جای همهی دوستان عزیز خالی، طی دو هفتهی گذشته یه مسافرت دو روزه اصفهان رفتم، یه سفر دو روزه هم دیزین بودم و نهایتاً جمعه هم الموت و دریاچهی اوان 🙂 شنگولیدم. حالیدم. خاصه در معیت جمعیتی از دوستان باحال و شنگول…
از فواید خاص و عام سفر که بگذریم، چیزی که توی این مسافرتها خیلی به چشمم اومد و ناخواسته آزارم میداد، حجم و وسعت پراکندگی زبالههایی بود که توی طبیعت ولو بودن. اطراف جادهها، وسط بیابونها و دشتها، توی رودخانهها و خلاصه هر جایی که میرفتیم و میدیدیم. به این فکر میکنم که آخر و عاقبت این زبالهها چه خواهد بود و چه تأثیراتی روی زندگی ما و سایر اجزای اکوسیستمی که توش زندگی میکنیم میذاره؛ با در نظر گرفتن این که قطعاً چیزی که به چشم میآد، خیلی خیلی کمتر از آلودگیهایی هست که صنایع بزرگ ایجاد میکنن.
وقتی میبینم که خیلی از آدمهای دور و برمون، این قدر بیتکلف، زبالههاشون رو شوت میکنن این ور و اون ور، خیلی ناراحت میشم و از خودم میپرسم که چرا چنین میکنند؛ اون وقته که سیل سؤالهای بیپاسخ و گاه جوابهای من درآوردی دپرس کننده، ذهنم رو اشغال میکنه.
این مسأله رو ـ بالطبع مثل هر مسألهی دیگهای در دنیای انسانیمون ـ از وجوه مختلفی میشه ریشهیابی کرد. مثلاً میتونیم گیر بدیم به نظام آموزشیمون؛ یا پنبهی پیشینهی فرهنگی و تاریخیمون رو بزنیم. حتی اوضاع سیاسی و اقتصادی رو هم میشه دخیل دونست. نظرم اینه که همهی مواردی از این جنس، نه به تنهایی، بلکه در کنار هم و به صورت اجزای یه سیستم، در بروز چنین پدیدهای مؤثر هستند هر چند که ممکنه بعضیهاشون، وزن بیشتری داشته باشن. صد البته خاص ما ایرانیها نیست ولی خوب، این قدر هست که بگیم نسبت به خیلی جاهای به اصطلاح متمدن و پیشرفته، وضعیت بدتری داریم.
وقتی خودم رو جای کسی میذارم که داره توی پیاده رو قدم میزنه و بسیار عادی و با اعتماد به نفس، آشغال کیکش رو میسپره به دست نسیم؛ فقط میتونم به این نتیجه برسم که اصولاً برای چنین شخصی، اکوسیستم مفهومی نداره که حالا بخواد خودش رو جزوی از اون بدونه و در قدم بعد حتی خودش رو مدیون اون. انگار توی این حوزه، حدود سیستم بسته است به حدود فیزیکی خودش. پس لزومی هم نمیبینه که بخواد ادبیات اون رو رعایت کنه. به نظرم هر کسی که این کار و کارهای مشابه رو به هر دلیل تکرار کنه، نشان از نوعی نگرش در کلیهی حوزههای زندگیش داره. یعنی یه جورایی قابل تعمیمه.
حالا فرض کنین که یه شخص به ظاهر باکلاس و صاحب کارخونه و خفن پولدار، عادت داره که ظرف بستنیش و کلیهی ضایعات تولید شده در ماشینش رو شلیک کنه طرف جوب. احتمالاً ایشون هم نسبت به ضایعات و آلایندههای کارخونهاش، همین رویکرد رو داره…
معتقدم که کل جهان، یه موجود زنده است و ما هم به عنوان جزوی از اون، باهاش در تعاملیم. فقط کافیه که چرخهی تعاملاتمون رو ترسیم کنیم تا ببینیم به عنوان نسل بشر، تا چه حد نسبت به هم شکرگزار بودیم و قدردانی کردیم.
مسیر تکامل و پیشرفت بشری، به این شکلی که امروز میبینیم و تعریف میکنیم، ذاتاً آلاینده است و وقتی اون موجود زنده ببینه که بدنش داره آلوده میشه، بنا بر طبع خودش ـ دقیقاً مثل بدن خودمون ـ سعی میکنه با دادن تغییراتی در وجودش، یه جوری با قضیه کنار بیاد. گمون نمیکنم روش دوستانهای را برای کنار اومدن با ما انتخاب کنه. مگه ما، روش دوستانهای رو برای زندگی کردن در آغوشش انتخاب کردیم؟
به سایت صلح سبز یه سری بزنین. برای یادآوری بعضی چیزها، بد نیست…
لیشام من قول میدم، قول میدم تو خیابونا آشغال نریزم، هر کسی رو هم دیدم داره این کار میکنه پیر یا جوون برم دعواش کنم.. حالا یه چیزی دیگه مینویسی؟.. تو رو خدا
نــوشـتـم که دلــم به حــالـت میسوزه :))
لیشام: دانستم ,)
لیشام عزیز جدا میگم, خسته نباشید و دم شما گرم, اون قدر به کلاهت نچسبیدی که بقیه رو فراموش کنی, من هم به اندازهی خودم همین کارو میکنم ولی به شیوهی خودم. موفق باشی.
لیشام: من هم برای شما آرزوی موفقیت دارم 🙂
اگه یادت باشه روز خیارچینونم وقتی که داشتیم بر میگشتیم خونه، توی حوض و حیاط پر از دستکشایی بود که باهاشون خیار چیده بودیم! ،) 🙁
لیشام: د عرض بنده هم همین بود دیگه! اگه زحمت دستکشها رو خودتون کشیده بودین، مجبور نبودم بعد از این که شما رفتین، کیسه زباله دستم بگیرم و دستکشها و باقی آشغالها رو جمع کنم D:
دایما از فرهنگ مردممون نالانیم, بارها از زبان مردم میشنوم که مردم ال میکنند, مردم بل میکنند, من از خودم میپرسم پس این مردم که هستند؟ به هر کس اعتراض میکنم که تو, جزیی از این مردم برای اصلاح این وضعیت چه میکنی؟ در جواب میگویند که همین که کلاه خودمان را بچسبیم که باد نبره کفایت میکند. این جا هم سوال من همینه: ما به عنوان جزیی از همین مردم, جزیی از سازندگان این فرهنگ, برای اصلاح حتی قسمت کوچکی از آن چه میکنیم؟؟؟ ببخشید من باز رفتم بالای منبر.
لیشام: سحر عزیز. کلیت فرمایش شما کاملاً درسته. در مورد سؤالتون ـ که یه بار دیگه، پیش از این هم پرسیده بودین ـ نظر شخصیم رو خدمتتون میگم. کوچکترین و مهمترین قسمت فرهنگ، خودمون هستیم. بحث، بحث چسبیدن کلاه و از این چیزها نیست. این که یکی مثل من، وظیفهی خودش رو درست تشخیص بده و بهش عمل کنه، بهترین کاریه که هر کس میتونه در حق اجتماع و فرهنگ و مردمش انجام بده. پس من به عنوان جزوی از این اجتماع و فرهنگ، سعی میکنم که زبالههام رو این ور و اون ور نندازم. این اولین قدمه. حالا ممکنه که یکی پیدا بشه که بخواد گامهای بعدی رو برداره و این رسالت شخصیش رو تعمیم بده. در این صورت مثلا در قالب ان.جی.اوهای طرفدار محیط زیست، شروع میکنه به گذاشتن یه سری برنامههای آموزشی و کارهایی از این دست… بنده هم مثل شما، خودم رو جزوی از این اجتماع میدونم و سعی میکنم که مسؤولیت شخصیم رو نسبت به وجوه مختلف فرهنگی و اجتماعیام، ایفا کنم. حالا فکر میکنید که اگه تک تک اجزایی که شما هم بهش اشاره فرمودین، وظیفه و مسؤولیت خودشون رو درست متوجه میشدن و انجام میدادن، آیا وضع فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و صدها حوزهی دیگهمون، بهتر نمیشد؟ بله سحر عزیز. فکر میکنم که مردم ما به هر دلیلی، نسبت به بعضی چیزها، توجیه نیستن و با توجه به محدودیتهایی که دارم، ضمن بیان انتقادم از وضعیت فعلی، در حد خودم و توانم، تلاش میکنم به درستی نقشم رو بازی کنم…
chaagh shodi haa, khiaaraa behet saakhte meske
لیشام: وااااو ببین چه پسر نازی این جا اومده! گوگولی مگولی! ضمناً خپل هم خودتی. قطعاً بیشتر از هفتاد کیلویی. مای بیچاره شصت و سه کیلوییم، شام که میخوریم فوقش بشیم شصت و پنج. شصت و پنج کجا، هفتاد کجا
بنده هم که جای برادری (و نه فقط برادری و چیزای دیگه) قبلاً به کرات عرض کرده بودم که جیییییگرتوووووو… در ضمن کلیت برنامه به یمن وجود دوستان (و برادرانی!) چون شما خیلی عالی بود. اما جداً فصل خوبی برای این کار نبود…!! و نتایجی چون گُر گرفتگی مزمن، نیش خوردگی خفن و… رو هم در پی داشت. إن شاء البر و بکس، برنامهی بعدی رو بریم یه جای سرسبز و توپ بچریم!!!
