سعادتِ حقیقی

فیلم‌ها هر قدر هم که بد باشند و بعدش احساس تهوع و بطالت دستت می‌دهد، وقتی که دیدی‌شان یعنی باید می‌دیدی‌شان؛ یعنی نکته‌ای، پیامی داشته برای تو که باید پیدایش می‌کردی، ولو به قیمت آن احساس ناخوب. کمِ کم‌اش این است که یادبگیری که آمارشان را از پیش بگیری.

فیلم‌های خوب هم که جای خود دارند. کمِ کم‌اش تذکر و مروری است برای بخشی از آن زیبایی‌ها، احساس‌ها و چیزهای خوبی که داریم‌شان اما قدرشان نمی‌دانیم و ارج‌شان نمی‌نهیم.

فیلم «Into the Wild» برای من یک فیلم خوب است. از قریب به یک سال پیش که این فیلم را دیدم، صحنه‌ای، جمله‌ای از فیلم هست که بارها و بارها مرورش کرده‌ام و یقین دارم که برای من، این نکته، همان مهم‌ترین درسی بوده که باید آن جا تکرار می‌شد، مرور می‌شد، تذکر داده می‌شد.

داستان فیلم بر اساس زندگی نامه شخصی است به نام «Christopher Johnson McCandless». خلاصه و مفید آن که ـ البته بر اساس درک شخصی خودم از فیلم ـ او شادی و لذت از زندگی‌اش را در تنهایی‌اش و با طبیعت بودن جستجو می‌کند و در نهایت هم در تنهایی و در دل طبیعت می‌میرد.

اواخر فیلم وقتی «کریس» لحظه‌های پایانی عمرش را طی می‌کند، کتاب همیشگی‌اش (؟) را باز می‌کند و این جمله را می‌خواند:

And that an unshared happiness is not happiness

و در اوج ناتوانی این جمله را اضافه می‌کند:

HAPPINESS ONLY REAL WHEN SHARED

گیرم پدر تو بود فاضل

نگرش‌مان این طوری‌ست که ابدا افتخار نمی‌کنیم به آن چه که پدران‌مان بوده‌اند یا نبوده‌اند، داشته‌اند یا نداشته‌اند، کرده‌اند یا نکرده‌اند. ارزشی ندارند آن‌ها مگر آن که درسی گرفته باشیم و اسباب اصلاح در امور امروزمان کنیم. اما آن چه که ماحصلش بعد از فلان هزار سال بشود امثال الف نونی که الان داریم، فقر فرهنگی و فساد اجتماعی که اکنون هست، معلوم است که برآیندش مالی نبوده؛ یا اگر هم بوده در گذر زمان یک چیزهاییش شده؛ که آن هم در مجموع، بیخ ریش صاحبش.

می‌پرسید که با این اوصاف چه‌گونه است که بنده نیز به مخالفت از فیلم 300 نوشته و لینک از خودم درکرده‌ام؟ می‌گویم الان. مخالفتی اگر هست نه از آن است که علقه‌ای داشته باشم به گذشته‌های نابارورم که حالا بخواهم به اصلاح دروغ‌های گفته‌ی نمایش مذکور قیام کنم. از برای اثری است که این فیلم اکنون بر خیل تماشاگران ناآگاهش می‌گذارد، از برای تصویری است که ناخودآگاه از نام “ایران” و “ایرانی” و “پرشین” و “پرشیا” ترسیم می‌کند؛ آن هم برای آن جماعت که بیش‌ترشان فرقی نمی‌بینند میان ایرانی و عرب؛ ایران را نیز صحرایی خشک و بی‌آب و علف می‌پندارند با مردمانی بدوی. کودکانشان را ببینید که با این تصویر بزرگ می‌شوند. فردا روز کدام نیرو است که این تصویر ناراست چندین و چند ساله را راست خواهد کرد؟

الانش هم دوستان و نزدیکان‌مان، ساکن بلاد راقیه، به خاطر پشتک باروهای حضرات مجبورند گاه ملیت‌شان را هم کتمان کنند تا از دست تبصره‌های دست و پا گیر و بعضاً توهین‌آمیزشان خلاص شوند؛ از صدقه‌سری الف نون و متعلقینش، همین یک و نیم ساله، به اندازه‌ی کل بیست و خورده‌ای سال گذشته نام‌مان را با نام بزرگ‌ترین تروریست‌ها و دیکتاتورهای عالم گره زده‌اند. وای به حال وقتی که با همه‌ی این بی‌چارگی‌ها، چنان بنمایند که اجدادمان نیز شش انگشتی بوده‌اند، با دندان‌های نیش بلند و چهره‌هایی دیوگون. معلوم است نوادگان‌شان یکی می‌شود مثل فلانی و فلانی و فلانی خودمان.

قطعاً این فیلم، تنها دروغی نیست که ساخته‌اند و خواهند ساخت. مخالفت‌های پراکنده‌ی امثال ما نیز از آن حیث که ساماندهی‌اش را نمی‌دانیم، راه به جایی نخواهد برد…

و صد البته که از ماست که بر ماست…

پی‌نوشت: این جا مطلب جالبی هست راجع به جزییات فیلم سیصد و نسخه‌یی قدیمی‌تر از آن.

کامنت‌های این پست حامد صابر هم در فلیکر نکات جالبی دارد.

حال داشتید این جا را هم بخوانید و امضا کنید. امضای بنده، امضای 522 است.

دوباره یادآوری می‌کنم که به این سایت لینک بدین: 300 the movie

یا این که در گوگل عبارت 300 the movie را جستجو کنید و آن‌قدر در صفحات عقب بروید تا به سایت http://300themovie.info برسید و روی آن کلیک کنید. آخرین بار که دیدم، در صفحه‌ی دوم بود.