌مان هم نه از روی فضولی بلکه از روی کنجکاوی 😁 دقیق شد تا ببینند در چه مایه‌هایی هستند. نقل به مضمون چنین چیزهایی گفتند:

ـ حالا به کیا رأی بدیم؟

ـ نمی‌دونم، اسماشون آشنا نیست.

ـ ببین! همین الان یه آقایی رد شد که توی لیستش، اسم م.ی. توش بود! بیا بریم لیستش رو بگیریم و همون رو بنویسم!

خلاصه این که آقا جون! رأی بده! حالاحالاها، صورت مسأله، با تمام محدودیت‌هایش، ناراستی‌هایش، قابل پاک کردن نیست؛ پس چاره‌ای هم نیست جز کمک به حل درست مسأله.

پ.ن: سایر نوشته‌هایم در این باب

دوشنبه ۲۲/۰۸/۸۵ – رأی خواهم داد

شنبه ۰۴/۰۴/۸۴ – دیدی گفتم …

پنج‌شنبه ۰۲/۰۴/۸۴ – فردا شاید دیر باشد، شاید نباشیم …

دوشنبه ۳۰/۰۳/۸۴ – این رنگ بی رنگ …

شنبه ۲۱/۰۳/۸۴ – رأی دادن یا ندادن …

بترسید از این اسراییل

بارها و بارها و بارها گفته‌ام پیش از این و الان هم دوباره می‌گویم که اگر قرار باشد کسی بیاید و انگولکی از نوع جنگی بکند ایران را، آمریکا نیست؛ اسراییل است. شما خودتان را بگذارید جای اسراییل. الان وضعیت به گونه‌ای است که تمامی اعراب از دست ایران عاصی‌اند و شاکی. از ایران قوی هم بسیار می‌ترسند. از خدای‌شان است که ایرانی که الان به نوعی قدر قدرت منطقه است؛ ضعیف شود. از طرف دیگر میانه‌ی خوبی هم با اسراییل ندارند اما به هر صورت در تعامل با آن راه تساهل و تسامح را برگزیده‌اند. این سوی قضیه هم اسراییل از هیچ کس نترسد از ایران نافرم می‌ترسد. به دنبال بهانه‌های زیادی هم هست که تا می‌شود خودش را به اعراب نزدیک کند. فکر می‌کنید کدام فرصت به‌تر از این است که اسراییل با حمله به ایران و تضعیفش، تا حدودی زخم‌های پیشین مانده به تن اعراب را التیام دهد؟ اگر خدای ناکرده چنین اتاق نامبارکی رخ دهد شک نکنید که اعراب اعلام بی‌طرفی خواهند کرد و این یعنی یک قدم نزدیک شدن برای به رسمیت شناخته شدن از سوی اعراب که فعلاً اسراییل تشنه‌ی آن است.

این گزارش آخری هم که دیدید به نظرم ابدا چیز خوبی نیست. تنها و تنها دارد آب به آسیاب حمله‌ی پیش‌گیرانه می‌ریزد. فکر می‌کنید که این آمریکایی‌های این‌کاره، هویجوری از دست‌شان دررفته گزارش درکنند از خودشان؟ قطعا خیر! یک ککی به تنبان‌شان هست که خدا می‌داند چیست؛ اما به هر ترتیب خوش‌بین نیستم. خانم رایس که بی‌خودکی هزار بار در حرف‌هایش نمی‌گوید: متوجه نکات ظریفی که در گزارش آمده باشید!

یکی بیاید به این الف نونی که در زیرزمین خانه‌اش عروسی گرفته و گزارش اتمی را بزرگ‌ترین موفقیت ملت ایران در سده‌ی اخیر دانسته [بیلاخ]، بگوید که آقا جان! این قدر هیجانی نشو! زود است جوجه‌هایی که در دامن ملت کاشتی را بشماری…

فقط خواستم چیزی گفته باشم و بگویم که حقیر ابدا نمی‌شنوم بوی خیر از این اوضاع…

گوساله‌ای به نام بنزین

رفقا شاکی نشوند لطفاً آما این سهمیه‌بندی بنزین انصافا خوب کاری بود. عمیقا و اکیدا استقبال می‌نماییم از این تصمیم شجاعانه و حکیمانه. ای ول!