لیشام: ما البته قابل این حرفا نیستیم ولی از اونجایی که “تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزه” خودمان هم باورمان شد که خبریست، لابد… إن شاء الله، دور هم بودنهای بعدی…
خوشم آمد که… گور بابای آثار و بقایای باستانی و غیر آن… دیگر اینکه… اکوسیستم؟ بد نیست. میشه یه اکوسیستم فرهنگی هم تعریف کرد که هر اسب آبیای هی توش بریزه… دیگر که… اصلاً ولش، عصبانی و حال ندارم… گور بابای… گور بابای کی؟ هر کسی رو بگی یه جورایی [بیپ]… ایرانی… تاریخ… چه میدونم……… جیرود چی شد؟
سانسور و اختناق اونم تو این گرما؟ من حواسم بود و لینک رو حذف نکردم درسته که هوا گرمه ولی هنوز یه ذره هوشیاری برام مونده! لعنه الله علی الحسن الصباح و القلعهه
لیشام: خوب البته این هم یه جور آبرو داریه واسه خودش… با این نفرینی که کردی معلومه از طرفدارهای پر و پا قرص حسن صباح شدی هااا
بسیار بسیار از شنگولیدن شما شنگول شدیم لیشام جان! امیدوارم همیشه سفرهای خوب و لحظههای شیرین داشته باشین! جای ما رو هم خالی کنین (البته نه قاطی زبالهها) ,)… راستی فک نمیکنی ۵ـ۶ تا کمه؟؟… حالا واسهی اینکه علی الحساب دو تا شو داشته باشی بنده هم عرض کنم جای خواهری و فقط خواهری!! (چون سنم به ما بقیش قد نمیده!) بسیار خوش سیما میباشین!! (ضمناً موی کوتاه هم بیشتر بهت ویاد!!)
لیشام: وااااای! شماها چهقدر خوب بیدین! لطفاً بیشتر از من تعریف وکنید تا من خوشحالتر بیدم و کیف بیشتری از خودم در وکنم، شعر: ز وصل روی جوانان تمتعی بردار ـ که در کمینگه عمر است، مکر عالم پیر. این رو هم گفتم که گفته باشم چهقدر این کار مورد توجه بزرگان هم بوده و هیچم بد نیست D:… در مورد تعداد هم یادآور میشم حضور مبارکتون که همچنان که از بنده شناخت دارین، بنده آدم قانعی میباشم، ظاهراً…
دلـم به حـال ایـن لیـشام طـفلـکی میسوزه اگــر نـه مـن آمادهی هـــرگــونه مــسابـقهی عـادلانه بـا شـما هـستـم ،)
لیشام: جدی جدی کار داره به جاهای باریک میکشه، ما یکی که نیستیم، گفته باشم… در ضمن، لطف کنین واسه پستهایی که هنوز نذاشتم، پیشکی کامنت نذارین، ممنون میشم
آخه تو اون گرما بیکار بودید رفتید الموت؟ چهار تا آجر که خیلی قدیمی باشه مال سال ۱۳۷۵ هست رو گذاشتن بالای ۶۶۰ تا پله و اسمش رو گذاشتن آثار تاریخی! آخه چرا اذیت میکنین ملت رو!
لیشام: سلام آقا/خانم unknown… از اونجایی که در این تموز بغداد، بر اثر گرما و سایر فشارهای وارده، فراموش کرده بودین لینک وبلاگتون رو حذف کنین تا همچنان ناشناخته بمونین، بنده زحمت این کار رو کشیدم تا خدای نکرده کسی نفهمه که شما کی هستین… البته با این لهجهای که شما مرحمت فرمودین بعیده کسی نفهمه که شما کی هستین، اون هم توی این تموز بغداد
آقا کیانوش، راستش رو بگو هر وقت بخوای اول میشی یا هر وقت تصادفاً اول میشی پزش رو میدی 😉 یه کاری میکنین عزمم رو جزم کنم و این افتخار رو از چنگتون در بیارم!
