از بنیان‌دانش‌پژوهان تا خیاردرختی (دو)

۱۶ بهمن ۱۳۸۴ | دسته‌بندی‌نشده | ۱۰ comments

از مجموعه‌ی این حرفا چیز دیگه‌ای رو می‌خواستم بگم…

از سه‌شنبه‌یی که گذشت؛ بنده پا به بیست و نهمین سال زندگی‌ام گذاشتم. چقدر زود گذشت و قطعاً بقیه‌اش هم زودتر از اون چیزی که فکر می‌کنیم خواهد گذشت. حالا من به عنوان یه آدم بیست و هشت ساله، با کار و حرفه‌ام ـ که یکی از مهم‌ترین مسایل زندگی منه ـ چه برخوردی داشتم؟ نگاه می‌کنم به رزومه‌ی کاری‌ام. می‌بینم که نسبتاً بد نیست و به اندازه‌ی کافی دهن‌پرکن هست. اما… آیا الان من تونستم پایه‌ی حرفه‌ایم رو طوری بنا کنم که برای سال‌های بعد هم ـ به خصوص از لحاظ درآمدی ـ پشتوانه‌ی من بشه؟…

می‌خوام صرفاً به مسأله‌ی حرفه و شغل نگاه کنم. چیزی که تخصص، مهارت و تجربه‌مون رو درش به کار می‌بندیم و درآمد کسب می‌کنیم. برای این که بفهمیم که حوزه‌ی مناسب برای انتخاب شغل‌مون چیه فرصت زیادی نداریم. برای این که توی انتخاب‌مون هم تجربه کسب کنیم و مهارت‌هامون رو افزایش بدیم، فرصت زیادی نداریم؛ و مهم‌تر از همه این‌که توان‌مندی‌هامون رو با اتکا به مهارت‌ها و تجربه‌هامون، عملیاتی کنیم؛ برای اون هم فرصت زیادی نداریم…

در تمامی فعالیت‌هام، دنبال همین فرصت‌ها بودم و تا حالا آخرین و مهم‌ترینش مؤسسه‌ی بنیان دانش‌پژوهان بود. خیلی‌ها در تلاشن که شرکتی بزنن و با دوستاشون توی حوزه‌ی تخصصی‌شون فعالیت کنن و در بسیاری از مواقع به دلایل مختلف، موفق نمی‌شن و کار کارمندی رو ترجیح می‌دن. البته این اصلاً چیز بدی نیست، ولی تا حالا به طور کلی نتونستم باهاش کنار بیام. منظورم این نیست که کار کارمندی تا حالا نکردم. خیلی از وقت‌ها چنین کارهایی رو پذیرفتم ولی با این دید که بعدها شیوه رو تغییر بدم. پذیرش مدیرعاملی مؤسسه هم از این روی‌کرد مستثنی نبود. در عمق قضیه، مدیرعاملی هم کاری‌ست کارمندی.

مؤسسه، بسیاری از شرایط رو به به‌ترین شکل داشت و برای من فقط یه حلقه کم بود. حلقه‌ای که به نظرم نه تنها من رو شارژ می‌کرد بلکه خیلی‌های دیگه رو ناخواسته می‌تونست شارژ کنه و اون هم سهامی خاص شدن مؤسسه بود.

از تقریباً دو سال پیش، از زمانی که با استعفا از مدیرعاملی و هیئت امنای مؤسسه، پیوندهای حرفه‌ایم رو از مؤسسه جدا کردم، در این فکر بودم که خودم رو تو یه زمین تازه بکارم و ریشه‌هام رو توی یه خاک تازه بدوونم. از زمانی که به یاد دارم، تقریباً همه‌ی کارهایی که کردم، با شراکت دوستان هم‌مدرسه‌ایم بود؛ دوستانی پانزده شانزده ساله و در دورترین حالت، فارغ‌التحصیل‌های سال‌بالایی مدرسه. این نکته‌ایه که بارها و بارها برای برادر بزرگ‌ترم کاوه، به عنوان بزرگ‌ترین نقطه ضعف در تجربیات کاریم ذکر کردم. این نیاز رو در خودم دیدم که باید کمی هم ریسک‌های جدیدی رو بپذیرم، آدم‌های جدید، شیوه‌های جدید. هر چند که ممکنه کمی دیر شده باشه ولی گریزی هم نیست…

ریاست مرکز ایده‌پردازان توی پژوهشگاه، به‌ترین فرصت برای من بود ـ و هست ـ تا بتونم این دوره‌ی گذار رو طی کنم. هم نوع کارش در راستای علاقه‌ی من هست، هم به نوعی هم‌چنان با بچه‌های مؤسسه در ارتباطم، هم کار توی یه ساختار کلاسیک اداری رو تجربه می‌کنم و نهایت این‌که کار پژوهشگاه، پشتوانه‌ی بسیار مناسبیه تا با حاشیه‌ی امنی که برام ایجاد می‌کنه، بتونم با حوزه‌های مختلف چالش کنم و صد البته یکی از مهم‌ترین این حوزه‌ها، فعالیت شریف چوپونی‌ست!!

همیشه عرض کردم خدمت عزیزان که ما مهندسین صنایع، اگه بریم چوپونی هم کنیم باز می‌تونیم ادعا کنیم که کاری که می‌کنیم همون کار مهندسی صنایع‌ست!

لطفاً نگین نه! خودمون این‌کاره‌ایم!

دو سالی بود که در کنار سایر کارهام، داشتم کارهای مختلف دام‌داری و دام‌پروری رو ـ به طور کیلویی البته ـ امکان‌سنجی می‌کردم ولی بعدها فرصت خوبی برام پیش اومد که توی یه کار کوچیک کشاورزی ـ یعنی همین کاری که گاه و بی‌گاه یه چیزایی ازش می‌نویسم ـ شریک بشم و از این بابت بسیار بسیار بسیار خوشحال و شنگولم.

خیلی زوده که بخوام آینده‌ی کاریم رو با این کار ـ منظورم کار کشاورزیه ـ گره بزنم ولی نکات مثبت زیادی هست که اشتیاقم رو به اون زیاد می‌کنه. این نکات خیلی هستن ولی اگه بخوام چند تاش رو بگم، یکیش اینه که حداقل باعث می‌شه چند روزی توی تهران نباشم. یکی دیگه‌اش اینه که چند روزی هوای تازه تنفس می‌کنم و آسمان آبی می‌بینم. یکی دیگه این که ظاهراً درآمدش بد نیست و مهم‌ترین عامل به خصوص از دیدگاه مدیریتی اینه که خیارها حرف آدم‌ها رو به‌تر می‌فهمن D:

۱۰ Comments

  1. bahar

    سلام اشتباه تایپی قبلیم و با پوزش اصلاح می‌کنم “۲۸ سالگی” ممنون از تذکر آیین‌نامه‌ای شما منظور از تفاوت هم یه دو برابری بود! (:>

    لیشام: خواهش می‌شود 🙂

    Reply
  2. کیانوش

    بـنده در حـمایـت از نـقطه نـظر قـبلیم درباب خـیاردرخـتی بـودن حـقیقـت زنـدگی.. مـی‌خـوام اضـافه کـنم که بـه عـلت رویـدادهـای عـجیب چـند روزه گـذشـتـه در آن بـلاد زبـان مـبارکـم از هـرگـونه افـاضه‌ای قـاصـــر می‌باشـد که بـــــــدجــوری بـوی بـهـم ریخـتـن هـمـه چـیزو مـی‌ده حـتی کاشـت و برداشـت خـیــار درخـتی

    لیشام: با توجه به عدم توانایی ذهنی در درک مسایل و مشکلات، متوسل می‌شوم به حضرت حافظ که می‌فرمایند: حافظا! تکیه بر ایام چو سهوست و خطا ـ من چرا عشرت امروز به فردا فکنم… خاصه این که کاری هم از دستم بر نمی‌آد… حالا که قراره دهان‌مون آسفالت شه، چرا از همینی که دارم لذت نبرم؟

    Reply
  3. مهشید غفارزادگان

    شیرینی تولدتونو فراموش نکنید!

    لیشام: ای بابا! شما که جزو اولین نفرایی بودین که شیرینیش رو خوردین… D:

    Reply
  4. کیوان

    از این دو تا پست آخر خیلی خوشم اومد. البته این رو هم بگم که کلاً خیلی با طرز نوشتنت حال می‌کنم و هر جا شده یه تبلیغی هم برای وبلاگت کردم (بعداً بریز به حسابم..). من به شخصه چند ماه بیشتر نیست که تو مؤسسم و چندان صلاحیت اظهار نظر ندارم ولی در کل با چکیده کلام موافقم. سازمان غیرانتفاعی نمی‌تونه اهداف انتفاعی رو به خوبی دنبال کنه. به هر حال امیدوارم خیارهاتون همچنان گوش به فرمان شما به رشد خود ادامه بدن.

    لیشام: کیوان عزیز. شما هم مثل سایر دوستان، به حقیر لطف دارین، ممنونم 🙂
    ریختم به حساب! البته یه مشکلی که همیشه برای من در این مورد وجود داشته اینه که چی رو باید بریزم به حساب. ولی خوب، چون دوستان اصرار دارن، بنده هم می‌ریزم به حساب D:
    یه وقت هست یه مؤسسه‌ای غیرانتفاعیه، شرایط غیرانتفاعی بودنش رو هم داره، احتمالاً مشکل اصولی‌یی براش پیش نمی‌آد. می‌شه راجع به این شرایط بحث کرد، اما واقعاً درک نمی‌کنم، وقتی که اکثر این شرایط مهیا نیست، چه اصراریه که همچنان زور بزنیم تا به خودمون بقبولونیم که هست! تمامی تناقض‌هایی که واقع می‌شه در عمل‌کرد انتفاعی‌مون نسبت به تئوری‌های غیرانتفاعی بودن‌مون، حاصل عدم واقع‌بینی و یک نوع نگرش انتزاعیه به خیلی از مسایل، و ریشه‌ای‌ترِ اون، حاصل تربیت غلطیه که… واقعاً حال و حوصله ندارم… بی‌خیال… حالا که دور همیم، به‌تره یه چای مشتی بخوریم، پایه‌ای؟…
    البته رشد خیارها قطعاً در یدقدرت حقیر نیست، اگه بود که واسه سالاد امشب مجبور نبودم پول خیار بدم ,)

    Reply
  5. مژده

    حالا که صحبت خیار شد بذار بپرسم میلم رو گرفتی و جواب ندادی؟

    لیشام: مژده‌ی عزیز. تادیشب که میل‌هام رو کامل چک کردم میلی از شما دریافت نکرده بودم. عموماً هم ای‌میل‌هام رو بی‌پاسخ نمی‌ذارم و کم پیش می‌آد که به خاطر اشتغال چیزی رو از قلم بندازم. به هر صورت اگر کوتاهی از بنده بوده، عذر می‌خوام. ترجیحاً با ای‌میل یاهوی من مکاتبه کنین lisham_sh@yahoo.com

    Reply
  6. مریم

    سلام. | ریسک پذیری شما قابل تحسینه.

    Reply
  7. rira

    بنده کلاً با توجه به درایت شما حسن نگاه‌تون به زندگی و صد البته میزان امیدواری‌تون به همه چیز! خیلی خیلی به استراتژی‌ها و تصمیمات شما احترام می‌ذارم… فقط اگه باز دعوام نمی‌کنی! با این جمله‌ی آخری بدجوری موافقم!

    لیشام: قطعاً فرمایش‌های شما لطف طبع بزرگ‌وارتون رو به حقیر می‌رسونه و گر نه ما خودمون هم می‌دونیم که خبری نیست!! به هر صورت ممنونم ریرای عزیز… البته بنده می‌خواستم جمله‌ی آخر رو در باب شغل شریف چوپانی به مصداق بگیرم ولی دیدم که خیلی خیلی ضایع می‌شه، و چون ما هم تصمیم گرفتیم که دیگه حرف سیاسی از خودمون در نکنیم، دست به دامن خیار شدیم D:

    Reply
  8. نغمه کرباسی

    انتفاعی یا غیرانتفاعی بودن رو نمی‌دونم… اما قطعا کار کردن روی زمین خدا خیلی لذت داره… حتی اگه انتفاعی نباشه…

    لیشام: خوب البته این یه بحث دیگه‌ایه که صد در صد با اون موافقم. ممنونم 🙂

    Reply
  9. bahar

    تولد ۲۹ سالگی‌تون مبارک. ولی تفاوت زیادی بین سن شناسنامه‌ای و طرز فکره! موفق باشید.

    لیشام: ممنونم بهار عزیز… حالا سنم می‌خوره به طرز فکرم؟ یا هنوز بچه‌ترم از اون که بشه با من بحث کرد P:؟… ضمناً به نظرم رسید یه تذکر آیین‌نامه‌ای بدم که درسته من وارد ۲۹امین سال زندگیم شدم ولی فی الواقع ۲۸ سالمه ,) گفتم که گفته باشم! به هر صورت یه سال هم یه ساله…

    Reply
  10. خدایار

    سلام آقا ماشینت چی شد؟

    لیشام: آآآی دست رو دلم نذار که خونه… دلم نافرم تنگ شده براش…

    Reply

Submit a Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *