دستشوییِ محل کار، مکانی است ناچار از زندگیِ کاری هر کارمندِ کلاسیکی و صد البته که بنمایهی این ناچاری، شوق رهایی.
سرشار از شوق بودیم چندی پیش و اندر آمدیم به مکانِ ناچار. در را بستیم و تا سر گرداندیم به عزمِ کار و زار، دیدیم ای دل غافل! صحنه نافرم آباد است. در دل از کوره در رفتیم که کدام شخص ناشخیص مکتب نرفتهای مسوولیت گندکاری خودش را نپذیرفته و جمع کردناش را گردن بیچارهای مثل من انداخته.
با دستی لرزان و دلی پر امید، پاچهی حضرت سیفون را خاراندیم بلکه گشایشی حاصل شود اما دریغ و صد افسوس. دوستمان چنان تپل ظاهر شده بود که هیچ سیفونی را یارای رویارویی با آن حجمِ از توانایی نبود.
سرتان را درد ندهم، ربع ساعتی مشغول بودیم و انواع ترکیبهایی که میشود با یک سیفون و همراهی شیر آب نواخت را اجرا کردیم و البته زجرمان بی اجر نماند و پیروزی حاصل گردید.
پس از فراغت، همچنان که ته دلمان از عصبانیت میتپید، از رفقا آمار گرفتیم که کدام پدر آمرزیدهای چنان هنری به خرج داده. مکشوف شد که شرکتِ همسایه مهمانِ ریشدارِ فوق تنومندی داشتهاند. در وصفاش چنان قصیده میسرودند که انگار اگر حقیر را از وسط تا میکردند و کل هیکلام را سوسیس پیچ، بنده یک ران آن حضرت نمیشدم.
کمی گذشت و آرام گرفتم. به ذهنام آمد بخش عمدهای از توانِ زندگی، صرف رویارویی با مسایلی میشود که ظاهرا دیگران به وجود آوردهاند. نفسِ این مواجههی ناچار، عمر گذاشتن و چالش با موضوعاتی از این دست، خودش مسالهزا است. خود ما میشویم عاملی برای مسایلی در حوزههای دیگر و دیگرانی باید جور کارهای ما را بکشند. از گندکاریهای جمعی مثل ترافیک و زبالهریزان در خیابان و طبیعت بگیر تا همین چیزی که ذکرش رفت. یک چیزی شبیه به موجی که توان از اشتباههای ما میگیرد و راه میافتد در زندگیِ آدمهای مرتبط با زندگیِ ما؛ از عواطف و احساسات تا کوچه و خیابان؛ موجی که تنها صورتش در زندگی آن آدمها متفاوت میشود ولی جنسِ انرژی و جنبشی که دارد یک چیز است؛ و آن قدر میرود که یک نفر پیدا شود که درساش را درست بگیرد و توان از موج، ببرد و همانجا نابودش کند. یا نه، کسی پیدا شود که جانی تازه در آن بدمد و بفرستدش در دل زندگی آدمهای اطراف خودش. تلخیِ بدی در دلِ خود دارد این مکانیزم؛ که مسایلی که در ظاهر، دیگران مسبباش بودهاند فی الواقع توانِ اصلیاش از گندهایی است که خودمان جایی دیگر به زندگی زدهایم و حالا من باب یادآوری یا چه، گذری هم به اوقات ما کرده است…
ما همه اشتباه میکنیم، گند میزنیم، از همه نوعاش؛ فقط نمیخواهیم ببینیم و باور کنیم آنچه را که عاملاش خود ما بودهایم. انگار که میترسیم که با خود واقعیمان روبرو شویم؛ و میترسیم از اینکه درس بگیریم از اشتباههامان؛ و همین میشود که میافتیم در همان دور باطل.
لیشام جان،خوب حلاجی کرده بودی موضوع را.
درضمن نوروز مبارک.
