شایسته است نوشتن

۲۷ تیر ۱۳۸۴ | دسته‌بندی‌نشده | ۷ comments

بعد از مدت‌ها تنبلی و پشت‌گوش انداختن‌های بسیار، بالاخره مدتی پیش، خواندن رمان “زنده‌ام که روایت کنم” ـ اثر گابریل گارسیا مارکز ـ را شروع کردم … این کتاب را به لطف یکی از عزیزترین دوستانم، پنج شش ماه پیش در سال‌روز تولدم هدیه گرفتم که از این بابت بارها و بارها از او سپاس‌گزارم …

در بخشی از کتاب خواندم: «… شخصاً، آن شب، چالشی مهلک را بر خود تحمیل کردم: یا بنویس یا برو بمیر. یا به گفته‌ی ریلکه: اگر جناب‌عالی می‌توانید بدون نوشتن زندگی کنید، بی‌خود زحمت نوشتن به خودتان ندهید.» که یک‌باره احساسی عجیب از نوشتن‌های بسیاری که هیچ‌کدامشان ربطی به رمان و داستان و شعر نداشتند، با خاطره‌های پیوست‌شان در دلم آشوبی انداخت که تا ساعت‌ها بی‌قرارم کرد. به یاد آوردم که صرف نظر از هر گونه استعداد و علاقه‌ای به داستان‌نویسی و رمان‌نویسی و اصولاً از این دست توانایی‌ها ـ که اگر ذره‌ای در وجودم بود باید تا به حال بروز می‌کرد، مدت‌ها پیش چه گونه دیوانه‌ی نوشتن بودم، آن چنان که اگر شبی چند صفحه‌ای سیاه نمی‌کردم و بر اوضاع و احوال خودم و روزگار، انکولکی حواله نمی‌فرمودم، خوابم نمی‌برد؛ گویی که به یکی از مهم‌ترین وظایف روزانه‌ام عمل نکرده باشم. این وضعیت، قریب به شش سالی، نمود داشت. به یاد ندارم که در چه زمانی، حرص و ولع عجیبم به نوشتن، فرو نشست. سرانجام در یکی از روزهای شیدایی [1] هر چه ساخته و پرداخته بودم را به حکم جنونی موروثی که در ذات خانوادگی ما، نهادینه است [2] گرفتم و صفحه به صفحه، ابتدا خواندم و بعد پاره کردم. آن چیزی که اکنون به خاطرم مانده حداقل دو سر رسید سیصد و شصت و پنج صفحه‌ای بود و تک‌برگه‌های بسیار که همگی اثری هر چند کوچک از تب‌های گاه و بی‌گاهم داشتند … هیچ‌گاه بر خودم هم مکشوف نشد که چرا می‌نوشتم، بی آن که در نظرم باشد که این نوشته‌ها را کسی بخواند یا نخواند؛ اگر هم شیطنتی از این دست رخ می‌نمود، در نطفه خفه‌اش می‌کردم. بی هیچ ملاحظه‌ای، هر چه می‌خواستم می‌نوشتم. آن قدر صریح و بی‌پرده بودند که اگر کسی نمی‌دانست و می‌خواند، باور می‌کرد که اوصاف مکتوب آن کاغذپاره‌ها را آدمی نوشته است دهان آب نکشیده و لاابالی …

از زمانی که نوشتن‌هایم ـ البته غیر از آن بخش‌هایی که خواندش اصولاً به غیر از خودم توصیه نمی‌شود ـ را بار عام دادم و در این دنیای بی سر و ته و مجازگون اینترنت، در انظار عموم ظاهر نمودم، همچنان این سؤال برایم تکرار می‌شد که “چرا می‌نویسم؟” …

و اکنون به این نتیجه رسیده‌ام که اصولاً این دست سؤال‌ها محلی از اعراب ندارند و “چرا چرا” گفتن در اغلب موارد، حاصلی جز اتلاف عمر و سردرگمی نخواهد داشت. همچنین است که اگر نتوانستیم بر قریحه‌ی فضول و پرده‌در باطن خویش فائق آییم، جستجوی جواب این گونه سؤال‌ها در ویژگی‌های شخصیتی افراد، کاری است بس عبث؛ شاید نوشتن هم، یک ویژگی انسانی برای آن فرد باشد، مثل نفس کشیدن

[1] دوستان خرده نگیرند؛ اطمینان می‌دهیم که ما همچنان شیداییم …

[2] و صد البته که در این باب، برادر بزرگترم کاوه (قدس سره عالی)، صاحب سبک‌ترین این قوم‌اند و خود، الگویی هستند تکرار ناشدنی.

