از بنیان‌دانش‌پژوهان تا خیاردرختی (یک)

۱۳ بهمن ۱۳۸۴ | دسته‌بندی‌نشده | ۱۱ comments

چند سال پیش وقتی سمت مدیرعاملی مؤسسه‌ی بنیان دانش‌پژوهان رو به عهده داشتم به چندین نفر از دوستان نزدیکم این جمله رو گفته بودم که اگه از این مؤسسه جواب نگیرم می‌رم چوپون می‌شم! البته خیلی از عزیزان این موضوع رو به حساب شوخی و مزاح می‌ذاشتن ولی در واقعیت تقریباً یه همچین چیزی اتفاق افتاده…

خوب؛ این خیلی طبیعیه که آدم وقتی در ساختن یه کاردستی شریکه، چه بخواد و چه نخواد نسبت به اون و آینده‌ای که داره، احساس مسؤولیت می‌کنه. به هر صورت براش وقت گذاشته، خون دل خورده، جنگیده و هزینه کرده. دلش می‌خواد هر روز کامل‌تر بشه، هر روز قوی‌تر بشه، هر روز مونده‌گارتر بشه و خلاصه این که حداقل از سر دل‌سوزی هم که شده تلاش می‌کنه به طور شایسته‌ای براش کار کنه و در نهایت هم به نحو مقتضی، منتفع بشه. مؤسسه‌ی بنیان دانش‌پژوهان برای من، از این جنس بود.

یکی از عمده‌ترین دلایلی که باعث شد همکاری‌هام رو با مؤسسه و بدنه‌ی اجرایی‌اش به هر ترتیبی قطع کنم و در حاشیه باشم، تفاوت دیدگاهی بود که با همکارهای اصلی‌ام داشتم؛ بخصوص اون‌هایی که توی هیئت امنا بودن و هیئت مدیره. گمانم بر این بود اون طوری که باید و شاید برای مؤسسه وقت نمی‌ذارن و کار نمی‌کنن. به نظرم می‌اومد که مؤسسه بیش‌تر براشون حکم یه کار جانبی رو داره که حالا اگر هم کاراش جور نشد، طوری هم نیست؛ یه هابی و تا حدودی یه پاتوق. بدیهیه که این عزیزان، چنین مطلبی رو با قدرت و قوت هر چه تمام‌تر منتفی می‌دونن ولی هنوز هم که هنوزه من به این موضوع ـ حداقل توی اون بازه‌ی زمانی که مؤسسه هم درگیر چالش‌های زیادی بود ـ معتقدم.

وجود این مسأله رو هم مستقیماً متوجه دوستان نمی‌دونستم ـ و الان هم نمی‌دونم ـ و در جای دیگه‌ای ریشه‌یابی می‌کردم و اون هم ساختار مؤسسه بود. ساختار مؤسسه رو شبیه به ساختارهای غیرانتفاعی تعریف کرده بودیم و به لحاظ آیین‌نامه‌ای، هیچ‌کس در سودهای احتمالی مؤسسه ذی‌نفع نبود. البته رسالتی که برای مؤسسه می‌دیدیم، چنین ساختاری رو هم طلب می‌کرد. به نظر من، این رسالت، برخاسته از نگرشی بود که ماها به عنوان پایه‌گذاران گروه‌پژوهشی باشگاه ـ یک نهاد خودجوش ـ به پشتوانه‌ی فعالیت‌مون در باشگاه دانش‌پژوهان جوان، در ذهن داشتیم. بعد از این که مؤسسه ثبت شد، چنین نگرشی رو هم به اون تسری دادیم؛ و این، نقطه‌ای بود که بزرگ‌ترین اشتباه‌مون رو مرتکب شدیم. بدون این که درک درستی از منابع، سرمایه‌ها و امکانات‌مون داشته باشیم، بدون این که محیطی که در اون قرار داریم رو درست بشناسیم و مهم‌تر از همه، بدون این که بدونیم که چه‌کار می‌خواهیم بکنیم، دیدگاه‌ها، رسالت‌ها و اهداف‌مون رو تدوین کردیم. دیدگاه‌ها و رسالت‌های که هنوز هم به نظر من به رسالت‌های یک نهاد و سازمان بزرگ دولتی شبیه هست تا یه مؤسسه‌ای با محدودیت‌های فراوان. بعدها در باره‌ی این که چی شد چنین نگرشی در ما ایجاد شده بود، به جمع‌بندی خشنی رسیدم که به گمونم اگه نگم به‌تر باشه و فقط یادم هست یه‌بار با مسعود شادنام طرحش کردم.

خوب؛ برای من خیلی بدیهی به نظر می‌آد که چنین ساختاری که اصالتی خصوصی داره، با گذشت زمان، برای گردانندگان اصلی‌اش، که در عین غیر انتفاعی بودن، انتظار دارن کارآفرین و مولد هم باشه، ناخودآگاه جذابیت‌هاش رو از دست بده. در نظر بگیرید که با بالا رفتن تجربه و درگیری تدریجی اعضای مجردِ اون موقع با زندگی خانوادگی، نوع و کیفیت نگرش، انگیزه‌ها و نیازمندی‌های شغلی هم بالطبع تغییر می‌کنه. البته رجوع به قالب‌های مشخصی که در ثبت مجموعه‌های شراکتی وجود داره و میزان گسترش و عام بودن اون‌ها هم به نوعی برای من محکم‌ترین دلیل محسوب می‌شه که متأسفانه اون‌ها هم در نظر گرفته نشدن.

با این توصیفات، آخرین تلاشی که انجام دادم برای این که بتونم حداقل در بخشی از کاردستی که توی ساختنش شریک بودم، شریک بمونم این بود که هیئت امنا رو قانع کنم که ساختار مؤسسه از غیر انتفاعی تبدیل بشه به انتفاعی؛ به طور دقیق‌تر منظورم این بود که تبدیل بشیم به یه شرکت سهامی خاص و افرادی که الان در هیئت امنا هستن به عنوان سهام‌دار از محل سود مجموعه به طور مستقیم منتفع بشن؛ که صد البته این تلاش هم ناکام موند. دوستان معتقد بودن که تغییر ناگهانی ساختار مؤسسه به وضعیت فعلی ضربه می‌زنه، مثلاً این که خیلی از کسایی که جذب مؤسسه شده بودن تنها به دلیل همین غیر انتفاعی بودنِ مؤسسه بود که حاضر به همکاری شده بودن! خوب برای مثل منی که در مجموع نزدیک به دو سال، رئیس گروه‌پژوهشی باشگاه و مدیرعامل مؤسسه بودم، این مسأله بسیار بسیار غیرقابل قبول بود. خاصه این که من تجربه‌ی بزرگ و مشابه‌ای مثل عترت رو دیده بودم و بیش از دو سال و نیم از نزدیک با تمامی سطوحش اعم از مدیریتی و اجرایی در ارتباط بودم و حداقل این که همیشه آمارشون رو داشتم. از طرف دیگه، به عنوان بازوی اجرایی هیئت مدیره دقیقاً می‌دیدم که ناخودآگاه ساختار اجرایی مؤسسه با تأیید هیئت مدیره، برای بقا هم که شده مجبوره که انتفاعی عمل کنه و در خیلی از وارد قواعد غیر انتفاعی بودن رو زیر سبیلی رد کنه ـ چه بسا که همین الان هم داره این کار رو می‌کنه.

با توجه به همکاری نزدیک اعضای مؤسسه با باشگاه دانش‌پژوهان جوان و استفاده از رانت‌های مختلف ـ به خصوص المپیادی بودنِ بچه‌های مؤسسه ـ فرصت‌های زیادی پیش‌روی مؤسسه بوده. با این وضعیت مؤسسه رو یه کارخانه‌ی بزرگ فرصت‌سوزی می‌بینم که به دلیل عدم وجود ساختار مناسبی که پاسخ فرصت‌هاش رو بده، مجبوره که اون‌ها رو رها کنه و به تعبیری بسوزونه.

فکر می‌کنم که عاقبتِ تمام مجموعه‌هایی که به تعبیری ساختاری غیرانتفاعی دارن ولی به ناچار تلاش‌شون اینه که فعالیت‌های انتفاعی انجام بدن دو شق کلی داره. یا از هم می‌پاشن و یا این‌که به سمت انتفاعی بودن تغییر مسیر می‌دن و بنده حرکت مؤسسه رو در مسیر دوم می‌بینم و حیف که دیگه انرژی اون رو در خودم نمی‌بینم که بخوام برای چنین سیستمی کار کنم.

البته نکات زیاد دیگه‌ای هم هست که قطعاً باید مد نظر قرار بگیرن ولی فکر کنم که لری قضیه رو به حد کافی گفتم و واضح بود که روی‌کرد علمی به اون نداشتم.

۱۱ Comments

  1. فرزام

    سلام. اصول” توی این مملکت ما هر چی (حتی آب هندونه فروشی) اگه اسم تحقیق و پژوهش بیاد روش، گند زده می‌شه توش… این یه قانونه. یادت نره. اینم گفتم که یه موقع در امر خیار، خیال تحقیق به سرت نزنه که آخرش اون ته خیار که ریرا می‌گه هم نصیبت نمی‌شه…

    Reply
  2. خدایار

    نگو عترت که یاد معیار آزمون میفتم خیلی حق من اونجا ضایع شد

    Reply
  3. مژده

    خیلی وقت‌ها آدم میاد به جاهای آشنا سر می‌زنه تا یه چیز تازه ببینه ولی نمی‌بینه در عوض.. اه راست می‌گی هیچم دل سوختن نداره!

    Reply
  4. afra

    وای… اسم اون عترت رو نیار که سر درد می‌گیرم! این‌قدر ضایع است که اون چند ماه رو اصلاً از رزومه‌ام حذف کردم!

    لیشام: افرای عزیز، می‌فهمم که چی می‌گی، ولی من دو سال و نیم رو نمی‌تونم از رزومه‌ام حذف کنم. خاصه این که اعتراف می‌کنم اصلی‌ترین پایه‌ی تجربیات حرفه‌ایم رو اون‌جا داشتم. البته من زیر دست کسی تربیت شدم که علی‌رغم تمام انتقاداتی که به ایشون داشتم واقعاً سیستمش با بقیه‌ی عترتی‌ها فرق می‌کرد… اون موقع به شوخی می‌گفتم که شاید یاد نگرفته باشم که چه‌جوری می‌شه کار کرد ولی قطعاً یاد گرفتم که چه‌جور کارهایی رو نباید کرد… به هر صورت برای من دوران خوب و تأثیرگذاری بود، غیر از اواخرش که جداً اعصاب می‌زد…

    Reply
  5. نوید

    —-

    لیشام: 😐

    Reply
  6. مژده

    او ـ وه چقدر نوشتی نمی‌گی آدم نمی‌رسه بخونه دلش می‌سوزه!

    لیشام: ببخشید که طولانی شد. البته مطلب اصلیش دوبرابر این شده بود واسه همین مجبور شدم دو تیکه‌اش کنم. ایشالا بعدی رو چند روز دیگه روی سایت می‌ذارم… ما که نفهمیدیم چیش دل‌سوختن داره، به من هم بگین کمی امیدوار شم به خودم P:

    Reply
  7. علی بی همتا

    ها این غیر انتفاعی که گفتی یعنی چه؟ اونم تو این مملکت که از آب دهن میت کره می‌گیرن

    لیشام: آی گفتی، آخ گفتی… ولی نمی‌دونی چه حالی کردم با این جمله‌ی آخری که گفتی…

    Reply
  8. rira

    که این‌طور!…… ام…… هیچی!…. یعنی چیزه… حقیقت تلخه!… مث چیز… ته خیار!!…. اون‌وقت جفتشو یه جا ازش حرف بزنن دیگه چی می‌شه!…. ولی شما ناامید نشین!… ایشالا درست می‌شه!!؟…

    لیشام: شما که می‌شناسین من رو، ناامید نیستم و قرار نیست بشم… به نظرم چیزی هم خراب نشده که حالا بخواد درست شه… همه چیز از اول همون جوری بوده که باید… ممنونم ری‌رای عزیز

    Reply
  9. کیانوش

    ایـده‌آلیـست بـودن در جــوانـی کار دسـت هـمه مـا داده لیـشام جـان، غـصـه نـخـور | امـا ایـن خـیاردرخـتی حـقیـقت زنـدگـیه (متأسـفانـه) ایـن یـکی رو سـفت بـچـسب |

    لیشام: البته این که فرمودین حقیقت زندگی، خیاردرختی هستش خوب، کمی جای بحث داره D: ولی در مورد ایده‌آل‌گرایی هم جای بحث وجود داره که با توجه به شرایط جوی فعلی اصلاً حسش نیست ,)

    Reply
  10. مسعود

    جمع بندیِ عالی رو یادمه. در سیاقتِ این سخن دلیری نکنی بِه… راستی نکنه بعد از تو مسعود بهنود شده مدیرعاملِ موسسه ی بنیانِ دانش پژوهان؟!! (لینکت رو ببین)

    لیشام: چه سوتی خفنی! البته فعلاً زیاد فرقی نمی‌کنه… هاست مؤسسه ساسپنده ,)

    Reply
  11. نغمه کرباسی

    سلام! چقدر عصبانی!!

    لیشام: :)) ای بابا!! به این مهربونی نوشتم که…

    Reply

Submit a Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *