تب نوشت

۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۴ | دسته‌بندی‌نشده | ۱۴ comments

شاید نمی‌توان گفت

آنچه که در حریم سینه‌هامانست

آیینه‌ایست

یادگار روزهای بارانی …

در دستانی کودکانه،

سیبی

سرخ

و چشمانی خیره

که آفت دل‌هامان شد

و با بوی خاک باران خورده درآمیختیم

چونان که با بوی آغوشت …

شاید،

دیگر نباید گفت …

۱۴ Comments

  1. کیانوش

    لیشام گرامی درود ….. آقا شما خیلی لطف دارید ….. البته که به پای مال شما نخواهدرسید…..خوشحال میشم عیب و ایرادهاش رو بگی…..شادباشی

    Reply
  2. sama

    سلام عزیز جان ممنون از حضور قشنگت شادباشی و پیروز

    Reply
  3. sama

    سلام وبلاگ زیبایی دارید و قلم روان خیلی خوشحالم که با وبلاگ و شما آشنا شدم من به روزم و منتظر حضور سبزت شادو سر افراز باشی

    Reply
  4. darya

    چقدر زیبا مینویسی …شاد باشی و سبز….

    Reply
  5. ..

    گندت بزنه روزگار ..

    Reply
  6. گل سانا

    منتظرم آپ کنین…چرا آپ نمی شین؟…من آپم

    Reply
  7. جواد

    سلام | وقت به خیر! | | اینجانب ضمن بیان مراتب خاکساری به درگاه آن عالی مقام، به عرض میرساند که چند صباحی است بنده تلفن همراه سابق خود را واگذار کرده و فعلاً از طریق شماره ۵۱۰۱۳۱۷-۰۹۱۲ در خدمت هستم. | | ارادتمند

    Reply
  8. نوید

    خواستم یه چیزی بگم… بی‌خیال! این جا خانواده رد می‌شه!!

    Reply
  9. ناصر

    اگر در قلبتان عشق باشد هر روز می توانید معجزه کنید

    Reply
  10. shima

    سلامبسیار زیب بود مرا کلی خوشحال میکنید اگر سر بزنید

    Reply
  11. rira

    “شاید نمیتوان گفت””شایدنبایدگفت”اماتو همیشه گفته ای و خواهی گفت.انگار نمیخواهی که گفتن و اندیشیدن از یاد دلهایمان برود!از همین است که کلامت “بوی خاک باران خورده “میدهدبوی تازگی طراوت بوی”سیب سرخ در دستان پاک کودکانه”….همچنان بمان و از نا گفته ها بگو…بگو تافراموشمان نشود…

    Reply
  12. زهرا

    از صادق هدایت: در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا می‌خورد و می‌تراشد. این دردها را نمی‌توان به کسی اظهار کرد، چون عموماً عادت دارند که این دردهای باور نکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر بشمارند

    Reply
  13. گل سانا

    سلام…شعر کلی زیبا بود…ممنون که اومدی…آپم….

    Reply
  14. محمد علی

    و امروز به تو می اندیشم ای دوست، تو که روزی نغمه خوان زیبای تنهاییم بودی. لیشام عزیز اگر روزی اندیشیدی در گوشه ای از این عالم برادر کوچکت می تواند نغمه ای برایت بخواند، امتحانش کن، شاید هنوز زنگار نازیبای غفلت تمام وجودش را فرا نگرفته باشد.

    Reply

Submit a Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *