ای طوافِ دستهایت خاطرِ دستانِ من
ای نمازِ چشمهایت چشمِ خون افشان من
ای نگاهت گوشهای از شوق شرمآگین صبح
غنچهای با من بچین از دامنِ پرچینِ صبح
دامنِ مهری که صبح از شوقِ رویت کرده باز
چشمه لطفی که مهر از تابِ مویت کرده باز
صبحِ امیدی که رویش از فلق خون کردهاند
مطربانِ شبْ دلش را سهمِ مجنون کردهاند
غنچهای با من بچین از بانگِ خون آلودهاش
عشوههای مست و چشمانِ جنون آلودهاش
لطفِ چشمی هم بنه سهمی برای صبحدم
تا گره بگشایی از بند قبای صبحدم
◊ ◊ ◊
مطربِ مهتابِ رویتْ میزند آهنگِ عشق
مردِ میدانی بیا در بزمگاهِ جنگِ عشق
بزمِ گرمِ لولیانی لاله دمْ آلفته رو
از دمِ سِحْرِسَحَرْ دیوانه سرْ آشفته گو
بزمِ گرمِ لولیانی پیرهن چاک از حذر
گونههاشان شرمِ شبنم گیر و از پیمانه تر
هر چه شور از حلقه آشوب زیباشان دریغ
دختِ شب بر بوی خونم زان میان آهخته تیغ
دختر شب جامه چاک از خون خور نوشیده باز
بر تن از لطف جنون احرام خون پوشیده باز
شیوه چشمان خون ریزش طرب آلوده نیست
وز دل مغموم من تیغش چنین آسوده نیست
این دل ویران که از شب حسرتی جز تب ندید
تا برآید کام عقلش گندمی ناچیده چید
گندمی هم رنگ خون هم طعم تلخیهای عشق
نازپروردِ دلِ مجنون و سختیهای عشق
◊ ◊ ◊
اینک اینک از دمِ تیغش دلم را کام ده
سر بکش، جامِ طربْ بشکن، مرا دشنام ده
بر رگ پیمانه خون کن هر چه خون آلودهتر
هر چه خون آلودهتر، هر چه جنون آلودهتر
هر چه بانگ نوش میخواران صدایش بیشتر
هر چه جنگ عشق خونینتر، صفایش بیشتر
◊ ◊ ◊
دستِ مهری برْفِشان، حورای شورانگیز من
سرکن آوازِ جنون با چنگِ خونآمیز من
دلْ حرام از آتشِ گرمِ نفسهای تو شد
تا غزالِ عاشقی رامِ هوسهای تو شد
با نفسهایی متین از گرمی گیرای عشق
گیسوی آشفته بر پیراهن زیبای عشق
نازِ چشمی سهم من کن از شب مژگان چشم
تا به خون بنشانمت در جام نرگسدان چشم
۰ Comments