در اینکه وجود پربرکت حاج آقا هادی خان نیلفروشان، مالامال از بذل و بخشایش است، شکی نیست که صد البته اگر از جیب ایشان به جانب ما رفقا نصیبی نرسید، بی شک، هر یک هدیهای در خور از زبان و کلام شیوای ایشان، در چنته خاطرات اندوختهایم.
ضبط و محافظت از وقایعی نادری که در جمعیت باشگاهیون چندی یک بار حادث میشود، وظیفه هر مکتب دیدهای در مکتبخانه گروه پژوهشی است. هر چند که زبان حقیر الکن از آن است که شأن و منزلت شبی گرانقدر چون شب نوزدهم مهرماه هشتاد و سه را چونان که بایسته است به تصویر کشد، با این حال نقل گوشهای از وجنات مراسم آن مقام عالی قدر ـ که سایه رحتمشان چند ساعتی شامل حال ما فقرا و به تعبیری رفقا گشته ـ خالی از لطف نبوده، درس عبرتی است بر آنان که اصفهانیون را به دیده خاص نگریسته، شبنامهها و روزنامهها در تصنیف جوانب مختلف دنیوی و معنوی ایشان منتشر میکنند.
در آن شب عزیز، من به چشم خویشتن دیدم و با گوش جان شنیدم و با زبان چشیدم و در بینی بوییدم و با دندان جویدم و… که خوان نعمتی گسترده بود از سر توجه خاندان نیلفروشان علی الخصوص حاج آقا هادی خان نیلفروشان که مردمان و مجددا علی الخصوص باشگاهیون عزیز که بر گردش جمع آمده، بدون دغدغه چشم غرهای از سوی هادی خان، افسار اژدهای درون بر آن عرصه پر فیض، رها کرده بودند. دانستم که دوستان چند روزی است که این ساعات را به پیشواز آمده، ظرف درون را چنان که شایسته مظروف باشد، از حیث هر چه خوراکی پیراسته بودند تا حضِّ فیضِ این خاندان، اثری جاودانی بر ابعاد مختلف جسمانیشان، بر جای گذارد. شعر:
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی…
به هر حال، نظر به اینکه آقای هادی خان هم در شلوغی سر، غوطه مبسوطی میخوردند، فرصت نشد که کسب اجازت نماییم از محضر ایشان من باب خالی کردن جای چند تن از رفیقان، به ناچار بدون اخذ مجوز، تصمیم گرفتیم که در خودکامگی تمام، جای استاد اعظم، سرور خورندگان قرون و اعصار، حاج امید خان کاویانیپور را خالی نماییم که این خود نیز از برکات این مجلس بود که یاد عزیزی با این ابعاد را در خود میگنجاند.
سپاه پژوهشیون به راهبری حاج صادق خان پیمانخواه و با مدیریت وصف ناپذیر حاج فرزان خان نیکپور ـ که روایت است ایشان نیز در بلده اطراف اصفهان و بعضا خود شهر مبارک اصفهان نشو و نمایی داشتهاند ـ از وجوه مختلف که از پیش تعیین شده بود، بر خوان نعمت وارد شده، حرکاتی از خود نشان دادند که بروید بعدا خودتان از حامد خان صابر بپرسید که چه نکردند که بنده از بیان جزییات اکیدا معذورم.
در این میان به نظر میرسید که حاج سید جواد خان حکیمزاده حسینی که روابط دوستانه ایشان با حاج هادی خان، مسبوق به سابقه بوده، جنبه احتیاط نگاه داشته، در انظار عموم، اکیدا مراعات حال هادی خان را فرمودهاند. نظر به ارادت قلبی حقیر به ایشان، مجددا از بیان جزییات معذورم.
تکلیف حاج سید حامد خان کمالی و بنده از همه روشنتر بود که قضیه ایشان اصولا جزییاتی ندارد که بنده به عرض برسانم. به یقین، ظرایف و دقایق این لحظات عرفانی بیش از آن است که حوصله صبر و وقت را، گنجایش درک فیوضات آن باشد، بگذریم از آن که مباحثی مبسوط در باب پیجامه و لیوان آب و نوشابه و سایر قضایای مرتبط و نامرتبط با بلاد اصفهان و متأهلین آن، در جمع رفقا طرح شد که بهتر است در سینه طراحان مدفون بماند.
امید آن داریم که این مراسم پر شکوه بابی باشد بر تکرار حماسههایی اینچنینی، همچنین دوام مسرت و نیکی را بر لحظات زندگی این دو عزیز از درگاه خداوند منان خواستارم. ان شاء الله.
تحریر شد در شبانگاه بیست و سیم شعبان یکهزار و چهارصد و بیست و پنج هجری قمری، طهران، قریه طهرانپارس
با سلام.
سلام ما را هم خدمت حاج هادی خان برسانید. از همکلاسی های دوران فوق لیسانس ایشان در مشهد بودیم. علی مددی
لیشام جان، بابا میدونستیم همچین وصفی مینویسی، حتما میومدم!!!