هر دری که باز میکنم…
توهم گذر از هر آن چه بودهام مرا میگیرد…
توهم یک ریست شدن احمقانه…
چشمانم را میبندم…
و گذر میکنم…
و انگار سالها طول میکشد این گذار…
از این سوی در…
تا آن سوی در…
و صدای بسته شدن در…
نویدِ رفتنِ هر آن چه بودهام میشود…
نویدِ رفتنِ هر آن چه گفتهام…
هر آن چه کردهام…
…
و حالا هر آن چه بودهام، به ضرباهنگ قدمهایم…
دیوانه وار مرور میشود…
هر آن چه گفتهام…
هر آن چه کردهام…
تا کابوسِ بیپایانِ درهای بعدی…
۰ Comments