لیشام: مژدهی عزیز، لازم به تذکر هست که آقا کیانوشی که شما اشاره فرمودین، فیالواقع خانم هستن. بنده خدا هم که نوشته بود “… به چشم مادری و خواهری” D:
اما در مورد تمیز نگه داشتن محیط، خوشبینم اگر پدر مادرهای ما آموزش چندانی در این مورد بهمون ندادهان در عوض ما حتما به بچههامون!! یاد میدیم.
لیشام: خودهامون رو نبین مژدهی عزیز، مدتی که ورامین میرفتم و میاومدم، خیلی از دانشجویان دانشگاه آزاد ورامین رو میدیدم که با این که تفاوت سنی زیادی نداشتیم ولی قوطی رانیهایی که میخوردن و انواع و اقسام آشغالهای پلاستیکیشون رو از پنجرهی ماشینها یا سرویسهاشون، توی جاده و خیابون میریختن. نمیتونیم انتظار داشته باشیم، بچههاشون هم خیلی تفاوتی داشته باشن با خودشون…
به به… ما رو باش نگران شدیم بعد از اون نوشتهی غمگین، نکنه لیشام دیگه شنگول نیست 😉
لیشام: شنگولانیم که در موسم گل خاموشیم… پیش میاد دیگه…
این آدرسی که دادی مـال گــرین پیس است… مـنـظور مـن به “جبهه ســبز ایـران” (Green front of Iran) بــود که انگار یه چیزیه شـبیه هـمین گـرین پیس خـودمـونه (عـضوشم) امـا ایرانیـش ،) نـمیدونـم اونها آدرس اینـترنـتی هـم دارند یا خـیر!؟
لیشام: گمونم آدرس اینترنتیشون این باشه.
دوسـتان کیف میکـنند که مـن هـروقـت بـخوام اینجا نـفر اول میشم؟؟ :)) بـعدش هـم عـکـست خـیلی قـشنگ اسـت به چــشم خـواهـر مادری ،)
لیشام: ما هم کیف میکنیم کیانوش جان! ضمن، عرض کنم حضورتون که اگه ما یه پنج شیش تا دیگه هم از این خواهرها داشتیم که به این چشم به ما نیگاه کنن، دیگه هیچ غصهای نداشتیم D: 😉
مـن در کل مـنبع تـمام مشـکلاتمون از جـمله هـمین مشکل رو فــرهـنگی میدونـم… الـبته این به اون مـعنی نیست که میخوام نـقش اقـتصاد یا عوامل دیگه رو پـاک مـنـکر بـشم هـا… خـیر، امـا اصـلش و آخـرش برمیگرده به فــرهـنگ!! بـرای هـمین هم هسـت که اون آقای کارخـونهدار ِ (که به احـتمال زیاد تـحصیلکــرده هـم هـست!!) مثال شـما هـمون رفـتاری ازش سـرمیزنـه که دیگــران… ،)… امـا مـنِ فـقیرِ بیســواد پـوست پـستهام رو نیم سـاعـت تـو دسـتم نـگه میداشــتم تا بالاخـره یه سـطل زباله پیدا کـنم :)) مـسأله ایـنجاست که به مـا از بـچگی یاد نـمیدن بـرای خـودمون احـترام قـایل بـاشیم و خـودشون هـم به عنوان بـچه بـرامون احـترام انـسانی قایل نـمیشـند!! کـسی که بلد نیست بـرای خـودش احـترام قایل بــشه چـهطور میتونه برای مـحیط اطـرافش احـترام قایل بـاشه؟؟ مـن در اینجا میبینـم که اگــر نوجـوانی در خـیابـون آشغال بـریزه حــتمـن مـورد اعـتراضِ دیگـران قــرار میگـیره حــتی اگـر خـانواده خـودش بهش چیزی نـگـن! دیدهام که پیرزن یا پیرمردی کامـلن غـریبه، جـوانی رو مــجـبور کـرده آشغالش رو از روی زمین جـمع کـنه!!… امـا اشاره به مـوضوع بـسیار جـالبـی کـردی لیـشام عـزیز! ای کاش میشـد گـروههـایی رو تشکیل داد بـرای کـمک به پـاکیزگـیِ مکانهای تـفریحی… با یکی از این دوسـتان صـلح ســبزی هـم آشنا هـستم… اقداماتشون بیشتر بـه نـظرم تـفریحی اومـد و خیلی در کارهـاشون جـدیت نـدارند انگار؟؟!! :-؟