نمی دانم چرا اسم را به فارسی نشان نمیدهد.
ناهیدیوسفی
حالا این جناب حداقل تنومند بوده. مامانم میگه هربار آرش خونه ما میره دستشویی سوراخش میگیره , یک کاری برای یبوست این بچه بکن :))))))))
سلام
از شما نوشتن و از ما خندیدن لیشام جون
فارغ از نکات ادبی و طنز بن مایه حرفت به دلمان نشست و لذت بردیم.
همین چند روز پیش این صحنه را در اتوبوس بین راه شهری و یکی ز محلهای توقف استراحت دیدم که دست بر قضا چند توریست به ظاهر بخت برگشته هم با ما همسفر بودند. بنده تا در سرویس بهداشتی عمومی این صحنه رو دیدم داشتم از حال میرفتم که دیدم همسفر توریست ما صاف رفت تو همون توالت و هیچ انتظاری را هم به خودش تحمیل نکرد. هرچه با خودم کنار اومدم جرات بررسی مجدد صحنه را نداشتم.
با کلی اهن و تولوپ ما و طراحی انواع توالت صحرایی سفری و رله بودن تو مسافرت این رقمش برام سخت بود که از این توریست درسهای زیادی گرفتم !
اینم حیفم میاد نگم که تو همین مسافرتها و توقف بیم راهی تو صف انتظار خلاصی به سر میبردیم که دیدم یکی از درها بسته است و داد مسافرها از هر طرف.
خلاصه بعد از ده دقیقه انتظار ما ، سر و کله یک شاگرد شوفر پیدا شد و مسافر گمشده را در این راحت خانه پیدا کرد. داد زد حاجی ۲۰ دقیقه است همه مسافرها را معطل نگه داشتی ، چرا بیرون نمیایی ما رفتیم اگر نمیایی
شاگرد شوفر یعد از یک دقیقه داد و بیداد داشت میرفت که طرف گفت ۱۰ دقیقه دیگر میام بیرون!!
سلام گذری وبتون رو خوندم نوشته هاتون خیلی دلنشینند و قلم زیبایی دارید.من خود به شخصه گاهی وقت ها دنبال تحلیل نمیرم.گاهی وقت ها کارام دلیه بدون فکر کردن به عواقبش.
ولی از نگاه شما به زندگی خوشم اومد.از اینکه همیشه آدم تحلیل گر باشه.درهرصورت موفق باشید و از این به بعد میخونمتون.راستی لیشام اسم قشنگیه ولی متاسفانه معنیشو نمیدونم فقط میدونم نام یه پادشاه دیلمی بود.اگه معنیشو میدونین لطف کنین بگین.
میگن شنونده باید عاقل باشه، همینه.
ببین از موضوع به این شنیعی(!!!!!!!!!!!!!!!)، چه برداشت فلسفی کردند.
ما مو دیدیم و شما ….
لیشام: این گونه تفسیر میشود فرمایش شما که لزومی ندارد گوینده آدم عاقلی باشد 🙂
این هم از محاسن مهندسان صنایعه که در هر ماجرایی، دنبال یک تحلیل هستند 🙂
لیشام: چند سالی است که فهمیدهام بخشی از دردهای زندگیام ریشه در نگاه مهندسیام دارد در همهی مسایل. کمی دیر فهمیدم که یکچیزهایی، فی الواقع خیلی از چیزها ذاتا مهندسیپذیر نیستند. اصلا اشتباه است که بگیریشان بریزی در چرخگوشت مهندسی. زمان و انرژی و هزینهی بسیاری مصروف شد تا این را بفهمم. تازه از آن دوره بود که دریافتم اتفاقا خیلی هم خوب نیست آدمی در «هر» ماجرایی دنبال تحلیل بگردد. چرا چرا کردن بیش از حد و تحلیلِ ـ به نظرم خودم ـ بیجا، نتیجهاش برایام شد رفلاکس معدهی شدید…