سندرم در…

۲۴ مرداد ۱۳۹۰ | تب نوشت | ۰ comments

هر دری که باز می‌کنم…

توهم گذر از هر آن چه بوده‌ام مرا می‌گیرد…

توهم یک ری‌ست شدن احمقانه…

چشمانم را می‌بندم…

و گذر می‌کنم…

و انگار سال‌ها طول می‌کشد این گذار…

از این سوی در…

تا آن سوی در…

و صدای بسته شدن در…

نویدِ رفتنِ هر آن چه بوده‌ام می‌شود…

نویدِ رفتنِ هر آن چه گفته‌ام…

هر آن چه کرده‌ام…

و حالا هر آن چه بوده‌ام، به ضرباهنگ قدم‌هایم…

دیوانه وار مرور می‌شود…

هر آن چه گفته‌ام…

هر آن چه کرده‌ام…

تا کابوسِ بی‌پایانِ درهای بعدی…

۰ Comments

Submit a Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *