احمقانه به نظر میرسد ـ ظاهرا ـ این که کسی باشد، گاه و بیگاه هوس کند بیمار شود، آنچنان که بیافتد گوشهای و نتواند سادهترین کارهایش را خودش انجام دهد. تبش بگیرد و لرز کند و بسوزد. چند لا لباس بپوشد و شُر و شُر عرق بریزد. آنقدر ناتوان شود که برای یک لحظه هم شده مرگ را بو بکشد.
بارقههایی از این حماقت را سالهاست که در خودم کشف کردهام. مازوخیستیتریناش، تب است. عاشق تب بودهام همیشه. خاصه وقتی که لرز میکنم و رگههایی از تیرکشیدن و مور مور شدن توأمان شروع میکند روی پوستم راه رفتن. همیشه این وضعیت برایام معنویت خاصی داشته. از جنس یک لذتِ ویژهی درونی که هیچگاه نمیشود با کسی به اشتراکاش گذاشت. معنویتاش وقتی بیشتر میشود که سایههایی از شهود و هذیان هم قاطیاش شود. زمان بُعد دیگری میگیرد و مفاهیم منتسب به اشیاء و موجودات کنارم پا از مرز ادراک همیشگیام فراتر مینهند. نیرویی عجیب در وجودم قلیان میگیرد و انگار میخواهد عاشقانهترین و حماسیترین لحظات، در اوج همان ناتوانی، به شعر و غزل، تعبیه در منقارم شوند. شاید توهم باشد؛ و اگر باشد خوب توهمی است…
حالا که این سطور به سرانگشتان تبدار و آب دماغی به رشتهی تحریر در میآیند، بنده در متن یکی از همان «گاه و بیگاه»ها هستم. البته مطلقاً دوست نداشتم که اینقدر قافیه را به من تنگ میگرفتند. میدانم که آن بالاییها میتوانستند کاری کنند که فقط تب داشته باشم و کمتر سریدن دامن حضرت عزراییل را روی صورتام احساس میکردم؛ ولی خوب! نکردند! لابد حکمتی داشته. این پنجمین روزی است که ممتد تب دارم 🙂 ایناش که خوب است. بدش آن جایی بود که دو روز مطلقاً غذا نخوردم، نخوابیدم و نفسام هم بالا نمیآمد. ضعف شدید و درد بدن و استخوان و سرفههای سهمگینِ سینه زخم کن! چند باری هم که به نوعی افتادم واقعاً توان تکان خوردن نداشتم چه رسد به بلند شدن. ترکیباش ورای حد تقریر ترسناک است. انصافاً خیلی بد بود. خیلی خیلی بد بود. آنقدر که از خیر تباش هم میشد گذشت. آنقدر که آدم به چشم خودش میبیند هر آن فلانی که متصور است از آدم زاییدن میگیرد.
اینها را گفتم که بترسانم شما را و بگویم که بروید واکسن آنفولانزا بزنید. با این حال و روز بعید میدانم که تا دو سه روز دیگر هم بتوانم سرپا شوم. تازه! با این که حالا کمی بهترم باز یک نکته باقیمانده و آن هم این که صورت مسأله کمی تغییر کرده، از آن فلان زا به عفونت ریه و سینوسها 🙂
بدان و آگاه باش که نوابغ و فلاسفهی بسیاری به بیماریهای دورهای مبتلا بودن. تو هم روش. چی میشه مگه؟ ضمنا این گوگل ریدر گوسفند، اصلا پیام نداده بود که این همه مطلب نوشتی. همه شون رو خوندم و لذت بردم.
لیشام: علی عزیز! ای علی عزیز! از این که من را روی نوابیغ و فلاسوفهی بسیار گذاشتی احساس غرور از خودم در مینمایم 🙂 اما آیا آنفولانزا جزو آن بیماریهای دورهای بوده که خر ایشان را گرفته یا خیر؟ یا ایشان به بیماریهای باکلاستری از جمله ایدز و سیفلیس (یا همان کوفت خودمان) که بدون آب دماغ و اخ تف به منصهی ظهور میرسیده گرفتار بودهاند؟
در خصوص گوگل ریدر گوسپند به عرض میرساند که: من سیستم فید آر.اس.اس رو تغییر دادم و الان دارم از سرویس فید برنر استفاده میکنم. لینکهای قبلی رو هم همه ریدایرکت کردم به اون. مسألهای که پیش میآد اینه که گوگل لینکهای قبلیام رو دیر به دیر بروز میکنه. اگه مسألهای نیست پیشنهاد میدم که لینک فیدت رو به لینک جدید تغییر بدی. با این کار تقریبا آن لاین میشه بروزآوریاش 🙂
ارادت مندیم 🙂