دیشب خواب میرحسین را دیدم.
دیدم که عدهای رفته بودند مهندس را از بیمارستان بیرون آوردند و با آمبولانس سعی داشتند فراریش دهند؛ چه میدانم؟ تو بخوان آزادش کنند. حضرات کمی دیر متوجه شده بودند و بالاخره در تعقیب و گریز، آمبولانس را گیر انداختند؛ ولی از میرحسین خبری نبود! ظاهرا یک جایی وسط راه مهندس را جابجا کرده بودند.
توی خواب هیچ کس را نمیشناختم. همه غریبه بودند. توی یک سوییت چهل پنجاه متری همراه با آقای دکتری تنها بودم و اخبار را دنبال میکردم. پر سن و سال بود. گمانم هفتاد و اندی سال، با موهایی سفید سفید. عینکی بود. صدای پری داشت. قد بلند و چهارشانه. لباس دکتریش هم تنش بود. خیلی خونگرم و انگار آب توی دلش نمیلرزید.
شایعهی آزاد کردن مهندس توی شهر پیچیده بود و از آن سو از رادیو، پشت سر هم موضوع را تکذیب میکردند.
خواب زندهای بود. همه چیزش با تمام جزییات سر جایش بود.
با دکتر گپ و گفت میزدیم و نگران مهندس بودیم تا آن که زنگ در به صدا درآمد. دکتر در را باز کرد و آن لحظهی باورنکردنی اتفاق افتاد. مهندس با لبخندی همراه با دو سه نفر دیگر که سرشار از ترس و نگرانی بودند وارد شدند.
مهندس دست داد و حال و احوال پرسید. زبانم بند آمده بود. نتوانستم خودم را معرفی کنم. آقای دکتر مرا معرفی کرد
مهندس را بردند آن اتاق خواباندند روی تخت و دکتر سریع معاینهاش کرد. فشارش را گرفت.
مهندس همچنان لبخند داشت. دلش قرص قرص.
آن دو سه نفر رفتند. من را نشاندند پای تخت مهندس که مواظبش باشم.
دکتر هم توی اتاق نبود.
تنها چیزی که یادم میآید آن بود که با مهندس از هر دری سخنی گفتیم.
و من در کمال ناباوری، سیر نمیشدم از دیدار مهندس و از هم صحبتیش.
…
صبح از خواب که بیدار شدم فقط داشتم سعی میکردم جزییات بیشتری از خواب را به یاد بیاورم.
و سرشار بودم از یک احساس خیلی خیلی خوب.
دوست داشتم که صورتش را ببوسم و در آغوشش بگیرم و با افتخار عیدش را تبریک بگویم؛ روزش را تبریک بگویم…
خوب الحمدلله که خواب بوده
نمی دونم باید گفت خواب شیرین یا تلخ
مرگ بر ضد ولایت فقیه
مرگ بر منافقان کوردل
سلام 🙂
شانزدهم شهریور، روز تولد نخستین وبلاگ فارسى زبان و روزى که بنام بلاگستان فارسى مزین شده، نزدیک است.
جهت یادآورى ایمیل زدم تا در این روز مطلبى بنویسید، یا که فیلمى از خود بگیرید و درباره بلاگ و بلاگ نویسى گپ بزنید تا باشد که توجهات بیشترى به این پدیده جلب شود.
بدون سخن شما، بعنوان یکى از بلاگرهاى خوب فارسى زبان، چراغ بلاگستان آنطور که باید نمى درخشد، پس لطفاً نورتان را از ما دریغ نکنید و بر ما بتابید.
http://www.PersianBlogsDay.com
مخلص شما
چه خوابى امیدوارم زودتر تعبیر بشه
خواب دیدی خیر باشه.
من هم خوابهای خوشی دارم.برخلاف بیداری های تلخ.:-)
سلام لیشام خوشحالم که بعد از مدتها بازم یک نوشته ازت دیدم. توییتهاتو نمیتونم به خاطر فیلتر بخونم.
خوشحالم که هنوز می نویسی
قربانت
رضا شعاع منش
چشم به راه تعبیر خوابتان هستیم
تعبیری سبزتر از این خواب سبز
آن هم از آدمی سبز و روان چون میر حسین
شما هم خوب مهندسی شده خواب می بینید ها. همه جزییات به هم می خوره.