آن زمانی که دولت خاتمی خواست کار را یک‌سره کند و قیمت بنزین را تالاپی با متوسط قیمت کشورهای خلیج فارس یکی کند، مجلسیان تازه به دوران رسیده، پیرهن عثمانش کردند و اگر حافظه‌ی شما هم به اندازه‌ی حافظه‌ی من ایرانی خراب نباشد، باید به یاد داشته باشید که چه قصه‌ها و حماسه‌ها نساختند این‌ها که انگار ناجیان عالم و آدم بودند و یکتا رهاننده‌ی ملت از دست تورم و گرانی. همین دکتر توکلی چه فیلم‌ها که نیامد توی تیلفیزیون و چه هوارها که نکشید سر دولت که با این کار تورم زیاد می‌شود و حتی به این هم بسنده نکرد و یک پله جلوتر، اساس قیمت بنزین را زیر سوال برد که اصلا کدام فلان فلان شده‌ای گفته بنزین درمی‌آید هشتاد؟ این شد که سه سالی هشتاد ماند قیمت بنزین و از بخت بد این ملت، نرخ تورم همان رشد را داشت که سال‌های پیش. حالا همین جناب دکتر، روی انواع سنگ پای قزوینی و غیر قزوینی را سفید کرد و یک ماهی پیش توی جعبه‌ی جادو ظهور نمود و دفاع کرد از افزایش قیمت بنزین و مدعی شد که کاری‌ست بوده، مسبوق به سابقه. آن زمان مصلحت آبادگرانه‌ی خود را در این دیدند که جامعه‌ی معتاد به مصرف بنزین را هم‌چنان معتاد نگاه دارند بلکه رای‌ها را پیشاپیش بخرند و البته هم که خوب خریدند. بالاخره کار به جایی رسید که افتادن در این چاه، ناگزیر شد و از بخت خوش، دامن همین ادعاچی‌های قمپز در کن و سراسر شعار و ریا را گرفت و خوب موقعی هم گرفت. حالا باید دید که این گاو زاییده‌شان را ـ که عجیب ناقص الخلقه هم هست ـ چه‌طور بزرگ می‌کنند.

فرض کنید در این هیر و بیر، این پنج به علاوه یکی‌های لامذهبِ یزیدی صفت هم بنزین به روی لشگر محمود ببندند. از لاف امروز الف نون که گفته طی چند سال آینده صادرات بنزین داریم، معلوم است که خبرهایی هست که اتفاقا بی‌ربط هم نیست…

خبرهای خاکستری

دی‌روز بعد از چند روزی دوری از اوضاع و احوال درون مرزی و برون مرزی نشستم پای سایت‌های بنگاه‌های خبرپراکنی کشورهای بیگانه که ببینم دنیا بعد از خدا دست کیست.

اصلاً خوب نبود. احساس ترس عجیبی در وجودم موج زد وقتی که دیدم بیش‌تر اخبار مربوط می‌شد به قصه‌ی خشتک پرچم کردن‌های سنا از کاخ سفید که خط و نشان کشیده بودند که اوهوی! تو بدون مجوز ما غلط می‌کنی به ایران حمله کنی!

روایت کیهانی‌اش می‌شود: شکاف در اعماق لشکر آمریکای خون مردم بمک! یا چیزی شبیه به این؛ اما واقعیت امر آن است که: خر بیار و باقالی بار کن!

حالا چه فکر کرده‌اید پیش خودتان؟ که وای این سنا چه قدر گوگولی است که دارد جلوی حمله به ایران را می‌گیرد؟ نخیر عمو جان! این دموکرات‌ها نیز هم عقیده‌اند ظاهرا با آن شرکت‌کنندگان در تظاهرات ضد جنگ ـ که علیه جنگ عراق برگزار شد ـ و تظاهرات‌شان پر بود از پلاکارت‌هایی به این مضمون: ترسوها به بغداد می‌روند، مردان به تهران! حرف دموکرات‌ها این نیست که ایران، نه! تا آن جایی که ما فهمیدیم حرف‌شان این است که چرا از اول سراغ ایران نرفتید که حالا شاخ شده برای ما. در این موارد فقط می‌شود گفت: د بیااااا!