۷ Comments

  1. ساناز

    به نظرم کمی اقتضا سن باشد همان نوشتن هر روز و همیشه و حتما است من هم این دوره را داشتم و خیلی از کسانی که می‌شناسم هم این دوره را داشته‌اند

    Reply
  2. uolian

    Salaam … az inke yeki commente bi rabt bezare kheily badam miaad vali mibinam ke khodam ham daram mizaram! mikhaam begam ke baraaye ye hafte up kardam … hafteye khoob o ba neshaaty dashte bashy.

    Reply
  3. rira

    لازم نیست که بگم موافقم… انگار باید نوشت!دیگر چرا بی چرا! ادامه بده دوست عزیز چون نوشته‌هاتون برای ما هم بسیار قابل استفاده ست… راستی همین شاید بتونه یه دلیل خوب برای نوشتن‌تون باشه؟!!

    Reply
  4. آرش

    در کتابی از کریستین بوبن(موتسارت و باران‌و.‌.‌.) یک همچنین چیزی را خواندم: | …از میان انسان‌ها شاعران، نویسندگان، معلم‌ها، سیاست‌مداران و غیره و غیره، هیچ کس نتوانسته است از دست این غریزه‌ی بسیار ساده و کودکانه فرار کند: نوشتن به منظور جبران جبران‌ناپذیر.(اگر تحریفی رخ داده ببخشید)

    Reply
  5. محمد علی

    نوشتن هم به نظر می‌رسد قسمتی از زندگی ماست. صنایعی که بهش نگاه کنی می‌بینی اون هم باید در جهت اهداف سازمان باشه. سازمان ذهنی ما هر هدفی که داشته باشه مطالب ما باید به رسیدن سازمان به اون اهداف کمک کنند و گر نه، عمری که گذشته شاید به حیف باشه. بنابراین نوشتن برای تولید شادی، تخلیه ذهنی، ارتباط با دوستان، یاد دادن، یاد گرفتن (این هم با عنایت نوشته شده)، دوست‌یابی، معروف شدن و هرچیز دیگری می‌تواند در راستای اهداف این سازمان باشد یا نباشد. البته اعتراف می‌کنم که من هم بعضی موارد خیلی به دلیل “چر” نمی‌نویسم و گاهی هم فقط حرف دله که این یکی همیشه خیلی بهتر از کار در می‌آد طوری که بعد متعجب می‌شی که اینو خودت نوشتی، ولی فکر می‌کنم نوشته‌های هدف‌مند ساختار بهتری هم پیدا می‌کنند. راستی، چند وقتیه زود زود می‌نویسی!

    Reply
  6. farzam

    یه جور تلپاتی بین من و تو و خدایار بوده این روزا!! منم داشتم امروز به عشق به نوشتن و… فکر می‌کردم. خدایار هم انگار همین‌طور بوده…! جالبه نه؟… در احوالات وبلاگ‌نویسی و بروزآوری که لطف فرموده بودید عرض کنم از لحظه‌ای که اونو خوندم انگار قفل شدم!! خالی و بی‌موضوع! اما امروز موضوع خوبی پیدا کردم: نوشتن!!! حتماً همین روزا یه مطلب می‌دم بیرون. اما آن‌قدر برام مهمه و همیشه مهم بوده که زیاد راجع بهش فکر خواهم کرد… اگر فکری باشد و فرصتی.

    Reply
  7. کیانوش

    بـالا غـیرتاً یـکروز هـوس نـفرمایید که ایـن ســایت رو پـاکش کــنید….. امــا در ایـن مـورد که بــرای هـرچــیز نــبایـد بـدنـبال چـرا بـود…. بـاهات بـدجـوری مــوافـقم……. شـــاد بـاشــی

    Reply

Submit a Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *