۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۳ | خیال, شادمانه |
دیشب خواب میرحسین را دیدم.
دیدم که عدهای رفته بودند مهندس را از بیمارستان بیرون آوردند و با آمبولانس سعی داشتند فراریش دهند؛ چه میدانم؟ تو بخوان آزادش کنند. حضرات کمی دیر متوجه شده بودند و بالاخره در تعقیب و گریز، آمبولانس را گیر انداختند؛ ولی از میرحسین خبری نبود! ظاهرا یک جایی وسط راه مهندس را جابجا کرده بودند.
توی خواب هیچ کس را نمیشناختم. همه غریبه بودند. توی یک سوییت چهل پنجاه متری همراه با آقای دکتری تنها بودم و اخبار را دنبال میکردم. پر سن و سال بود. گمانم هفتاد و اندی سال، با موهایی سفید سفید. عینکی بود. صدای پری داشت. قد بلند و چهارشانه. لباس دکتریش هم تنش بود. خیلی خونگرم و انگار آب توی دلش نمیلرزید.
شایعهی آزاد کردن مهندس توی شهر پیچیده بود و از آن سو از رادیو، پشت سر هم موضوع را تکذیب میکردند.
خواب زندهای بود. همه چیزش با تمام جزییات سر جایش بود.
با دکتر گپ و گفت میزدیم و نگران مهندس بودیم تا آن که زنگ در به صدا درآمد. دکتر در را باز کرد و آن لحظهی باورنکردنی اتفاق افتاد. مهندس با لبخندی همراه با دو سه نفر دیگر که سرشار از ترس و نگرانی بودند وارد شدند.
مهندس دست داد و حال و احوال پرسید. زبانم بند آمده بود. نتوانستم خودم را معرفی کنم. آقای دکتر مرا معرفی کرد
مهندس را بردند آن اتاق خواباندند روی تخت و دکتر سریع معاینهاش کرد. فشارش را گرفت.
مهندس همچنان لبخند داشت. دلش قرص قرص.
آن دو سه نفر رفتند. من را نشاندند پای تخت مهندس که مواظبش باشم.
دکتر هم توی اتاق نبود.
تنها چیزی که یادم میآید آن بود که با مهندس از هر دری سخنی گفتیم.
و من در کمال ناباوری، سیر نمیشدم از دیدار مهندس و از هم صحبتیش.
…
صبح از خواب که بیدار شدم فقط داشتم سعی میکردم جزییات بیشتری از خواب را به یاد بیاورم.
و سرشار بودم از یک احساس خیلی خیلی خوب.
دوست داشتم که صورتش را ببوسم و در آغوشش بگیرم و با افتخار عیدش را تبریک بگویم؛ روزش را تبریک بگویم…
۳ مرداد ۱۳۹۱ | خاطرات, خیال |
جهت کسب فیض اکمل از این ماه مبارک، توصیه میشود این چهارگانه، به ترتیب، دمدمای ظهر، یکبار مرور شود، هر که افطارش نیامد و روزه نشکست؛ در عین حال معدهاش سولاخ نشد، دق نکرد یا نمرد، خیلی مرد است 🙂
هر کسی احساس و درک ویژهی خودش را دارد از این چهارگانه…
برای من، تجلی حس شیرین بخار چایی تازهدم است روی گونهها…
تلخ و شیرین رشته خوشکار داغ مامانپز…
لذت گرم کرهی آب شده در نان سنگک تازه…
شوری شیطنتآمیز تخم مرغ عسلی…
و آغوش شکرگزاری و بوسههای محبت مادرم…
این دهان بستی دهانی باز شد
تا خورنده لقمههای راز شد
لب فرو بند از طعام و از شراب
سوی خوان آسمانی کن شتاب
گر تو این انبان ز نان خالی کنی
پر ز گوهرهای اجلالی کنی
طفل جان از شیر شیطان باز کن
بعد از آناش با ملک انباز کن
چند خوردی چرب و شیرین از طعام
امتحان کن چند روزی در صیام
چند شبها خواب را گشتی اسیر
یک شبی بیدار شو دولت بگیر
رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (سورهی آل عمران ـ آیهی ۸)
رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ (سورهی المؤمنون ـ آیهی ۱۰۹)
رَبَّنَا آتِنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا (سورهی الکهف ـ آیهی ۱۰)
رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ (سورهی البقره ـ آیهی ۲۵۰)
نسئلک یا من هو الله الذی لا اله الا هو الرحمن الرحیم الملک القدوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبار المتکبر الخالق البارئ المصور الغفار القهار الوهاب الرزاق الفتاح العلیم القابض الباسط الخافض الرافع المعز المذل السمیع البصیر الحکم العدل اللطیف الخبیر الحلیم العظیم الغفور الشکور العلی الکبیر الحفیظ المقیت الحسیب الجلیل الکریم الرقیب المجیب الواسع الحکیم الودود المجید الباعث الشهید الحق الوکیل القوی المتین الولی الحمید المحصی المبدئ المعید المحیی الممیت الحی القیوم الواجد الماجد الواحد الصمد القادر المقتدر المقدم المؤخر الاول الآخر الظاهر الباطن الوالی المتعالی البر التواب المنتقم العفو الرئوف مالک الملک ذوالجلال و الاکرام المقسط الجامع الغنی المغنی المانع الضار النافع النور الهادی البدیع الباقی الوارث الرشید الصبور الذی لیس کمثله شئ و هو السمیع البصیر
اللهم صل افضل صلاه علی اسعد مخلوقاتک سیدنا محمد و علی آله و صحبه و سلم عدد معلوماتک و مداد کلماتک کلما ذکرک الذاکرون و غفل عن ذکره الغافلون
پ.ن. وقتی میگوییم «خیلی مرد است» منظورمان این است که «ای ول دارد»! این اصطلاح منافاتی با هیچ نوع زنانگی ندارد.