با آن بیست هزار نیرویی که ریختند در کشور دوست و همسایه، عراق، با آن ناوگان هوایی و دریایی که مستقر کردند در خلیج همیشه فارس، با آن قصیده‌ی غرای کشورهای عرب در ذم فعالیت‌های هسته‌ای ایران و پا از گلیم دراز کردن‌هایش در عراق، با آن دماغ سوختگی‌های اخیر حضرت لاریجانی از نوع چینی و عربی و فرانسوی و با صدها و صدها “با”ی دیگر، تنها چیزی که نمی‌شود به آن فکر نکرد ترس جنگ است، یادآوری صدای شوم آژیر قرمز است، لحظه‌های پرهراس به آغوش بابا و مامان خزیدن است، بوی تند باروت، دلهره‌ی انفجار و آن حجم عظیم خاک و غباری که از دور، انگار فریاد می‌زند ناله‌ها و نفرین‌های کسانی که به داغ عزیزان‌شان به خاک سیاه نشسته‌اند…

حالا فکر می‌کنید که آمریکا حمله کند؟ ابداً! بنده مطلقاً این چنین نمی‌اندیشم. آمریکا آغاز کننده نخواهد بود بلکه اسراییل است که چنین خواهد کرد. آمریکا فقط دور و بر ایران را سفت می‌کند که اگر پکید، تبعاتش بقیه‌ی جاها را نگیرد.

آمریکا سال‌هاست که می‌خواهد میخ اسراییل را محکم کند در منطقه و چه فرصتی به‌تر از این. اول آن که خود مستقیماً برچسب جنگ را به خود نمی‌چسباند، ثانیاً آن که اقتدار اسراییل را به یاد اعراب می‌اندازد. اسراییل هم که روابطش را با اعراب به لطف ایران به‌تر از پیش کرده. دو ماهی هم هست که نخستین وزیر عرب تبار مسلمان را هم وارد کابینه نموده و زمام وزارت علومش را به او سپرده.

گمان من این است که آمریکا بک‌آپ داستان است. اگر اسراییل شروع کرد به حمله‌ی هوایی، با توجه به این که پاسخ گفتن به آن نیز فرض است بر این نظام، منطقی قضیه ـ بدون احتساب عقل که در افعال اعاظم مملکت به ندرت مسبوق به سابقه بوده ـ حمله‌ی متقابل به اسراییل است. این‌جاست که ناجی کشورهای دو عالم، آمریکای جهان‌خوار بلند می‌شود و عربده می‌کشد: نفهمیدم! کی گفت من خرم! و تا جایی که نزدیکان درجه‌ی اول ملت و مملکت را جلوی چشم‌مان نیاورد، ول کن معامله نیست، حال به هر ترفندی؛ مثل عراق سال‌ها ما را تحریم کنند تا از درون بگندیم یا شاید هم، همین جا کار را یک‌سره کنند و خیال خودشان را آسوده…

هر چه که هست، یکی دو هفته‌ای است که آشوبی شده در دلم، آشوب شدنی و این اخبار دی‌روز هم نافرم دامن زد به آن‌ها. علی الحساب برویم گذرنامه‌ی خودمان و خانواده‌مان را ردیف کنیم تا ببینیم بعداً به کدام عدل این دور فلکی، رخت عزا برگیریم و بگرییم…

رأی خواهم داد

معتقدم که توی یه کشور غیر دموکراتیک مثل ایران، باید با مهره‌های موجود بازی کرد و در هر صورت رأی داد حتی مثلاً اگه مجبور باشیم که نهایتاً یکی از دو برادران الف.نون رو انتخاب کنیم. این رو قبلا هم گفته بودم که رأی ندادن جایی اثربخشه که خودش رأی محسوب بشه نه مثل ایران که حتی اگه یه میلیون از سی و خرده‌ای واجد شرایط رأی بدن، باز نتیجه‌ی انتخابات رو ملاک قرار می‌دن و به حرف بقیه‌ای که رأی ندادن توجهی نمی‌شه. درست به خاطر ندارم ولی گمون کنم که مجموع رأی دهندگان دور پیش خبرگان رهبری از پونصد هزار نفر تجاوز نمی‌کرد یا چیزی توی همین مایه‌ها بود. امیدوارم دوستان تحریم کننده‌ی انتخابات و کسانی که به هر دلیل رأی ندادن و نمی‌خوان بدن، به قدر کافی حافظه‌ی قوی داشته باشن که استدلال‌هاشون رو پیش از انتخابات ریاست جمهوری سال پیش فراموش نکرده باشن و مهم‌تر از اون، سعی کنن که فرق الف.نون و خاتمی رو ـ که داره توی چشم همه‌مون می‌ره ـ درک کنن.

هیچ وقت طرف‌دار دو آتیشه‌ی هیچ جناح سیاسی نبودم. به نظرم اصلاح‌طلب‌ها همون قدری شاس می‌زنن که راستی‌ها؛ ولی خوب، از دید صنفی، تمایلم به این بوده که طیف منسوب به اصلاح‌طلب‌ها زمام رو به دست بگیرن. از این گذشته، با توجه به مجموع شرایط مملکت، رأی دادن برای من یه چیز کاملاً مستقل از جریان‌های حزبی و سیاسی و صرفاً یک امر منطقی و عقلیه. هیچ تمایلی به این ندارم که این‌جا راجع به “اهمیت اصناف و احزاب در شکل‌گیری ساختار سیاسی” و از این دست مقولات تحلیل از خودم در کنم. حداقلش اینه که باید بستر حرکات صنفی و حزبی مهیا باشه که بشه راجع به مقولات این چنینی حرف زد. بیش‌تر تأکیدم به این هست که منطقاً رأی دادن به‌تر از رأی ندادن یا پرت و پلا رأی دادنه.

عمیقاً معتقدم که دولت فعلی انتخاب و دسته گل مجموع ماها ـ رأی دهندگان و رأی ندهندگان ـ بوده و اون قدری تقلب نشده که کلیت قضیه رو تغییر بده؛ و باز هم معتقدم که اگه ملتی که به هر ترتیب رأی ندادن، عوض پرداختن به داستان‌های تخیلی‌شون نسبت به نتیجه انتخابات، همت می‌کردن و اون یه تیکه کاغذ لعنتی رو توی اون صندوق‌های نفرین شده می‌انداختن، امکان تغییر نتیجه‌ی انتخابات، وجود داشت.

با وجود تمام مشکلاتی که این چند وقت گریبان ملت و مملکت رو گرفته، باز هم نمی‌تونم منطق عزیزانی که سنگ رأی ندادن رو به سینه می‌کوبن، درک کنم. حدود دو هفته‌ی پیش خونه‌ی آرمان ـ یکی از دوستان قدیمی که الان داره هند درس می‌خونه و برای مدت کوتاهی اومده بود ایران ـ مهمون بودیم. نمی‌دونم چی شد که با چند تا از مهمون‌هاشون بحث به انتخابات کشید. وقتی که شروع کردیم به مباحثه در این مورد، به طور واضحی قبول داشتن که دلیل‌هاشون برای رأی ندادن، دلیل‌های مناسبی نیست و نهایت امر که دست‌شون به جایی بند نمی‌شد، یا رأی ندادن‌شون رو امری شخصی بیان می‌کردن یا می‌زدن به صحرای کربلا و حرف‌هایی از این جنس می‌زدن که “برام مهم نیست اگه حتی ایران و مردمش، با خاک یک‌سان بشن”! خوب شخصی بودن یه مسأله باز یه حرفی ولی این که آدم خودش جزوی از یه سیستم بزرگ‌تر باشه ولی آینده‌ی اون سیستم براش مهم نباشه حتی اون قدر که اگه با خاک یک‌سان بشه، دیگه خیلی حرفه! شما اگه به این چنین چیزی نمی‌گین خودکشی، چه اسمی روش می‌ذارین؟ متأسفانه می‌بینم که این شیوه‌ی حل مسأله که آدم با واقعیت‌ها قهر کنه و سعی کنه که در حوزه‌ی خودش صورت مسأله رو پاک کنه هر چند که در مجموع به ضررش باشه، توی مردم ما چه عوام و چه روشن‌فکرها و تحصیل‌کردگان خیلی ریشه‌ای‌تر از این‌هاست که بشه حالا حالاها نه تنها به انتخابات بلکه به خیلی از مسایل ساده‌تر و عام‌تر ملت امیدوار بود.

به هر ترتیب، درست یا غلط، در انتخابات شوراها و خبرگان رهبری شرکت خواهم کرد. دوست عزیزم سعید شریعتی، ای‌میلی به من زده و فهرستی از نامزدهایی که به طیف اصلاح‌طلبان نزدیک‌تر بودن رو برای انتخابات شوراها معرفی کرده. بد نیست شما هم یه نگاهی بهش بندازین.